یکی از لحظههای شیرین زندگی، جایی رقم میخورد که آرزویی برآورده شود، ایدهای که سالها گوشهی ذهن افتاده بود و خاک میخورد، حالا در حال شکلگیری و اجراست.
جوان که بودم، دلم جمعی میخواست که همه دور همدیگر بنشینیم و گفتگوهای عمیق و سالم و کاربردی داشته باشیم، کموبیش تجربههای کوتاهمدتی داشتم، اما هیچکدام آنی نشد که من میخواستم، در دانشگاه، کلاسهایم، کافهها و مهمانیها که مینگرم، درمییابم که جوانان امروزی نیز تشنهی همین جمع هستند که البته هنوز نیافتهاند و سرگردانند.
جمعی که با وجود یک راهبر توانمند، هدفمند و عمیق حرکت کند، پاسخ مسالههایش را دریابد و بتوان بدون قضاوت، در آن حرف زد و شنیده شد.
چند ماهی است که همسفر باشگاه نوجوانی هستم و روزی ایدهام را با زهرا رستمی، خالق خلاق باشگاه نوجوانی، طرح کردم، استقبال کرد و گفت که او هم چنین رویایی دارد و از تجربههای قبلی برای هم تعریف کردیم، خلاصه قرار شد که رویای مشترکمان را بسازیم؛ باشگاه جوانی.
جمعه هفتم بهمن ماه ۱۴۰۱ شمسی، دربارهی فیلمی زیبا با هم به گفتگو میپردازیم و این شاید دریچهی آغاز باشگاه جوانی برای شما باشد، و آغازی برای همسفری در جریان زندگی.
زندگی جریان دارد....
علی توکلی یرکی، یکم بهمن ماه ۱۴۰۱
@Bonraay
>>Click here to continue<<