TG Telegram Group & Channel
مسجد جامع قبا (سنندج) | United States America (US)
Create: Update:

#روزشماری_بامحبوب_حجازی صلی الله علیه و علی اله وصحبه وسلم

روز پنجاه و هشتم

🔹 بلال؛ برده مسلمان

بلال، برده‌ای سیاه پوست بود. او پیامبرمان ﷺ را خیلی دوست داشت. به محضِ آگاهی از پیامبریِ او ایمان آورد و مسلمان شد.
سرعتِ انتشار دینِ تازه، مردمان کینه‌توز و بدکردار را خیلی نگران می‌کرد. بت‌پرست‌ها با هم جلسه‌ای تشکیل دادند به تفصیل درباره این موضوع با هم مذاکره کردند. سرانجام، به تصمیمی رسیدند، و آن اینکه هرگونه بدی علیه پیامبرمان ﷺ و مسلمانان انجام دهند؛ تا آنان را از دین جدید منصرف کنند.
اربابِ حضرتِ بلال هم بت‌پرست بود. آن مرد بی‌رحم فهمیده بود که بلال مسلمان شده است. برای برگشتن از دینش، نخست او را با تشنگی و گرسنگی شکنجه داد؛ اما بلال از دینش برنگشت. اربابش این بار طنابی در گردنش انداخت و او را بر زمین کشید. حضرت بلال پروردگار و پیامبرش را چنان دوست داشت که با وجود این همه شکنجه از دینش برنگشت. اربابش پر از حیرت و عصبانیت بود.
در گرمای ظهر یکی از روزها او را روی ریگ‌های داغ خواباند. سنگی بزرگ روی سینه‌اش گذاشت و گفت:
بگو! بگو که محمد پیغمبر نیست! بگو به الله ایمان نداری و به بت‌ها ایمان داری!
حضرت بلال با وجود درد زیادی که می‌کشید؛ اما همچنان می‌گفت:
خدا یکتاست، و محمد فرستاده اوست.
همان لحظه، حضرت ابوبکر (رض) از آنجا می‌گذشت. با شنیدن ناله‌های بلال از زیر سنگ‌ها، خیلی عصبانی شد فوراً نزدِ اربابِ بلال رفت، و فریاد زد:
تو از الله نمیترسی؟ تا کی این بیچاره را چنین شکنجه خواهی کرد؟!
اربابِ بلال گفت:
اگر می‌خواهی او را نجات دهی، می‌توانی او را از من بخری.
حضرت ابوبکر (رض) پرسید:
در مقابلِ آزادیِ بلال چه میخواهی؟
ارباب بلال با گستاخی گفت:
سه برده و مبلغِ زیادی پول!
حضرت ابوبکر (رض) گفت: قبول است. و بلال را از آن وضعیت نجات داد.
با هم نزدِ پیامبرمان ﷺ رفتند. پیامبرمان ﷺ که لبریزِ محبت بود؛ نخست بلال را که با آن همه رنج به اسلام پیوسته بود، در آغوش گرفت. سپس به دوستش حضرت ابوبکر (رض) چنین گفت:
او حالا برده توست؟
حضرت ابوبکر (رض) گفت:
خیر من او را آزاد کردم.
پیامبر ﷺ با خشنودی به بلال نگاه کرد. کسی از بلال خوشحال‌تر نبود. در روزهای آینده، پیامبرمان ﷺ وظیفه مهمی را به بلال می‌سپرد.
بلال که صدای خیلی زیبایی داشت، اولین کسی بود که برای دعوت مسلمان به نماز اذان می‌گفت.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله

🕌 کانال مسجد جامع قبا بهاران سنندج

☑️ @GHOBABAHARAN

🌐 واتساپ | | روبیکا

مسجد جامع قبا (سنندج)
#روزشماری_بامحبوب_حجازی صلی الله علیه و علی اله وصحبه وسلم روز پنجاه وهفتم 🔹اسلام؛ زیباترین دین حلقه پیروانِ پیامبرمان ﷺ رفته رفته وسیع‌تر و بزرگتر می‌شد. ابوبکر (رض) میانِ مردان، خدیجه در جمعِ زنان و علی و زید (رض) برای کودکان از اسلام و پیامبر صحبت می‌کردند.…
#روزشماری_بامحبوب_حجازی صلی الله علیه و علی اله وصحبه وسلم

