من همان رودم كه بهر ديدنت مرداب شد
خاطرم هر لحظه از انديشه ات بيتاب شد
سينه خشكيد و خيالت در سرم آشوب كرد
خاطرت در شام تاريك دلم مهتاب شد
يك نگاهم كردى و دنياى من آوار گشت
چشم شب هاىم دگر بعد از غمت بيخواب شد
آتشى در جانم افتاد و غمت بيداد كرد
ديده ام هرشب به يادت غرق در سيلاب شد
از خيالت گرچه رفتم خاطرت جاويد گشت
چهره تابان تو در سينه من قاب شد.
>>Click here to continue<<