TG Telegram Group & Channel
حس خوب زیستن | United States America (US)
Create: Update:

#دوقسمت نه وده
📝یاسمن
یعنی اصلا یادم نمی‌رفت بعضی چیزا شدتش رو بیشتر میکرد ،به اصرار مامان لباس رو پرو کردم ،صدای مامان که به به میکرد و ازم تعریف میکرد مثل سوتی بلند از گوشم رد شد سرم گیج رفت و چشام سیاهی میدید حس کردم دست و پام شل شده،اخرین صدا جیغ مامان بود که خدا رو صدا میکرد ،با درد و سوزشی روی مچ دستم چشمم رو باز کردم ،اورژانس اومده بود و پرستار رگی از پشت دستم گرفته بود که سوزشش منو هوشیار کرده بود به گفته ی پرستار ،افت فشار خون و قند خون باعث بی‌حالی م شده بود مامان اشک می‌ریخت و بابا نگران بالا سرم نشسته بود اون لباس لعنتی هم تنم بود 
کمی گذشت سرمی که بهم وصل بود کمی حالم رو بهتر کرد ،هر چی مامان اصرار کرد بریم بیمارستان قبول نکردم البته پرستار 115 هم گفت که استراحت کنم ردیف میشم و همین سرم و تقویتی که بهم زده کارسازه بعد از رفتنه اورژانس رفتم تو اتاقم ،به خودم نهیب زدم که بهتره خودمو جمع و جور کنم تا عروسیه حسام به خوشی تموم بشه بعد تصمیمم رو اجرا کنم ،البته این حال و اوضاعم دست خودم نبود ،چند روزی گذشت و بالاخره روز عروسیه حسام شد لباسی که خریده بودم رو پوشیدم با غمی که تمام وجودم رو گرفته بود رفتم سالن مثلاً  عروسیه داداشم ،رنگ روم اینقدر پریده بود که با اون همه آرایش همچنان حال زارم معلوم بود جوری که فامیل از مامان در موردم  می‌پرسیدن  و مامان هم توضیح میدادیاسمن چند روزه ناخوش احواله و ….
شاید به جرات بخوام بگم از کل مراسم حسام فقط صحنه ی عقدشون یادمه  بقیه رو تو حال و هوای خودم بودم ،سایه هی ازم میخواست پاشمو برقصم ،شاد باشم و …اما این شدنی نبود سعی میکردم اما وجودم انگار تنور گر گرفته ای بود که هر لحظه خمیره ی وجودم رو میسوزوند،مراسم تموم شد و شکر خدا مشکلی پیش نیومد و منم به هر جور کندنی بود کادوم،رو دادم رقصیدمو به اصطلاح خواهرشوهر بازی درآوردم چند روز گذشت بلاتکلیف و سرگردون دنبال بهونه ای برای اجرای نقشه ی خودکشی بودم ،مامان برام نوبته مشاوره گرفته بود که منو ببره با روانشناس صحبت کنم به قول خودش با اونا که حرف نمی‌زدم بلکه با مشاور حرف بزنم بالاخره ،روز کنکور رسید ،موقعیته خوبی بود به بهونه ی اینکه امتحانم رو خراب کردم کار خودم رو میکردم و همه چیز تموم میشد کسی هم هیچ بویی نمی‌برد و آبرویی از کسی نمی‌رفت ،صبح با دعای خیر مامان از خونه زدم بیرون محل برگزاریه کنکور کمی از خونمون دور بود به مامان گفتم خودم با دوستام میرم و نیازی نیست اون یا بابا منو برسونن،امتحان رو هم دادم و نسبتا خوب بود البته اینقدرحواسم پرت بود که درست حسابی جواب نداده بودم یعنی اگر حواسم سر جایش بود حتما رتبه ی خوبی میاوردم از محل آزمون بیرون اومدم ،و کمی پایینتر کنار خیابون اصلی  وایستادم داشتم نگاه میکردم که خودمو چطور پرت کنم وسط خیابون که کار یکسره بشه منتظر ،یه ماشین بودم که سرعته  بالایی داشته باشه ،یه ماشین از دور با سرعت بالا به سمت من میومد،صدای آهنگی که گذاشته بود اینقدر بلند بود که از دور شنیده میشد ،خودمو آماده کردم که بپرم وسط خیابون ،به سمت خیابون خیز برداشتم  که یکی به شدت منو سمت خودش کشوند و باهم کنار خیابون روی زمین افتادیم
با دردی که توی دست و پا و کمرم حس میکردم برگشتم و به آدمی که مانع خودکشیه من شده بود با خشم نگاه کردم،باورم نمیشد،اون آدم  همون پسری بود  که این بلا رو تو مغازه سرم آورده بود با خشم و وحشت نگاش کردم و شروع کردم به مشت زدنه روی سینه ش با گریه میگفتم چی از جونم میخوای؟چرا دست از سرم برنمی‌داری بیشرف ؟گمشو دور شو از من بزار خودمو راحت کنم از شر کثافتی مثل تو ،چند نفر دورمون جمع شدن و خواستن کمک کنن،که منو از زمین بلند کنن،اون پسر با اخم همشون رو دور کرد و گفت برید کنار نامزدمه،دست بهش نزنیدااا بعد منو از رو زمین بلند کرد برد کنار و آروم گفت من غلط کردم ،گه،خوردم پای غلطی که کردم هستم تو فقط داد و بیداد نکن ،آبرو ریزی نکن من باهات حرف دارم به خدا جبران میکنم ،بدنم می‌لرزید 
چطور می‌تونستم به کسی که بی رحمانه این بلا رو سرم آورده بود اعتماد کنم ،پسر  شیشه ی اب معدنی که دستش بود روباز کرد و داد بهم وگفت بخور بیا از اینجا بریم هر جاتو‌بگی میشبنیم حرف می‌زنیم ،میدونی به چه جون کندنی پیدات کردم،به خداخودم از کارم پشیمونم ،پاشواین مردم هی نگامون میکنن،بریم تواون پارک بشینیم من دردم رو بهت بگم بعدتوهرکاری میخوای بکنی با من بکن ،فحش بده ،منو بزن ،مردم رو صدا کن تادلشون میخواد منو کتک بزنن،تو دلت خنک شده اصلا ،پلیس خبر کن ،فقط الان از اینجا پاشو حرفامو گوش کن بعدددد،از زمین بلند شدم راه افتادم پسره هم دنبالم راه افتاد  گفتم دورشودنبال من نیا،اما ول کن نبود همینجوربافاصله پشت سر من راه میومد و حرف میزدوخواهش التماس میکرد که بمونم وحرفاش رو گوش کنم نزدیک پارک رسیدیم وایستادمو گفتم بگو گوش میدم 

