TG Telegram Group & Channel
abasmanesh.com | United States America (US)
Create: Update:

بخشی از نتایج محمد عزیز از عمل به آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 1 و روانشناسی ثروت 3
🌹🌹🌹🌹
استاد عزیزم، به خودم قول داده بودم وقتی نتایجم به ثبات رسید، براتون از نحوه آشنایی با شما و نتایجی که به خاطر عمل به آموزه‌های شما در زندگیم رقم خورده، بنویسم.
من ۴۶ سالمه و در جنوب تهران به دنیا اومدم. یه خانواده ۶ نفری بودیم؛ دو تا برادر و دو تا خواهر. پدرم کارگر ایران‌خودرو بود، مادرم هم خونه‌دار بود.
متأسفانه وقتی ۱۵ سالم بود، برادرام فوت کردند. ما موندیم با یه مادری که همیشه ناراحت و غمگین بود و گریان، چون برادرش هم شهید شده بود و یه پدری که خیلی مذهبی بود، بسیار انقلابی‌ و جزو این گروه‌های انجمن اسلامی و غیره. جنگ رو خیلی یادم نمیاد، ولی دوران سخت اقتصادی رو گذروندیم. یادمه از وقتی برادرم فوت کرد، بیشتر توی مرکز توجه والدین و فامیل بودم.
حالا تصور کن توی همچین خانواده‌ ای با تعصبات شدید مذهبی، ما با خواهرام با چه سختی و محدودیت‌هایی بزرگ شدیم، اونم توی جنوب شهری که خیلی مذهبی بود.
همه‌ی این اتفاقا باعث شد من از همون اول خیلی روی کسی حساب نکنم، چون خصوصیات اخلاقی پدرم باعث شده بود که خیلی با اقوام و دوستان تماس نداشته باشیم. باورهای مالی‌مون هم که داغون. البته خودمم یه‌جورایی همیشه دنبال توجه و دیده شدن بودم.
همیشه می‌خواستم همه ازم تعریف کنن، تحویلم بگیرن. همیشه سعی می‌کردم بهترین و مهم‌ترین باشم. این باعث شد یه‌جوری با خانواده و اطرافیانم فاصله بگیرم.
خلاصه با راهنمایی یکی از دوستان پدرم، از هنرستان فارغ‌التحصیل شدم، وارد دانشگاه شدم و بعد دنیای کار و کاسبی. بعد هم به اصرار خانواده ازدواج کردم.
تحت‌تأثیر جامعه اطرافم و تعصبات مذهبی، مرتباً به دنبال هیئت رفتن، دعا رفتن و زیارت عاشورا بودم و چون همسرم کار عکاسی انجام می‌داد و دیر می‌اومد خونه، منم کم‌کم وارد همون کار شدم.
ذره‌ذره توی اون کار جدید جلو رفتم. دیدم درآمدش بهتر از اون کار قبلیم هست، استعفا دادم و وارد این کار شدم و توی این کار رشد کردیم.
تا جایی که حتی خودم هم متوجه نشدم که چطور یکی از بهترین تالارهای تهران رو راه انداختیم و کلی پول درآوردیم.
اما فشار کار بسیار زیاد بود تا جایی که توی زندگی زناشویی‌مون کلی تأثیر منفی گذاشت. خیلی درگیری و داستان داشتیم.
