TG Telegram Group & Channel
دانلود دانلود رمان نغمه شب (زندگی بنفش) | United States America (US)
Create: Update:

نغمه شب ۲۶۱
شهریار به من نگاه کرد. سریع اخم کردم و گفتم
- من باید باشم.
چشم هاش ریز شد اما منم مثل مهین خانم مکث نکردم و با مریم از اتاق زدیم بیرون. مریم آروم گفت
- شک ندارم ماهرخ رفت بیرون که تنهایی با پسر ها حرف بزنه!
کلافه گفتم
- ببین من به اونم حق میدم اما ...
مریم ایستاد و حرفم ناتموم موند. آزرده نگاهم کرد و گفت
- نده! حق نده! همین ماهرخ و امثال ماهرخ هستند که براشون مهم نیست این رسم درسته یا نه، فقط منفعت خودشون رو نگاه میکنن و با این طرز فکر باعث موندگار شدن این رسم های مسخره میشن! همین ماهرخ و خاله کژال و زن های دیگه که حاضر نیستن تو راه درست بجنگند!
شهریار و شهروز اومدن تو و مریم ادامه نداد. بازوم رو گرفت و سریع رفتیم بیرون.
شرمنده شده بودم.
من هیچوقت تو زندگی مریم نبودم، تو خانواده اش... نمیدونستم چه فشاری روی مریمه و چه اتفاقاتی اونجا میگذره...
برای همین عمق درد و عذاب مریم رو نمیفهمیدم...
از خونه زدیم بیرون. ماهرخ رو تاب نشسته بود و مهین خانم هم رفت رو صندلی فلزی نزدیک تاب نشست. میز و صندلی ها قبلا انقدر نزدیک تاب نبود اما الان انگار چیده شده بود تا دور هم بشینیم.
ماهرخ با دیدن ما اخم کرد و گفت
- این بحث به درد بچه ها نمیخوره!
از حرفش واقعا زورم گرفت اما مریم قبل من گفت
- شما به امورات خودت برس!
هر دو با خشم به هم نگاه کردن و من و مریم هم نشستیم!
شهروز و شهریار اومدن اما جلو تاب ایستادن‌ .
هر دو دستشون رو زدن به سینه و شهریار گفت
- خب ... داشتی میگفتی! دقیقا الان برای چی اینجایی!؟
ماهرخ سرش رو بالا گرفت و مغرورانه گفت
- شا هر دو قول دادید اگر روزی من تصمیم گرفتم تو خونه پدری نمونم و ازدواج کنم، حمایت کنید!
شهریار و شهروز سر تکون دادن و شهروز گفت
- دقیقا ... الانم میگم... برو بگو میخوای ازدواج کنی و منم به عنوان برادر شوهر ناتنی تو این حق رو به تو میدم و موافقت میکنم!
شهریار هم تایید کرد.
ماهرخ مکثی کرد و گفت
- خودت میدونی نمی‌ذارن! میگن باید با برادر شوهر هام وصلت کنم! وگرنه نه ارثی به من میدن نه بچه ام رو میدن!
مهین خانم گفت
- تو برو جلو ... هم پسر ها هم خانواده حمایتت میکنه حقت رو میگیری! از خانواده شوهرت مردی نمونده جز شهریار و شهروز! این دوتا هم که میگن سهمت رو میدن! برو از خونه پدری!
ماهرخ شاکی به مهین خانم نگاه کرد و گفت
- من نمیخوام اسیر یه جنگ بشم. برای همینه این چند سال تو خونه پدری موندم!
رو کرد به شهریار و شهروز و گفت
- یکیتون با من ازدواج کنه! منو از اونجا دور کنید، بعد طلاقم بدید و حق و حقوقم رو بدید. نه کسی میفهمه نه جنگی میشه!فایل کامل این رمان موجوده دوستان.
فایل کامل بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه است.
کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇
https://hottg.com/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://hottg.com/BaghStore_app/709