@goodlifefee

#دوقسمت نه وده
📝یاسمن
یعنی اصلا یادم نمی‌رفت بعضی چیزا شدتش رو بیشتر میکرد ،به اصرار مامان لباس رو پرو کردم ،صدای مامان که به به میکرد و ازم تعریف میکرد مثل سوتی بلند از گوشم رد شد سرم گیج رفت و چشام سیاهی میدید حس کردم دست و پام شل شده،اخرین صدا جیغ مامان بود که خدا رو صدا میکرد ،با درد و سوزشی روی مچ دستم چشمم رو باز کردم ،اورژانس اومده بود و پرستار رگی از پشت دستم گرفته بود که سوزشش منو هوشیار کرده بود به گفته ی پرستار ،افت فشار خون و قند خون باعث بی‌حالی م شده بود مامان اشک می‌ریخت و بابا نگران بالا سرم نشسته بود اون لباس لعنتی هم تنم بود 
کمی گذشت سرمی که بهم وصل بود کمی حالم رو بهتر کرد ،هر چی مامان اصرار کرد بریم بیمارستان قبول نکردم البته پرستار 115 هم گفت که استراحت کنم ردیف میشم و همین سرم و تقویتی که بهم زده کارسازه بعد از رفتنه اورژانس رفتم تو اتاقم ،به خودم نهیب زدم که بهتره خودمو جمع و جور کنم تا عروسیه حسام به خوشی تموم بشه بعد تصمیمم رو اجرا کنم ،البته این حال و اوضاعم دست خودم نبود ،چند روزی گذشت و بالاخره روز عروسیه حسام شد لباسی که خریده بودم رو پوشیدم با غمی که تمام وجودم رو گرفته بود رفتم سالن مثلاً  عروسیه داداشم ،رنگ روم اینقدر پریده بود که با اون همه آرایش همچنان حال زارم معلوم بود جوری که فامیل از مامان در موردم  می‌پرسیدن  و مامان هم توضیح میدادیاسمن چند روزه ناخوش احواله و ….
شاید به جرات بخوام بگم از کل مراسم حسام فقط صحنه ی عقدشون یادمه  بقیه رو تو حال و هوای خودم بودم ،سایه هی ازم میخواست پاشمو برقصم ،شاد باشم و …اما این شدنی نبود سعی میکردم اما وجودم انگار تنور گر گرفته ای بود که هر لحظه خمیره ی وجودم رو میسوزوند،مراسم تموم شد و شکر خدا مشکلی پیش نیومد و منم به هر جور کندنی بود کادوم،رو دادم رقصیدمو به اصطلاح خواهرشوهر بازی درآوردم چند روز گذشت بلاتکلیف و سرگردون دنبال بهونه ای برای اجرای نقشه ی خودکشی بودم ،مامان برام نوبته مشاوره گرفته بود که منو ببره با روانشناس صحبت کنم به قول خودش با اونا که حرف نمی‌زدم بلکه با مشاور حرف بزنم بالاخره ،روز کنکور رسید ،موقعیته خوبی بود به بهونه ی اینکه امتحانم رو خراب کردم کار خودم رو میکردم و همه چیز تموم میشد کسی هم هیچ بویی نمی‌برد و آبرویی از کسی نمی‌رفت ،صبح با دعای خیر مامان از خونه زدم بیرون محل برگزاریه کنکور کمی از خونمون دور بود به مامان گفتم خودم با دوستام میرم و نیازی نیست اون