ساعت کار زیاد و پر از استرس بود که باعث شده بود هیچی خوشحال‌مون نکنه و حتی آروم‌آروم درآمدمون هم کم شد. فکر کردیم باید تالار رو بازسازی و قشنگ‌تر کنیم. در نتیجه تمام پس‌انداز‌هامون رو خرج نوسازی سالن کردیم، اما نه‌تنها جواب نداد بلکه اوضاع بدتر هم شد.
اون زمان فکر می‌کردم به این دلیل که کشور ورشکسته‌ است و اقتصاد خوابیده، دیگه هیچ‌کی عروسی نمی‌گیره؛ در نتیجه ما هم درآمدی نداریم.
اما کسی مثل استاد عباس‌منش رو نمی‌شناختیم که یادمون بده بالا تو افکارت تغییر کرده که اوضاعت تغییر کرده. فکر می‌کردم باید از ایران برم تا اوضاعم بهتر بشه.
سالن رو اجاره دادیم و مهاجرت کردیم به کشور دوست و همسایه. خیلی شرایط سخت شده بود. هر روز دلار بالا پایین می‌رفت.
هر روز یه قیمت جدید و بعد هم که پاندمی اتفاق افتاد و همه‌جا تعطیل شد و مجبور شدیم برگردیم ایران.
عروسی‌ها کنسل شد. هیچ درآمدی نداشتیم. نه اجاره و نه هیچ درآمد دیگه‌ای.
توی این نقطه صفر بود که یه اتفاق جالب برام رخ داد که اگه بخوام زندگیمو به ۲ بخش تقسیم کنم، می‌گم زندگیِ من قبل از این نقطه و بعد از این نقطه؛ که آشنا شدن با آموزه‌های استاد عباس‌منش بود، اونم توی سن ۴۰ سالگی.
من از بچگی کار کردن رو شروع کرده بودم، به این امید که می‌گفتم من توی چهل‌سالگی‌ دیگه کار نمی‌کنم و فقط استراحت می‌کنم.
باور کنین دقیقاً همین‌طور شد، ولی به اجبار شرایط پاندمی.
از نظر مالی، اجتماعی و خانوادگی خیلی تحت فشار بودم. همه می‌خواستن ببینن چرا ما برگشتیم به ایران. کلی هم باید توضیح می‌دادیم. دوران سختی بود.
شب‌ها که تنها بودم، انقدر گریه می‌کردم که حالم واقعاً خراب می‌شد. نه توی خونه آرامش داشتم و نه توی محل کار.
اینجا بود که عزمم رو جزم کردم تا به جای گله و شکایت و گریه‌زاری، مشکل کارم رو پیدا کنم و حل کنم و اوضاع رو تغییر بدم.
من قبلاً هم توی زندگیم چندتا شکست سنگین خورده بودم، اما این بار اوضاع برام فرق داشت و درخواستم از خدا این بود که مسئله رو از ریشه حل کنم تا این الگوی مخرب دیگه برام تکرار نشه.
یادمه یه روز صدای استاد عباس‌منش رو تو گوشی همسرم شنیدم، که اون هم سعی داشت شرایط رو بهتر کنه. اما راستش هیچ درکی از اون صحبت‌های استاد نداشتم.
تا اینکه توی این گروه‌های تلگرامی با استاد عباس‌منش آشنا شدم و مسیر رو ادامه دادم، تا جایی که دیگه می‌فهمیدم استاد درباره چی صحبت می‌کنه و کمی ایمان آورده بودم.
بعد به سایت abasmanesh.com هدایت شدم و تصمیم به خرید دوره‌های استاد گرفتم.

