فلسفهٔ مار مقدس
دیروز برخی از دوستان دربارهٔ دو بیتی که استوری کرده بودم پرسیدند و ترجمهاش را خواستند. حقیقتش من قصد ترجمهاش را نداشتم و تنها میخواستم دوستانی که عربی میدانند از آن لذت ببرند و ترجمهاش هرچقدر خوب باشد به نظرم خرابش میکند. اما برای آنکه خواستهٔ این عزیران را زمین نگذاشته باشم کمی دربارهٔ خود این قصیده که «فلسفهٔ مار مقدس» نام دارد سخن میگویم و همچنین ترجمهٔ «تقریبی» این دو بیت.
این قصیده شاهکار شاعر بزرگ تونس، ابوالقاسم الشابی است. و شگفتانگیز است که این شاعر تنها بیست و پنج سال زیست!
آنچه در قصیدهٔ فلسفهٔ مار مقدس زیباست، واقعگرایی شاعرانهٔ آن است. دو کلمهای که انگار با هم بیگانهاند؛ شاعر و واقعیت؟ و آیا میتوان واقعیت را زیبا گفت؟ خوب، هنر این است. تخیل زیبا که شن دریاست.
این قصیده، داستان پرندهای شاد است که به جرم شادی و آزادی اسیر نیش کشندهٔ افعی میشود و در مبارزهٔ نافرجامش با مرگ گفتگویی میان او و آن مار رخ میدهد. گفتگوی میان حق ضعیف و ستم قوی.
قصیده بهاری زیبا را به تصویر میکشد و توکای آوازهخوانی که میان گل و سبزه برای خورشید میسراید. سرود سرمستانهٔ صلح و خوشبختی.
اما ماری که طاقت دیدن آن همه خوشبختی را ندارد در کمین او مینشیند و او را شکار میکند. توکای اسیر غمگین، نالان میپرسد: چه کردم که شایستهٔ این مجازات باشم؟ جز اینکه با کائنات میسرایم؟ آیا این به حسابِ این جهان، جرم است؟ عدالت کجاست؟ بعد خود در پاسخ به این گمان سادهانگارانه میگوید: شرع مقدسِ اینجا، رای قدرتمند است و آنکه زور دارد! خوشبختیِ ضعیفان جرمی است شایستهٔ مجازات.
صلح حقیقتی است دروغین، و عدالت، فلسفهٔ شعلههای خاموش است.
عدالتی نیست مگر وقتی که نیروها برابر باشند و وحشت به صخرهٔ وحشت برخورد کند.
اینکه عدالت همینطور با خواهش و تمنا رعایت نمیشود حقیقتِ تلخ اما زیبای این سرودهٔ شابی است. که در برابر دهشت افکنی، دهشتی قویتر باید باشد. در برابر گلوله گل نگذارید. اگر صلح میخواهی، اسلحهات را پر کن.
مار اما تمسخرکنان در پاسخ پرندهٔ نگون بخت او را به دوری از عواطف و شنیدن سخنان حکیمانهٔ خودش فرا میخواند. او خود را خدایی میداند که همواره برایش قربانی کردهاند و اینکه کسی قربانی او شود همان سعادت است. اینکه تو بخشی از وجود مقدس من شوی، قدسی شدهای و پاک! خوش نداری قربانی من باشی و گوشت و خون و نگاه و تیزی نیش من شوی؟ من برای تو جاودانگی خواستهام!
توکا در آخرین نفسها چنین پاسخ میدهد: حق ضعیف صدایی ندارد، نظر، نظرِ قویِ پیروز است. هر چه میخواهی بکن و جلال خود را از شنیدن سخن من منزه بدار.
همواره ستم برای خود منطقی زیبا میآورد. همواره زشتی خود را پشت این فلسفه پنهان میکند؛ فلسفهٔ مار مقدس.
عبدالله محمد
>>Click here to continue<<