TG Telegram Group Link
Channel: استاد سیروس شمیسا
Back to Bottom
مذهب تابو

تابو مذهبی پیش از مذاهب رسمی بود و در بسیاری از زمینه ها بایدها و نبایدها داشت. بسیاری از قوانین مذهب تابو که به روح و فطرت بشری نزدیک بود، بعدها جزو قوانین مذاهب کهن و رسوم متعارف شد.

به چند نمونه اشاره می شود:
۱.  فریزر در شاخه زرین از تابوهای مردگان سخن می گوید. از نظر مردم باستانی نام مردگان را نباید برد چون در حکم احضار آنان است. در رسوم ما هم در قبرستان نباید نام مردگان را که بر سنگ قبر حک شده است، خواند. در اینجا طبق منطق اساطیری اسم همان مسمّی است.
۲.  خون بزرگان نباید به زمین بریزد، اگر چنین می شد آن زمین تابو یا مقدس می شد. در اساطیر ما هم چنین است. مواظب بودند خون سیاوش بر زمین نریزد:
بباید که خون سیاوش زمین
نبوید نروید گیاه روز کین
شاهنامه ج ۳، داستان سیاوش ب ۲۳۲۵

کنیدش به خنجر سر از تن جدا
به شخّی که هرگز نروید گیا
همان، ب ۲۳۴۴

از آنجا که خون سالار شهیدان و همراهان او به زمین ریخت، خاک کربلا مقدس است و در زیارت امام حسین (ع) می گوییم: السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره: درود بر تو ای ثارالله، ای آن که خون تو و پدر تو را ریختند و... .

۳.  تابو حریم و خط قرمز ایجاد می کند؛ مثلا در اندیشه های بزرگان و قدیسان نباید چون و چرا کرد. به خرد جمعی باید احترام گذاشت و بدعت گذار نبود.

۴. تابو می‌خواهد نظام موجود حفظ شود و آرامش روانی برقرار باشد. لذا در مسائل ممنوعه، مثلا شاهدبازی نباید سخن گفت. جز راست نباید گفت (اما) هر راست نشاید گفت.

۵. یک نقش هنر مثلا شعر و داستان شکستن تابوهاست. تابوها فقط اجتماعی نیستند، ادبی (زبانی) هم هستند (هنجارشکنی). بیان خلاف آمدها در ادبیات شکستن تاب هاست:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها


اساطیر و اساطیرواره ها
استاد سیروس شمیسا
صص ۴۷۴_۴۷۵
نشر هرمس، ۱۴۰۰

#تابو #اسطوره_شناسی #اسطوره
#نقد_ادبی #سیروس_شمیسا


@Siroosshamisa
نوحه باربد بر خسروپرویز

منبع: کتاب شاهِ نامه ها، نشر هرمس
نویسنده: دکتر سیروس شمیسا، ص 121، مدخل: گریه آورها

آخرین پادشاه بزرگ ایران باستان خسروپرویز است و فنای او همانا فنای شوکت و عظمت ایران باستان است. او با کودتای نظامیان از کار برکنار می شود و پسرش شیرویه بر سر کار می آید. وقتی معزول شده و در انتظار مرگ در حبس خانگی است، باربد، خنیاگر بزرگ، بر او نوحه سر می دهد که می توان آن را نوحه بر مجد و عظمت ایران باستان دانست. باربد شعرهای (خسروانی) خود را با رود می خواند:

