#روایت_جنگ
وطن!
روایتی از مشهد
وطن من سرزمینی است که مردمان دردمند اما غیورش، در میانه سرآمد تمامی مخاطرات هستی، برای تاریخ و بشریت، افسانه شرافت میسرایند.
افسانه ما داستان همان مرد سالخوردهای است که درب خانه کوچکش را این روزها برای مسافری در راهمانده باز کرده و سفره شبش را بیهیچ چشمداشتی ارزانی دلهای نگران میکند.
هموطن من همان پسر جوانی است که با آنکه ساعتها برای نانی در صف ایستاده، با دیدن پیرزنی دلنگران، نان خود را به دستان او میدهد و دعای خیر پیرزن را در قبال نان، سرمه چشم میکند.
مردمانی که هر کدام برای خود مشکلات بسیار دارند، اما این روزها بیشتر به هم لبخند میزنند، بیشتر یکدیگر را یاری میکنند و از هیچ کمکی برای هموطنانشان دریغ نمیکنند؛ چون همه ما میدانیم ساکن همین خانهایم، همسایهایم و هم سایه میمانیم، میجنگیم و روزهای بهتر را رقم میزنیم؛ برای خودمان، خانوادهمان و ایران عزیزمان...
✍آقای رضا شریعتیکیا _ دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق خصوصی
🆔خط بهشتی در فضای مجازی
ایتا | تلگرام
بله | توییتر
>>Click here to continue<<