نغمه شب ۲۶۱
شهریار به من نگاه کرد. سریع اخم کردم و گفتم
- من باید باشم.
چشم هاش ریز شد اما منم مثل مهین خانم مکث نکردم و با مریم از اتاق زدیم بیرون. مریم آروم گفت
- شک ندارم ماهرخ رفت بیرون که تنهایی با پسر ها حرف بزنه!
کلافه گفتم
- ببین من به اونم حق میدم اما ...
مریم ایستاد و حرفم ناتموم موند. آزرده نگاهم کرد و گفت
- نده! حق نده! همین ماهرخ و امثال ماهرخ هستند که براشون مهم نیست این رسم درسته یا نه، فقط منفعت خودشون رو نگاه میکنن و با این طرز فکر باعث موندگار شدن این رسم های مسخره میشن! همین ماهرخ و خاله کژال و زن های دیگه که حاضر نیستن تو راه درست بجنگند!
شهریار و شهروز اومدن تو و مریم ادامه نداد. بازوم رو گرفت و سریع رفتیم بیرون.
شرمنده شده بودم.
من هیچوقت تو زندگی مریم نبودم، تو خانواده اش... نمیدونستم چه فشاری روی مریمه و چه اتفاقاتی اونجا میگذره...
برای همین عمق درد و عذاب مریم رو نمیفهمیدم...
از خونه زدیم بیرون. ماهرخ رو تاب نشسته بود و مهین خانم هم رفت رو صندلی فلزی نزدیک تاب نشست. میز و صندلی ها قبلا انقدر نزدیک تاب نبود اما الان انگار چیده شده بود تا دور هم بشینیم.
ماهرخ با دیدن ما اخم کرد و گفت
- این بحث به درد بچه ها نمیخوره!
از حرفش واقعا زورم گرفت اما مریم قبل من گفت
- شما به امورات خودت برس!
هر دو با خشم به هم نگاه کردن و من و مریم هم نشستیم!
شهروز و شهریار اومدن اما جلو تاب ایستادن‌ .
هر دو دستشون رو زدن به سینه و شهریار گفت
- خب ... داشتی میگفتی! دقیقا الان برای چی اینجایی!؟
ماهرخ سرش رو بالا گرفت و مغرورانه گفت
- شا هر دو قول دادید اگر روزی من تصمیم گرفتم تو خونه پدری نمونم و ازدواج کنم، حمایت کنید!
شهریار و شهروز سر تکون دادن و شهروز گفت
- دقیقا ... الانم میگم... برو بگو میخوای ازدواج کنی و منم به عنوان برادر شوهر ناتنی تو این حق رو به تو میدم و موافقت میکنم!
شهریار هم تایید کرد.
ماهرخ مکثی کرد و گفت
- خودت میدونی نمی‌ذارن! میگن باید با برادر شوهر هام وصلت کنم! وگرنه نه ارثی به من میدن نه بچه ام رو میدن!
مهین خانم گفت
- تو برو جلو ... هم پسر ها هم خانواده حمایتت میکنه حقت رو میگیری! از خانواده شوهرت مردی نمونده جز شهریار و شهروز! این دوتا هم که میگن سهمت رو میدن! برو از خونه پدری!
ماهرخ شاکی به مهین خانم نگاه کرد و گفت
- من نمیخوام اسیر یه جنگ بشم. برای همینه این چند سال تو خونه پدری موندم!
رو کرد به شهریار و شهروز و گفت
- یکیتون با من ازدواج کنه! منو از اونجا دور کنید، بعد طلاقم بدید و حق و حقوقم رو بدید. نه کسی میفهمه نه جنگی میشه!فایل کامل این رمان موجوده دوستان.
فایل کامل بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه است.
کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇
https://hottg.com/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://hottg.com/BaghStore_app/709


>>Click here to continue<<

دانلود دانلود رمان نغمه شب (زندگی بنفش)




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)