چو آگاه شد باربد زانک شاه به پرداخت بی داد و بی‌کام گاه
ز جهرم بیامد سوی طیسفون
پر از آب مژگان و دل پر ز خون
بیامد بدان خانه او را بدید
شده لعل رخسار او شنبلید
زمانی همی ‌بود در پیش شاه
خروشان بیامد سوی بارگاه
همی پهلوانی برو مویه کرد
دو رخساره زرد و دلی پر ز درد
چنان بد که زاریش بشنید شاه
همان کس کجا داشت او را نگاه
نگهبان که بودند گریان شدند
چو بر آتش مهر بریان شدند
همی‌گفت الاها ردا خسروا
بزرگا سترگا تن آور گوا
کجات آن بزرگی و آن دستگاه
کجات آن همه فرّ و تخت و کلاه
کجات آن همه برز و بالا و تاج
کجات آن همه یاره و تخت عاج
کجات آن همه مردی و زور و فر
جهان را همی‌داشتی زیر پر
کجا آن شبستان و رامشگران
کجا آن بر و بارگاه سران
کجا افسر و کاویانی درفش
کجا آن همه تیغ های بنفش
کجا آن دلیران جنگ آوران
کجا آن رد و موبد و مهتران
کجا آن همه بزم و ساز شکار
کجا آن خرامیدن کارزار
کجا آن غلامان زرین کمر
کجا آن همه رای و آیین و فر
کجا آن سرافراز جانوسپار
که با تخت زر بود و با گوشوار
کجا آن همه لشکر و بوم و بر
کجا آن سرافرازی و تخت زر
کجا آن سر خود و زرین زره
ز گوهر فگنده گره بر گره
کجا اسپ شبدیز و زرین رکیب
که زیر تو اندر بدی ناشکیب
کجا آن سواران زرین ستام
که دشمن بدی تیغ شان را نیام
کجا آن همه رازوان بخردی
کجا آن همه فره ایزدی
کجا آن همه بخشش روز بزم
کجا آن همه کوشش روز رزم
کجا آن همه راهوار استران
عماری زرین و فرمانبران
هیونان و بالا وپیل سپید
همه گشته از جان تو ناامید
کجا آن سخن ها به شیرین زبان
کجا آن دل و رای و روشن روان
ز هر چیز تنها چرا ماندی
ز دفتر چنین روز کی خواندی
مبادا که گستاخ باشی به دهر
که زهرش فزون آمد از پادزهر
پسر خواستی تا بود یار و پشت
کنون از پسر رنجت آمد به مشت
ز فرزند شاهان به نیرو شوند
ز رنج زمانه بی آهو شوند
شهنشاه را چونک نیرو بکاست
چو بالای فرزند او گشت راست
هر آنکس که او کار خسرو شنود
به گیتی نبایدش گستاخ بود
همه بوم ایران تو ویران شمر
کنام پلنگان و شیران شمر
سر تخم ساسانیان بود شاه
که چون اونبیند دگر تاج و گاه
شد این تخمه ویران و ایران همان
برآمد همه کامه بدگمان
فزون زین نباشد کسی را سپاه
ز لشکر که آمدش فریادخواه
گزند آمد از پاسبان بزرگ
کنون اندر آید سوی رخنه گرگ
نباشد سپاه تو هم پایدار
چو برخیزد از چار سو کارزار
روان تو را دادگر یار باد
سر بدسگالان نگونسار باد
به یزدان و نام تو ای شهریار
به نوروز و مهر و به خرم بهار
که گر دست من زین سپس نیز رود
بساید مبادا به من بر درود
بسوزم همه آلت خویش را
بدان تا نبینم بداندیش را
ببرید هر چار انگشت خویش
بریده همی‌داشت در مشت خویش
چو در خانه شد آتشی بر فروخت
همه آلت خویش یکسر بسوخت

#شاه_نامه_ها
#سیروس_شمیسا_بخوانیم
#سیروس_شمیسا
#شاهنامه
#باربد
#خسروپرویز
#ایران_باستان


@Siroosshamisa
استاد سیروس شمیسا pinned «نوحه باربد بر خسروپرویز منبع: کتاب شاهِ نامه ها، نشر هرمس نویسنده: دکتر سیروس شمیسا، ص 121، مدخل: گریه آورها آخرین پادشاه بزرگ ایران باستان خسروپرویز است و فنای او همانا فنای شوکت و عظمت ایران باستان است. او با کودتای نظامیان از کار برکنار می شود و پسرش…»
وحدت اساطیری

در جهان اساطیری به لحاظ روح‌دار بودن و نقش داشتن در امور، فرقی بین انسان و حیوان و نبات و جماد نیست. همه صاحب روح و زندگی و نقش هستند و در یک وحدت هماهنگ با هم می‌زیند. این وحدت مربوط به صدر آفرینش است. مولانا که زیباتر از هر کسی به مختصات جهان صدر آفرینش و وحدت اساطیری دوران ازل توجه دارد، می‌گوید:

