#روایت_جنگ
ایست بازرسی
روایتی از استان فارس _ رستم
شب مشغول ایست بازرسی بودیم بین شاه راه ترانزیتی خوزستان به شیراز. تعداد ماشینها خیلی زیاد بود اما به همت اقشار مختلف مردم که به کمک بسیج آمده بودند خیلی زود ماشینها بازرسی میشدند . مردم از نوجوان تا افراد پا به سن گذاشته به کمک آمده بودند. حتی خواننده و ارکستر معروف اون منطقه هم لباس بسیجی پوشیده و کمک می کرد. یک لحظه ماشینی آمد که او را می شناختم برادر شهید بود ولی خودش تیپ و ظاهر مذهبی نداشت. پرسید چه شده؟ گفتیم:« ایست بازرسی هست بخاطر جلوگیری از انتقال پهپاد و ریزپرنده به شهرها.»
به او گفتیم:« زودتر بروید اینجا امن نیست.گزارش داده اند که یک خودروی مشکوک به این سمت می آید. احتمال درگیری وجود دارد.» رگ غیرتش زد بیرون از ماشین پیاده شد و آستین هارو بالا زد و چند تا سنگ برداشت گفت:« کجاست این وطن فروش؟! خودم میخوام حسابش رو برسم.»
✍ آقای ابوالفضل داوودی _ دانشجوی کارشناسی علوم قضایی
🆔خط بهشتی در فضای مجازی
ایتا | تلگرام
بله | توییتر
>>Click here to continue<<