کافکا، یک سال پیش از مرگش، به دیدن خواهرش الی و سه خواهرزادهی کوچکش در مرکز تفریحی موریتز آلمان رفت. یکی از بچهها سکندری خورد و زمین افتاد. قبل از اینکه بچههای دیگر به اون بخندند، کافکا برای آنکه بچهی زمینخورده به خاطر بیدستوپاییاش نزد بقیه سرافکنده نشود با لحنی تحسینآمیز گفت: «چقدر قشنگ ادای زمین خوردن درآوردی! چقدر عالی بلند شدی!» شاید بتوان امیدوار بود (احتمالا امیدی واهی) که روزی «کسی» این کلمات رهاییبخش را به ما بگوید.
برچیدن کتابخانهام
یک مرثیه و ده گریز
نوشتهی آلبرتو مانگل
ترجمهی نیما م.اشرفی
نشر کتاب مان
صفحهی ۵۵
#یک_جرعه_کتاب
#کلمات_رهایی_بخش
#آفرینش
@afarineshdastan
@afarineshdastan
>>Click here to continue<<