منبسط بودیم و یک جوهر همه
بی‌سر و بی‌پا بودیم، آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی‌گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه‌های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق
شرح این را گفتمی من از مری
لیک ترسم تا نلغرد خاطری

دفتر اول چاپ نیکلسون ب ۶۸۱ به بعد

در این جهان هماهنگ حتّی بین متافیزیک و فیزیک و صانع و مصنوع هم یگانگی است. در شاهنامه رخش رستم هم مانند آدمیان صاحب فعل و نقش است. حتّی موجودات فرازمینی چون سروش هم به زمین می‌آیند و در زندگی آدمیان نقش دارند؛ مثلا سروش خسروپرویز را در میدان جنگ از دست بهرام چوبینه نجات می‌دهد.
بین موجودات مثلا حیوان و انسان گاهی جنگ و دشمنی و گاهی صلح و دوستی است. در خوان دوم غرمی (میش کوهی) رستم را که از گرما به جان آمده و در بیابان سرگردان است، به چشمه آبی ره می‌نماید و لذا رستم این چنین او را دعا و ستایش (آفرین) می‌کند:

بر آن غرم بر آفرین کرد چند
که از چرخ گردان مبادت گزند
گیاه بر در و دشت تو سبز باد
مباد از تو هرگز دل یوز شاد
تو را هر که یازد به تیر و کمان
شکسته کمان باد و تیره گمان

جلد ۲، پادشاهی کیکاووس، بیت ۳۲۹

ناسخان گاهی با دست بردن، این قطعات اساطیری را منطقی می‌کردند. مصراع دوم بیت در برخی از نسخ چنین است: (مبادا ز تو بر دل یوز یاد) که بسیار زیبا و اساطیری است؛ دعا می‌کند که یوز اصلا به فکر غرم نیفتد. اینگونه قطعات بدوی و کهن (گیاه بر در و دشت تو سبز باد) خاصّ شاهنامه است و در متون دیگر جز به ندرت، یافت نمی‌شود.

شاه نامه‌ها صص 56-57
نویسنده: استاد سیروس شمیسا
انتشارات هرمس ۱۳۹۶

#اسطوره_شناسی #اسطوره #سیروس_شمیسا
#ادبیات #نقد_ادبی #ادبیات_فارسی #ایران
#فرهنگ_ایرانی #مولانا #فردوسی #شاهنامه
#مثنوی #عرفان #هویت_ایرانی

@Siroosshamisa
جمشید

در این که جمشید یک رهبر آریایی برای اقوام هندوایرانی بوده (زمانی که هنوز اقوام هندی و ایرانی از هم جدا نشده بودند) شکی نیست. آریاییان دامدار با خود گوسفند داشتند و بومیان هند که فیل را اهلی کرده بودند (و گوشتخوار هم نبودند) به آنان می‌گفتند گوسفند را رها کنید تا ما به شما فیل بدهیم:
"زرتشت این را نیز از اورمزد پرسید که جم برای نیکی جهان چه کار بهتری کرد؟ اورمزد گفت که آن زمان که (=دیوان بومیان هند) به مردمان (=آریاییان مهاجم) گفتند که گوسفند را بکشید تا ما به شما پیل دهیم که سودمندتر است که او را نگاهبان و نگاهدار نباید، مردمان گفتند که مگر به دستوری جم کنیم (=گوسفند را نکشیم) و کردند و جم برای نکشتن مردمان گوسفند را و برای نستاندن مردمان از دیوان پیل را، با دیوان چنان پیکار کرد که دیوان را شکست داد و آنها را مرگمند و پادافراه مند کرد."

جمشید که این همه از آمیزش و داد و ستد آریاییان با بومیان پرهیز داشت خود سرانجام با زنان بومی درآمیخت که گناه بزرگ او بود: (و جم چون دیو را از مردم بازنشناخت پس پری را زن خود کرد و خواهر به زنی به دیو داد.)

