TG Telegram Group & Channel
آکادمی وکیل سحر کرباسی | United States America (US)
Create: Update:

.
#جنگ_نوشت (۲)

دوشنبه شب که صدای پدافندها شدت گرفت و تو اخبار خوندم قراره نزدیک خونه رو بزنن، به حکم عقل کوله ی اضطرار رو جمع کردم.

قرآن، یکی از کتابهام، یه جعبه خرما، دارو، پماد سوختگی، بادوم، یه بطری آب، پوشک و یک دست لباس، دیگه چی؟!

همینطور که تو خونه میچرخیدم دنبال پیدا کردن وسایلِ بیشتر، چشمم میخورد به چیزایی که هرکدوم با کلی وسواس خریده شده بود، فرشی که برام آرامش بخش ترین بود، مبلی که برای انتخابش تهران رو زیر پا گذاشته بودم، سرویس پذیرایی آبی سنتی قشنگم، مانتویی که برا عید غدیر خریده بودم و حتی فرصت نشده بود یکبار بپوشمش، گلخونه ای که دونه دونه ی گلهاش رو مثل بچه هام بزرگ کرده بودم ، کتابخونه ای که با هر کتابش زندگی کردم، من بودم و یه کوله ۵۰ سانتی، و این همه دلبستگی!

به خودم اومدم دیدم مات و مبهوت وسط خونه ایستادم، مستأصلم، غمگینم و احساس سنگینی دارم، هر کدومِ این وسایل با یه زنجیر وصل شده بود به پاهام!

انگار یکی بهم نهیب زد:
«اِعْلَمُوا أَنَّمَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ»

به چی دل بستی سحر؟!
امروز نه، فردا...
شهادت نه، مرگ!
ما مالِ این دنیا نیستیم.
در جهانی که موندنی نیستیم اجازه ی دل بستن نداریم، دل بکن دختر، همه ی سفرهای رشد و بالندگی از یک دل کندن شروع شده، دل کندن از وابستگی هایی که گمان میکنی بدون اونها «هیچ» میشی، عبور از دلبستگی ها عین شهامته، تو در مسیر کمال هستی و زندگی با همه ی این رنج ها و غم ها، با همه ی این دل کندن هاست که تورو به صعود میرسونه، به قله های کمال!

حالا انگار غل و زنجیر از پام باز شده بود، قدم‌هام محکم بود، عزمم راسخ، قلبم وسعت پیدا کرده بود و خبری از اضطراب نبود.

گلهارو آب دادم. برای ماهی های تو آکواریوم به اندازه ی کافی غذا ریختم.

دوباره کوله رو چک کردم:
قرآن، یکی از کتابهام، یه جعبه خرما، دارو، پماد سوختگی، بادوم، یه بطری آب، پوشک، یک دست لباس، آره همین کافیه!

زیپ کوله رو بستم🎒
حالا انگار تو آغوش خدا رها بودم...
سبک و آروم! 🕊

وکیل سحر کرباسی
.

.
#جنگ_نوشت (۲)

دوشنبه شب که صدای پدافندها شدت گرفت و تو اخبار خوندم قراره نزدیک خونه رو بزنن، به حکم عقل کوله ی اضطرار رو جمع کردم.

قرآن، یکی از کتابهام، یه جعبه خرما، دارو، پماد سوختگی، بادوم، یه بطری آب، پوشک و یک دست لباس، دیگه چی؟!

همینطور که تو خونه میچرخیدم دنبال پیدا کردن وسایلِ بیشتر، چشمم میخورد به چیزایی که هرکدوم با کلی وسواس خریده شده بود، فرشی که برام آرامش بخش ترین بود، مبلی که برای انتخابش تهران رو زیر پا گذاشته بودم، سرویس پذیرایی آبی سنتی قشنگم، مانتویی که برا عید غدیر خریده بودم و حتی فرصت نشده بود یکبار بپوشمش، گلخونه ای که دونه دونه ی گلهاش رو مثل بچه هام بزرگ کرده بودم ، کتابخونه ای که با هر کتابش زندگی کردم، من بودم و یه کوله ۵۰ سانتی، و این همه دلبستگی!

به خودم اومدم دیدم مات و مبهوت وسط خونه ایستادم، مستأصلم، غمگینم و احساس سنگینی دارم، هر کدومِ این وسایل با یه زنجیر وصل شده بود به پاهام!

انگار یکی بهم نهیب زد:
«اِعْلَمُوا أَنَّمَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ»

به چی دل بستی سحر؟!
امروز نه، فردا...
شهادت نه، مرگ!
ما مالِ این دنیا نیستیم.
در جهانی که موندنی نیستیم اجازه ی دل بستن نداریم، دل بکن دختر، همه ی سفرهای رشد و بالندگی از یک دل کندن شروع شده، دل کندن از وابستگی هایی که گمان میکنی بدون اونها «هیچ» میشی، عبور از دلبستگی ها عین شهامته، تو در مسیر کمال هستی و زندگی با همه ی این رنج ها و غم ها، با همه ی این دل کندن هاست که تورو به صعود میرسونه، به قله های کمال!

حالا انگار غل و زنجیر از پام باز شده بود، قدم‌هام محکم بود، عزمم راسخ، قلبم وسعت پیدا کرده بود و خبری از اضطراب نبود.

گلهارو آب دادم. برای ماهی های تو آکواریوم به اندازه ی کافی غذا ریختم.

دوباره کوله رو چک کردم:
قرآن، یکی از کتابهام، یه جعبه خرما، دارو، پماد سوختگی، بادوم، یه بطری آب، پوشک، یک دست لباس، آره همین کافیه!

زیپ کوله رو بستم🎒
حالا انگار تو آغوش خدا رها بودم...
سبک و آروم! 🕊

وکیل سحر کرباسی
.


>>Click here to continue<<

آکادمی وکیل سحر کرباسی




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)