یا بابا منو برسونن،امتحان رو هم دادم و نسبتا خوب بود البته اینقدرحواسم پرت بود که درست حسابی جواب نداده بودم یعنی اگر حواسم سر جایش بود حتما رتبه ی خوبی میاوردم از محل آزمون بیرون اومدم ،و کمی پایینتر کنار خیابون اصلی  وایستادم داشتم نگاه میکردم که خودمو چطور پرت کنم وسط خیابون که کار یکسره بشه منتظر ،یه ماشین بودم که سرعته  بالایی داشته باشه ،یه ماشین از دور با سرعت بالا به سمت من میومد،صدای آهنگی که گذاشته بود اینقدر بلند بود که از دور شنیده میشد ،خودمو آماده کردم که بپرم وسط خیابون ،به سمت خیابون خیز برداشتم  که یکی به شدت منو سمت خودش کشوند و باهم کنار خیابون روی زمین افتادیم
با دردی که توی دست و پا و کمرم حس میکردم برگشتم و به آدمی که مانع خودکشیه من شده بود با خشم نگاه کردم،باورم نمیشد،اون آدم  همون پسری بود  که این بلا رو تو مغازه سرم آورده بود با خشم و وحشت نگاش کردم و شروع کردم به مشت زدنه روی سینه ش با گریه میگفتم چی از جونم میخوای؟چرا دست از سرم برنمی‌داری بیشرف ؟گمشو دور شو از من بزار خودمو راحت کنم از شر کثافتی مثل تو ،چند نفر دورمون جمع شدن و خواستن کمک کنن،که منو از زمین بلند کنن،اون پسر با اخم همشون رو دور کرد و گفت برید کنار نامزدمه،دست بهش نزنیدااا بعد منو از رو زمین بلند کرد برد کنار و آروم گفت من غلط کردم ،گه،خوردم پای غلطی که کردم هستم تو فقط داد و بیداد نکن ،آبرو ریزی نکن من باهات حرف دارم به خدا جبران میکنم ،بدنم می‌لرزید 
چطور می‌تونستم به کسی که بی رحمانه این بلا رو سرم آورده بود اعتماد کنم ،پسر  شیشه ی اب معدنی که دستش بود روباز کرد و داد بهم وگفت بخور بیا از اینجا بریم هر جاتو‌بگی میشبنیم حرف می‌زنیم ،میدونی به چه جون کندنی پیدات کردم،به خداخودم از کارم پشیمونم ،پاشواین مردم هی نگامون میکنن،بریم تواون پارک بشینیم من دردم رو بهت بگم بعدتوهرکاری میخوای بکنی با من بکن ،فحش بده ،منو بزن ،مردم رو صدا کن تادلشون میخواد منو کتک بزنن،تو دلت خنک شده اصلا ،پلیس خبر کن ،فقط الان از اینجا پاشو حرفامو گوش کن بعدددد،از زمین بلند شدم راه افتادم پسره هم دنبالم راه افتاد  گفتم دورشودنبال من نیا،اما ول کن نبود همینجوربافاصله پشت سر من راه میومد و حرف میزدوخواهش التماس میکرد که بمونم وحرفاش رو گوش کنم نزدیک پارک رسیدیم وایستادمو گفتم بگو گوش میدم 

@goodlifefee


>>Click here to continue<<

حس خوب زیستن




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)