حاصل ازدواج جمشید با زن بومی کپّی (میمون) است که شاید تلقّی مردم باستان از هندیان سیاه بود که لابد موهای بلندی هم داشتند و بر دار و درخت می زیستند و گیاهخوار بودند؛ در یسنا آمده است که تا زمان جمشید گوشت نمی‌خوردند (مراد مردم بومی است) و او گوشتخواری را مرسوم کرد که یکی از گناهان اوست. زرتشت جمشید را لعنت می کند که گوشت خوردن را به مردم آموخت.

این رهبر آریایی سه بار مردم خود را به سوی جنوب و سرزمین های پهناور راهنمایی کرد. (از دو هزار و پانصد سال پیش، اقوام هندوایرانی به جنوب به سمت هند، افغانستان و ایران سرازیر می‌شوند. این نهصد سالی را که در سه مرحله در داستان جمشید می‌گویند به این کوچ اقوام هندوایرانی مربوط است.)
نیز در وندیداد فرگرد دوم به این که زمین برای جمشید و چهارپایان و ستوران و مردمان تنگ شده بود و جمشید به سوی جنوب حرکت کرد و زمین را فراخ کرد، اشاره شده است؛ مثلاً در شماره ۱۴ می نویسد: (آن گاه جم فراز رفت به سوی روشنایی ها، به نیمروز به راه هور. او این زمین را فراخ کرد.)

نیز در وندیداد فرگرد دوم به ور ساختن او اشاره می کند؛ چنان که در شماره ۳۲ آمده است: این زمین را با دو پاشنه پایمال کرد... آن چنان که اکنون مردم در زمین خیس شده گسترش می‌دهند. فردوسی به جای آن گفته که جمشید به دیوان دستور داد تا گل درست کنند و با آن خانه بسازند:
بفرمود دیوان ناپاک را
به آب اندر آمیختن خاک را
به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد
نخست از برش هندسی کار کرد
چو گرمابه و کاخ های بلند
چه ایوان که باشد پناه از گزند

در همین فرگرد سرزمینی که جمشید در آن بود با هوای زمستانی سخت و پر از برف توصیف شده است که نشان می‌دهد آریاییان نخست در حوالی سیبری می زیستند. در اساطیر ایرانی جمشید مخترع شراب است. هم پادشاه آدمیان است و هم جنّ و پری. در زمان پادشاهی او مرگ وجود ندارد و سرما و گرما آزار نمی رساند.

جمشید نظام طبقاتی را که در هند بود در ایران مرعی داشت و ظاهراً به سبب استقرار همین نظام (و البته دلایل دیگر) بود که بومیان کشاورز فلات ایران به رهبری ضحاک بر او شوریدند. مردم حمایت همه جانبه کردند و جمشید را از میان بردند. سرانجام یک آریایی دیگر به نام فریدون دوباره بومیان را مقهور کرد و نظام سابق را که در یک کلمه تفوّق دامداران مهاجم بر کشاورزان بومی بود، پابرجا کرد.

نظام طبقاتی ایران اندکی با آنچه در هند بود تفاوت دارد؛ مثلاً یک طبقه اضافه دارد. (در هند سه طبقه اجتماعی هست: نخست طبقه مرکب از برهمن ها (کاهنان) است. دوم طبقه راجانیا (جنگاوران) و سوم طبقه وایشیا توده برزیگران.)

در شاهنامه سخن از چهار طبقه است:
۱. کاتوزیان (محرّف آتورپان یا آتو آتورنیان): موبدان
۲. نیساریان محرّف تشتاریان): جنگجویان
۳. بسودی (محرّف پسویی): برزیگران
۴. اُهتُوخوشی (هوتوخوشی): صنعتگران
طبقه صنعتگران در نظام طبقاتی ایران اضافه شده است.
سه طبق هندی با آن سه کنش هندواروپایی که دومزیل می‌گوید همخوان است:
۱. شهریاری مقدس (معادل کاهنان)
۲. جنگاوری (معادل جنگجویان)
۳. بارآوری (معادل برزیگران)
لذا اضافه کردن طبقه صنعتگران باید در ادوار بعدی صورت گرفته باشد. جالب است که جامعه طبقاتی به انحاء مختلف در گوشه و کنار ایران وجود داشت.
((در بلوچستان جامعه طبقاتی وجود دارد؛ طبقه اول خان ها، طبقه دوم سید و میر، طبقه سوم رعیت ها و در آخرین طبقه غلامان هستند. راجع به غلامان می‌گویند که آنان نوکر و غلام خان ها بوده‌اند و چون جا و مکانشان در نزدیک درب خانه بوده است، به آنها درزاده می گفتند که امروزه به دُر زاده تغییر یافته است. طبقات بالا این طبقه را پست می‌دانند و می‌گویند که آنان از فرزندان قابیل هستند.))
جمشید در اساطیر ایرانی با خورشید مربوط است و در شاهنامه مکرراً خورشید خوانده شده است:
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جلد ۱، جمشید / ب ۵۰

