انسان به ناگاه از خدا دور نمیشود بلکه با گامهایی آهسته و آرام فاصله میگیرد.
یکبار نَفس خواهش میکند و تو هم به شرطِ همین یکبار میپذیری که؛
به کلامی گوش دهی که شایسته نیست،
زبان حرفی را میگوید که نیکو نیست،
چشم آنچه را ببیند که رَوا نیست،
و پاها را به جاهایی میگذاری که مناسب نیست...
اوایل فقط گاهی این احوال از تو سر میزند، مثلِ خواهشی که گاهی اجابت میکنی.
کمکم آن جوارح که دریچههای قلب هستند، به جای پاکیها، ذرهذره ناپاکی و ظلمت را وارد قلب میکنند. تا جایی که آن چشمهی زلال به آرامی بعد از مدتی گلآلود و تار میشود، همانند رگهای سَم در کاسهای عسل...!
سَمِ گناه و هوای نفس، یواش یواش تمام خونات را در بر میگیرد، وبدونِ هیچ علامتِی بیرونی، میمیری.
درخواستی که ابتدا خواهش بود بعد از مدتی به امر و دستور بدل میشود و چارهای نیست جز اجابت و اطاعت.
همهی گناهان در ابتدا اینگونه شروع شدهاند، در لباسِ همین یکبار و کنجکاوی و بعدا توبه میکنم و...
سدِ ایمان را نباید هیچوقت برای گناهان کوچک سوراخ کرد، چون هجومِ سیلاب نفس، بعد از اندکی آن سوراخ را شکاف میکند و آن قلب را خفه...!
( مگر آنکه پروردگارش بر او رحم کند)
«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي ۚ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ»(۵۳یوسف)
@ahlesonnatmashhad
>>Click here to continue<<