معجون سیاست با طعم دو سیبآلبالو
غریب نیست که بگویم شاید اولین حرفهایی که در این دنیا به گوشم خورد، حرفها و بحثهای سیاسی بود. خانوادهی شلوغ ما با خواهر و برادرهایی که جوانهای دههی پنجاه و شصت بودند مرکز بحث و جدلهای بیپایان بود. با هم گفتوگو میکردند، بحث میکردند و هر جا که کارشان به جدل میرسید فحش میدادند؛ مارکسیست، مرتجع، مجاهد، طاغوتی، متحجر... اینها فحشهایی بود که من آن وقتها از زبان بزرگترهایم میشنیدم. هرکدام بنا به ذائقهی سیاسی و ایدئولوژیکش با یکی از اینها دیگری را مینواخت.
آنها قطبهای مختلفی بودند در تضاد و تقابل کامل با هم و من، کوچکترین عضو خانواده، شاهد همیشگی این درگیریها بودم. اما بعد از پایان بحث همه چیز به روال عادی برمیگشت. نه خواهرم کمونیست بود و نه برادرم مرتجع و نه داییام مجاهد و نه آن دیگری تودهای...
تماشای این تنشها و آشتیها باعث شد تا من کنش سیاسی را در امنترین جای جهان؛ از خانواده بیاموزم. در میان جدال ایدهها و عقیدهها، میان مهربانی خواهرها و برادرها.
حالا من جایی در میان همهی آن فحشها و آشتیها ایستادهام. تبدیل شدهام به معجونی از همهی آنها؛ مارکسیست، مجاهد، مرتجع و...
@alirezaaleyamin
>>Click here to continue<<