چنان که مهرداد بهار گفته است با توجه به اساطیر ودایی و اوستایی و پهلوی و فارسی، جمشید مساوی با خورشید است. جم پسر ویووهونت vivauvant است که او هم با خورشید برابر است.
خواهران یا دختران او هم خورشیدروی هستند:
بجستند خورشیدرویان ز جای
از آن غلغل نامور کدخدای
به خورشیدرویان جهاندار گفت
که چونین شگفتی بشاید نهفت
ضحاک / ب ۵۵

دکتر بهار می گوید:
((خواهرهای جمشید اولاً هزار سال با جمشید بودند و زن جمشید هم بودند و بعد ضحاک هم می آید. هزار سال هم ضحاک حکومت می‌کند و اینها زن ضحاک اند. بعد فریدون بچه سال و جوان که تازه از هند آمده، می رود باز این زنها را آزاد می‌کند و با آنها ازدواج می کند. مسئله، پیرنشدن زن های بارورشونده و در واقع باران آور است که مظهر حیات اند.))

شاه نامه ها
دکتر سیروس شمیسا
صص ۷۹۲ _ ۷۹۶
نشر هرمس ۱۳۹۶


#شاهنامه #جمشید #اسطوره
#اسطوره_شناسی #ادبیات_فارسی
#هندوایرانی #تمدن_ایرانی #فرهنگ_ایرانی


@Siroosshamisa
فریدون

داستان فریدون با داستان ضحاک آمیخته است؛ فریدون در شاهنامه در گیلان (و تا حدودی مازندران) است. پورداوود (یشت‌ها صفحه ۲۴۷) می‌نویسد: از فرگرد اول وندیداد برمی‌آید که مسقط الرّاس فریدون گیلان است. وَرنه را مستشرقان دیلم یا گیلان امروزی می‌دانند. در تفسیر پهلوی اوستا، ورنه پدشخوارگر است که همان ناحیه کوهستانی جنوب غربی دریای خزر باشد. در بندهشن می‌گوید کوهی است در طبرستان و گیلان.

فریدون نماینده تمام عیار دامداران آریایی است. اسم گاو فریدون در اصل برمایون است. این گاو در دینکرد یک گاو نر است. در بندهشن نام برادر فریدون هم هست. گاو فریدون یادآور همان گاو یکتا آفریده یا نخستین در تاریخ بلعمی است. ضحاک یادآور اهریمن است که این گاو را کشته بود. گاوی که فریدون را پرورد، رنگ‌های مختلفی داشت (مثلا نژادهای مختلف؟) و بر او زیور (مثلا نذری؟) بسته بودند. این گاو مقدس بود.
کجا نامور گاو و پرمایه بود
که بایسته بر تنش پیرایه بود
شاهنامه ج ۱، فریدون / بیت ۱۲۴

در فارسنامه ابن بلخی (صفحه ۶۶) همه اجداد فریدون تقریبا گاو هستند از قبیل سیاگاو یا اسپیدگاو یا سهرگاه. کویاجی می گوید فریدون یک پهلوان گاوبن است. در دستش گرزی به شکل سر گاو است و برادرش برمایون هم یک گاو نر است. (دینکرد، جلد ۹، فصل ۲۱، شماره ۲۲) به نظر او مردوک بابلی هم (چونان فریدون) از ایزدان گاوگونه بود. در افسانه های بابلی هم مردوک با گرز خود سر تیامت را کوبید...