بخشی از نتایج محمد عزیز از عمل به آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 1 و روانشناسی ثروت 3
🌹🌹🌹🌹
استاد عزیزم، به خودم قول داده بودم وقتی نتایجم به ثبات رسید، براتون از نحوه آشنایی با شما و نتایجی که به خاطر عمل به آموزه‌های شما در زندگیم رقم خورده، بنویسم.
من ۴۶ سالمه و در جنوب تهران به دنیا اومدم. یه خانواده ۶ نفری بودیم؛ دو تا برادر و دو تا خواهر. پدرم کارگر ایران‌خودرو بود، مادرم هم خونه‌دار بود.
متأسفانه وقتی ۱۵ سالم بود، برادرام فوت کردند. ما موندیم با یه مادری که همیشه ناراحت و غمگین بود و گریان، چون برادرش هم شهید شده بود و یه پدری که خیلی مذهبی بود، بسیار انقلابی‌ و جزو این گروه‌های انجمن اسلامی و غیره. جنگ رو خیلی یادم نمیاد، ولی دوران سخت اقتصادی رو گذروندیم. یادمه از وقتی برادرم فوت کرد، بیشتر توی مرکز توجه والدین و فامیل بودم.
حالا تصور کن توی همچین خانواده‌ ای با تعصبات شدید مذهبی، ما با خواهرام با چه سختی و محدودیت‌هایی بزرگ شدیم، اونم توی جنوب شهری که خیلی مذهبی بود.
همه‌ی این اتفاقا باعث شد من از همون اول خیلی روی کسی حساب نکنم، چون خصوصیات اخلاقی پدرم باعث شده بود که خیلی با اقوام و دوستان تماس نداشته باشیم. باورهای مالی‌مون هم که داغون. البته خودمم یه‌جورایی همیشه دنبال توجه و دیده شدن بودم.
همیشه می‌خواستم همه ازم تعریف کنن، تحویلم بگیرن. همیشه سعی می‌کردم بهترین و مهم‌ترین باشم. این باعث شد یه‌جوری با خانواده و اطرافیانم فاصله بگیرم.
خلاصه با راهنمایی یکی از دوستان پدرم، از هنرستان فارغ‌التحصیل شدم، وارد دانشگاه شدم و بعد دنیای کار و کاسبی. بعد هم به اصرار خانواده ازدواج کردم.
تحت‌تأثیر جامعه اطرافم و تعصبات مذهبی، مرتباً به دنبال هیئت رفتن، دعا رفتن و زیارت عاشورا بودم و چون همسرم کار عکاسی انجام می‌داد و دیر می‌اومد خونه، منم کم‌کم وارد همون کار شدم.
ذره‌ذره توی اون کار جدید جلو رفتم. دیدم درآمدش بهتر از اون کار قبلیم هست، استعفا دادم و وارد این کار شدم و توی این کار رشد کردیم.
تا جایی که حتی خودم هم متوجه نشدم که چطور یکی از بهترین تالارهای تهران رو راه انداختیم و کلی پول درآوردیم.
اما فشار کار بسیار زیاد بود تا جایی که توی زندگی زناشویی‌مون کلی تأثیر منفی گذاشت. خیلی درگیری و داستان داشتیم.
ساعت کار زیاد و پر از استرس بود که باعث شده بود هیچی خوشحال‌مون نکنه و حتی آروم‌آروم درآمدمون هم کم شد. فکر کردیم باید تالار رو بازسازی و قشنگ‌تر کنیم. در نتیجه تمام پس‌انداز‌هامون رو خرج نوسازی سالن کردیم، اما نه‌تنها جواب نداد بلکه اوضاع بدتر هم شد.
اون زمان فکر می‌کردم به این دلیل که کشور ورشکسته‌ است و اقتصاد خوابیده، دیگه هیچ‌کی عروسی نمی‌گیره؛ در نتیجه ما هم درآمدی نداریم.
اما کسی مثل استاد عباس‌منش رو نمی‌شناختیم که یادمون بده بالا تو افکارت تغییر کرده که اوضاعت تغییر کرده. فکر می‌کردم باید از ایران برم تا اوضاعم بهتر بشه.
سالن رو اجاره دادیم و مهاجرت کردیم به کشور دوست و همسایه. خیلی شرایط سخت شده بود. هر روز دلار بالا پایین می‌رفت.
هر روز یه قیمت جدید و بعد هم که پاندمی اتفاق افتاد و همه‌جا تعطیل شد و مجبور شدیم برگردیم ایران.
عروسی‌ها کنسل شد. هیچ درآمدی نداشتیم. نه اجاره و نه هیچ درآمد دیگه‌ای.
توی این نقطه صفر بود که یه اتفاق جالب برام رخ داد که اگه بخوام زندگیمو به ۲ بخش تقسیم کنم، می‌گم زندگیِ من قبل از این نقطه و بعد از این نقطه؛ که آشنا شدن با آموزه‌های استاد عباس‌منش بود، اونم توی سن ۴۰ سالگی.
من از بچگی کار کردن رو شروع کرده بودم، به این امید که می‌گفتم من توی چهل‌سالگی‌ دیگه کار نمی‌کنم و فقط استراحت می‌کنم.
باور کنین دقیقاً همین‌طور شد، ولی به اجبار شرایط پاندمی.
از نظر مالی، اجتماعی و خانوادگی خیلی تحت فشار بودم. همه می‌خواستن ببینن چرا ما برگشتیم به ایران. کلی هم باید توضیح می‌دادیم. دوران سختی بود.
شب‌ها که تنها بودم، انقدر گریه می‌کردم که حالم واقعاً خراب می‌شد. نه توی خونه آرامش داشتم و نه توی محل کار.
اینجا بود که عزمم رو جزم کردم تا به جای گله و شکایت و گریه‌زاری، مشکل کارم رو پیدا کنم و حل کنم و اوضاع رو تغییر بدم.
من قبلاً هم توی زندگیم چندتا شکست سنگین خورده بودم، اما این بار اوضاع برام فرق داشت و درخواستم از خدا این بود که مسئله رو از ریشه حل کنم تا این الگوی مخرب دیگه برام تکرار نشه.
یادمه یه روز صدای استاد عباس‌منش رو تو گوشی همسرم شنیدم، که اون هم سعی داشت شرایط رو بهتر کنه. اما راستش هیچ درکی از اون صحبت‌های استاد نداشتم.
تا اینکه توی این گروه‌های تلگرامی با استاد عباس‌منش آشنا شدم و مسیر رو ادامه دادم، تا جایی که دیگه می‌فهمیدم استاد درباره چی صحبت می‌کنه و کمی ایمان آورده بودم.
بعد به سایت abasmanesh.com هدایت شدم و تصمیم به خرید دوره‌های استاد گرفتم.


>>Click here to continue<<

abasmanesh.com




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)