با یک مثال بحث رو تمام کنیم، فرض کنید میخواین وارد استخر بشین، اما ممکنه آب استخر خیلی سرد باشه.
دو راه برای تصمیم گیری وجود داره:
اول با توجه به اطلاعات قبلی ذهنی پیش بینی میکنی که آب استخر سرد هست یا نه. بعد تصمیم میگیرین که وارد استخر بشی یا نه.
روش دوم اینه که فقط انگشتت رو توی آب بزنی. اگه سرد بود، دیگه وارد استخر نمیشین.
اما چرا روش دوم بهتره؟
در روش دوم، شما در حال تعامل واقعی و لحظه ای با محیط هستی.
به جای اینکه به پیش بینی های پیچیده و حافظه زیادی برای تصمیم گیری تکیه کنی، تنها کافیه که از بازخورد آنی (لمس آب) استفاده کنی تا تصمیم بهینه رو بگیری.
این رویکرد ساده تر، انرژی کمتری مصرف میکنه و به شما این امکان رو میده که در بیشتر مواقع تصمیمات درستی بدون نیاز به ذخیره سازی حجم زیادی از اطلاعات و پیشبینی های پیچیده بگیرین.
برای هوش مصنوعی هم به همین صورته. اگه مدلهای هوش مصنوعی به طور مداوم در حال تعامل با محیط خود باشن، میتونن بدون نیاز به پیش بینیهای پیچیده، تصمیمات بهینه تری بگیرن و عملکرد بهتری داشته باشن.
به عبارت دیگه، هوش مصنوعی در مواجهه با تغییرات لحظه ای محیط میتونه از روتینهای ساده و بازخوردهای فوری برای یادگیری و تصمیم گیری استفاده کنه، بدون اینکه نیاز به محاسبات سنگین یا حافظههای پیچیده داشته باشه. این ویژگیها، به صرفه جویی در منابع محاسباتی و یادگیری کارآمدتر کمک میکنه.
اینکه ۹۵٪ از وظایفی که ما ادما روزانه با اونها مواجه میشیم، به راحتی با روش دوم (استفاده از روتینهای خودکار برای اصلاح خطا و خود اصلاحی) انجام میشه، به این دلیله که اگه انسانها برای هر تصمیم یا اقدام کوچک، از تمام ظرفیت شناختی خود استفاده کنن، مغزشون کاملا تحت فشار قرار میگیره.
مغز انسان نمیتونه همزمان با بروز رسانی لحظه ای و تصمیم گیری پیچیده برای هر میکرو تصمیم به طور مؤثر عمل کنه. به عبارت دیگه، اگر بخوایم برای هر عمل پیش بینی، برنامه ریزی، و تصمیم گیری کنیم، این کار باعث میشه که از سرعت عمل ما کاسته شه و مغز به طور مؤثر قادر به رسیدگی به حجم عظیمی از وظایف و تصمیمات فوری نباشه.
>>Click here to continue<<