Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/hottg/post.php on line 59

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/2024-05-23/post/faghadkhada9/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/hottg/post.php on line 72
#داستان_مجاهد " اسیری "🩵🩷 @الله رافراموش نکنید
TG Telegram Group & Channel
الله رافراموش نکنید | United States America (US)
Create: Update:

#داستان_مجاهد " اسیری "🩵🩷
قسمت چهل وهشتم 👇👇👇🩵🩷


🔸من هم همراه شما می آیم.
نعیم با حیرت پرسید: «همراه من «!
«بله» با شما امیدوارم که از من مراقبت خواهید کرد خونه من در دمشقه شما منو به اونجا می رسونین .
🔸شما چرا اینجا اومدی؟
حالا وقت این حرفها ،نیست من هم مثل شما یک بدشانس هستم.
نعیم با کمی تفکر گفت: این وقت رفتن شما با من صلاح نیست شما مطمئن باشین من در چند روز شما رو از دست
این شخص نجات میدم.
🔹زلیخا با گریه گفت: «نه، نه به خاطر خدا منو مأیوس نکن و ادامه داد: بعد از رفتن شما اگه بفهمه که من در آزادی شما دست داشتم منو میکشه و اگر هم نفهمه از فرار کردن شما هراسان میشه و جاشو عوض میکنه و منو در قفسی زندانی خواهد کرد که رسیدن به اون براتون غیر ممکنه شاید شما نمی دونی که اون میخواد به زور منو به عقد اسحاق دربیاره و به او وعده کرده که اگه سر محمد بن قاسم رو آورد مرا تحویل اون بده به خاطر خدا منو از دست این گرگ نجات بده این را گفت و دست نعیم را گرفت و گریست.
🔹نعیم پرسید: «شما میتونی اسب سواری کنی؟
زلیخا کمی امیدوار شد و گفت: من تقریباً نصف دنیا رو با این ظالم روی زین اسب سفر کردم. شما وقت تلف نکنید، من سلاح شما رو هم بیرون مهمانسرا فرستادم. عجله کنید!
نعیم دست زلیخا را گرفت و به طرف در به راه افتاد از بیرون صدای پای کسی شنیده شد نعیم ایستاد و گفت: «کسی
داره این طرف میاد
🔸من هر دو نگهبانو به مهمانسرا فرستادم این کی میتونه باشه حالا چی میشه؟
نعیم دست بر دهان زلیخا گذاشت و او را به طرف دیوار هل داد و خودش از کنار در به بیرون سرک کشید.
🔸 با نزدیک شدن صدای پا ضربان قلبش هم تند تر میشد یک نگهبان همچنان که در کنار دیوار راه می رفت به نزدیک در رسید و برای یک ثانیه مبهوت ماند و در همان لحظه نعیم جستی زد و گردن نگهبان در دستان قوی او قرار گرفت، نعیم با چند ضربه او را بیهوش کرد و داخل سلول انداخت و در را بست، سپس هر دو به سرعت بیرون رفتند و ....
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📌ادامه دارد ان شاءالله

#داستان_مجاهد " اسیری "🩵🩷
قسمت چهل وهشتم 👇👇👇🩵🩷


🔸من هم همراه شما می آیم.
نعیم با حیرت پرسید: «همراه من «!
«بله» با شما امیدوارم که از من مراقبت خواهید کرد خونه من در دمشقه شما منو به اونجا می رسونین .
🔸شما چرا اینجا اومدی؟
حالا وقت این حرفها ،نیست من هم مثل شما یک بدشانس هستم.
نعیم با کمی تفکر گفت: این وقت رفتن شما با من صلاح نیست شما مطمئن باشین من در چند روز شما رو از دست
این شخص نجات میدم.
🔹زلیخا با گریه گفت: «نه، نه به خاطر خدا منو مأیوس نکن و ادامه داد: بعد از رفتن شما اگه بفهمه که من در آزادی شما دست داشتم منو میکشه و اگر هم نفهمه از فرار کردن شما هراسان میشه و جاشو عوض میکنه و منو در قفسی زندانی خواهد کرد که رسیدن به اون براتون غیر ممکنه شاید شما نمی دونی که اون میخواد به زور منو به عقد اسحاق دربیاره و به او وعده کرده که اگه سر محمد بن قاسم رو آورد مرا تحویل اون بده به خاطر خدا منو از دست این گرگ نجات بده این را گفت و دست نعیم را گرفت و گریست.
🔹نعیم پرسید: «شما میتونی اسب سواری کنی؟
زلیخا کمی امیدوار شد و گفت: من تقریباً نصف دنیا رو با این ظالم روی زین اسب سفر کردم. شما وقت تلف نکنید، من سلاح شما رو هم بیرون مهمانسرا فرستادم. عجله کنید!
نعیم دست زلیخا را گرفت و به طرف در به راه افتاد از بیرون صدای پای کسی شنیده شد نعیم ایستاد و گفت: «کسی
داره این طرف میاد
🔸من هر دو نگهبانو به مهمانسرا فرستادم این کی میتونه باشه حالا چی میشه؟
نعیم دست بر دهان زلیخا گذاشت و او را به طرف دیوار هل داد و خودش از کنار در به بیرون سرک کشید.
🔸 با نزدیک شدن صدای پا ضربان قلبش هم تند تر میشد یک نگهبان همچنان که در کنار دیوار راه می رفت به نزدیک در رسید و برای یک ثانیه مبهوت ماند و در همان لحظه نعیم جستی زد و گردن نگهبان در دستان قوی او قرار گرفت، نعیم با چند ضربه او را بیهوش کرد و داخل سلول انداخت و در را بست، سپس هر دو به سرعت بیرون رفتند و ....
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📌ادامه دارد ان شاءالله


>>Click here to continue<<

الله رافراموش نکنید




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)


Fatal error: Uncaught TypeError: shuffle(): Argument #1 ($array) must be of type array, null given in /var/www/hottg/post.php:344 Stack trace: #0 /var/www/hottg/post.php(344): shuffle() #1 /var/www/hottg/route.php(63): include_once('...') #2 {main} thrown in /var/www/hottg/post.php on line 344