یک نفرم
اما اندازه هزاران نفر خسته ام
و زندگی زبانه هرزه قفلی ست
که نه بسته می ماند
نه باز میشود
کسی دستپاچه دردهای ما نیست
لقلقه زبانم میگوید
خواب ترسناکی سرزمینم را
در بر گرفته
و یکی آن بالا
بر نمایش غمگین زمین
می خندد
حتی ماه کنار دستم
سطل لب پریده ای که
ردش در آینه دیوار گلی پیداست
میبیند
و رد پای عجیب بر سنگها میگوید
غولی روی زمین پرسه میزند
این را جن ها که از شعله های اتش
بدنیا میآیند
دیده اند
آه یک نفر مترسک را
دستپاچه کند
بگوید لامصب
حتی اشیاء بعد سالها یکجا ماندن
ناگهان پرت میشوند
حرص میخورم
قرص میخورم
حرص
میخورم
قرص.... میخورم
کارگری میگذرد
بربری ها در عرق زیر بغلش
خیس خورده اند
زن شیره ای نایلون خرید مشتری را
کش میرود
گنجشکی از مژه های ازگیل جنگلی
حشره نوک میزند
صدایی آه.....
گفتم از خانه ای نخاله
پرت میکنند
نگو یکی آن بالا کم آورده
آن خدای ناممکن ها
او که جیوان نقره ای
بر لبانش دود میکند
بر نمایش غمگین زمین
گریه میکند
#فاطمه_ملک_زاده
#کافه_هنر☕️🎨📚
@cafee_art
>>Click here to continue<<