روز پنجاه و هشتم

🔹 بلال؛ برده مسلمان

بلال، برده‌ای سیاه پوست بود. او پیامبرمان ﷺ را خیلی دوست داشت. به محضِ آگاهی از پیامبریِ او ایمان آورد و مسلمان شد.
سرعتِ انتشار دینِ تازه، مردمان کینه‌توز و بدکردار را خیلی نگران می‌کرد. بت‌پرست‌ها با هم جلسه‌ای تشکیل دادند به تفصیل درباره این موضوع با هم مذاکره کردند. سرانجام، به تصمیمی رسیدند، و آن اینکه هرگونه بدی علیه پیامبرمان ﷺ و مسلمانان انجام دهند؛ تا آنان را از دین جدید منصرف کنند.
اربابِ حضرتِ بلال هم بت‌پرست بود. آن مرد بی‌رحم فهمیده بود که بلال مسلمان شده است. برای برگشتن از دینش، نخست او را با تشنگی و گرسنگی شکنجه داد؛ اما بلال از دینش برنگشت. اربابش این بار طنابی در گردنش انداخت و او را بر زمین کشید. حضرت بلال پروردگار و پیامبرش را چنان دوست داشت که با وجود این همه شکنجه از دینش برنگشت. اربابش پر از حیرت و عصبانیت بود.
در گرمای ظهر یکی از روزها او را روی ریگ‌های داغ خواباند. سنگی بزرگ روی سینه‌اش گذاشت و گفت:
بگو! بگو که محمد پیغمبر نیست! بگو به الله ایمان نداری و به بت‌ها ایمان داری!
حضرت بلال با وجود درد زیادی که می‌کشید؛ اما همچنان می‌گفت:
خدا یکتاست، و محمد فرستاده اوست.
همان لحظه، حضرت ابوبکر (رض) از آنجا می‌گذشت. با شنیدن ناله‌های بلال از زیر سنگ‌ها، خیلی عصبانی شد فوراً نزدِ اربابِ بلال رفت، و فریاد زد:
تو از الله نمیترسی؟ تا کی این بیچاره را چنین شکنجه خواهی کرد؟!
اربابِ بلال گفت:
اگر می‌خواهی او را نجات دهی، می‌توانی او را از من بخری.
حضرت ابوبکر (رض) پرسید:
در مقابلِ آزادیِ بلال چه میخواهی؟
ارباب بلال با گستاخی گفت:
سه برده و مبلغِ زیادی پول!
حضرت ابوبکر (رض) گفت: قبول است. و بلال را از آن وضعیت نجات داد.
با هم نزدِ پیامبرمان ﷺ رفتند. پیامبرمان ﷺ که لبریزِ محبت بود؛ نخست بلال را که با آن همه رنج به اسلام پیوسته بود، در آغوش گرفت. سپس به دوستش حضرت ابوبکر (رض) چنین گفت:
او حالا برده توست؟
حضرت ابوبکر (رض) گفت:
خیر من او را آزاد کردم.
پیامبر ﷺ با خشنودی به بلال نگاه کرد. کسی از بلال خوشحال‌تر نبود. در روزهای آینده، پیامبرمان ﷺ وظیفه مهمی را به بلال می‌سپرد.
بلال که صدای خیلی زیبایی داشت، اولین کسی بود که برای دعوت مسلمان به نماز اذان می‌گفت.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله

🕌 کانال مسجد جامع قبا بهاران سنندج

☑️ @GHOBABAHARAN

🌐 واتساپ | | روبیکا


>>Click here to continue<<

مسجد جامع قبا (سنندج)




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)