#روایت_جنگ
از اسرائیل می ترسید؟!
روایتی از آذربایجان شرقی _ اهر
صبح جمعه بود که با خبر شهادت فرماندهان و دانشمندان هسته ای بیدار شدم. قرار بود آن روز در مصلی نمازجمعه برنامه ای را برای عید غدیر برگزار کنیم، اما ما که تا دیشب، نگرانی مان این بود که امام جمعه شهر ما که به اجلاس ائمه جمعه رفته هنوز برنگشته، جنایت جدید صهیونیست ها و شرایط حساس امنیتی کشور هم به مشکلاتمان اضافه شد. دیدن تصاویر شهدا و زیرنویس تلویزیون که هر دقیقه خبر زجرآور جدیدی را مخابره میکرد آزارم میداد؛ از خانه بیرون زدم، مثل همیشه فضای شهر آرام بود، اما دل های مردمش نه. با خودم گفتم در این وضعیت وانفسا، چه کسی نمازجمعه میآید؟ اصلا امام جمعه ای هست که نمازجمعه را اقامه کند؟
رفتم مصلی. به خدا توکل کردیم و کار های آماده سازی مراسم را با بچه های ستاد انجام دادیم، هر چقدر که زمان میگذشت جمعیت حاضر در مصلی بیشتر میشد اما نگرانیما تمامی نداشت، ساعت 12 ظهر بود که دیدم حاج آقا آمد، با لباس سبز سپاه؛ بلافاصله خطبه را در حالی که به یک اسلحه ژ3 تکیه داده بود، قرائت کرد؛ حرف هایش مرا به یاد حاج آقا آل هاشم انداخت که در اوج حوادث سال 1401 اینگونه خطبه میخواند، امام جمعه ما از دوستان نزدیک ایشان بود و حالا مثل او با لباس سربازی بر تن خطبه را اقامه می کرد. مصلی جای سوزن انداختن نداشت. بعد از نماز هم راهپیمایی برگزار شد اما با جمعیتی خیلی بیشتر از سابق و شور و شوق بسیار. به حاج آقا گفتیم که نگران بودیم به خاطر این شرایط نتوانید خود را به مراسم برسانید. با خنده گفت: پسر جان! حریف ما آمریکا است، شما از اسرائیل میترسید؟
✍امیرمهدی محمدی _ دانشجوی کارشناسی علوم قضایی
🆔خط بهشتی در فضای مجازی
ایتا | تلگرام
بله | توییتر
>>Click here to continue<<