من قشنگترین روزای زمستون رو دیدم. زشتترین شبای تابستون جلو چشمام بود. بدترین قهوه ها و بهترین چاییها رو تو بهترین و بدترین کافهها خوردم. با مزخرفترین آدما گشتم و دنبال بهترین آدما اینور و اونور رفتم. با فیلمای کمدی گریه کردم و به عشق رومئو ژولیت خندیدم. کارای بیاهمیت زیادی انجام دادم که از هیچکدوم هیچوقت پشیمون نشدم. من گند زدم ولی خودم درستش کردم. «الان تو این لحظه که نه خوشحالم و نه ناراحت، میدونم هیچ چیز اهمیتی نداره...»
>>Click here to continue<<