فریدون نخستین کسی است که گرزه گاوسار دارد؛ طرح و اختراع آن از خود فریدون بود:
جهانجوی پرگار بگرفت زود
و از آن گرز، پیکر بدیشان نمود
جلد ۱، فریدون / بیت ۲۶۲

او اسب و گردونه دارد که در شکستهای بومیان از مهاجمان آریایی از عوامل اصلی بودند:
بر آن بادپایان با آفرین
به آب اندرون غرقه کردند زین
همان / ب ۲۸۹

از آنجا که پیل هم دارد، می توان تصور کرد که چون جمشید از رهبران اقوام هندوایرانی است:
به پیلان گردونکش و گاومیش
سپه را همی توشه بردند پیش
جلد ۱، ضحاک / بیت ۲۷۲

اسب رمز قدرت آریاییان بود، او حتی با اسب وارد کاخ ضحاک شد:
به اسب اندر آمد به کاخ بزرگ
جهان ناسپرده جوان سترگ

حاضران با تعجب گزارش می‌دهند که فریدون با اسب به قصر ضحاک وارد شده است:
به اسب اندر آمد به ایوان شاه
دو پرمایه با او همیدون به راه

چون در داستان فریدون سخن از گاو و آهن است، می‌توان احتمال داد که در این زمان آریاییان هم اندک اندک کشاورز شده بودند و چه بسا زمین های بومیان را می‌گرفتند. پدر فریدون هم از موبدان هوم بود یعنی مذهب پرستش گیاه داشت. ضحاک خواب می بیند کودکی او را خواهد کشت. خواب دیدن کودک منتقم یک موتیف اساطیری است. (مثلا در داستان موسی و فرعون) پیشبینی هم از مشخصات حماسه است. فریدون از دجله (اروندرود) گذشت تا به ضحاک دست یابد.

ضحاک احتمالا در بابل است. بابل (باب + ایل) به معنی دروازه خدایان از شهرهای مقدس بود. در شاهنامه به بیت المقدس تعبیر شده است و گویا فردوسی یا منابع او آن را مثلاً اورشلیم میفهمیدند نه بابل مقدس. اسکندر هم برای دستیابی به داریوش سوم از دجله گذشت.
این که کوروش در بابل دست به کشتار نزد به سبب قدیسیت این شهر بوده است. عبور از آب، آرکی تایپ تولد دوباره و رسیدن به قدرت است. مکان و جغرافیا در حماسه مغشوش است.
فریدون که نخست در گیلان و مازندران و سپس در البرز بود یعنی در شمال ناگهان به اروندرود می رسد:
به اروندرود اندر آورد روی
چنان چون بود مرد دیهیم جوی

یکی دیگر از عناصر مهم اساطیری در داستان فریدون، جستجوی پدر است. فریدون وقتی بزرگ می‌شود، از مادرش در مورد پدرش سوال می‌کند (در لایه ظاهری داستان پدر به دست ضحاکیان کشته شده بود) در اعصار کهن فرزند متعلق به خاندان مادری است:
بر مادر آمد پژوهید و گفت
که بگشای بر من نهان از نهفت

در هوم یشت آمده است که پدر فریدون یعنی آبتین از موبدان هوم بود. فریدون مذهب پرستش خورشید (مهری) داشت:
فریدون به خورشید بر برد سر
کمر تنگ بستش به کین پدر

حتی می‌توان او را به عنوان یک پیامبر و رهبر مهری در نظر گرفت. او در ۱۶ مهر که روز مهرگان است، شاه می شود. در قضیه ضحاک، سروش بر او ظاهر می‌شود. صورت فریدون چون خورشید سرخ است:
می روشن و چهره شاه نو
جهان نو ز داد و سر ماه نو

در ناخودآگاه متن، او خورشید است و لذا مثل ایزد مهر باید سرتاسر ایران را بپیماید:
منم کدخدای جهان سر به سر
نشاید نشستن به یک جایی بر
وگرنه من ایدر همی بودمی
بسی با شما روز پیمودمی

سه کنش هندواروپایی که ژرژ دومزیل مطرح کرده است، در داستان فریدون با سه پسر او متجلی است:
(به سلم که خواستار مال و خواسته بسیار است، سرزمین روم را می‌بخشد. (کنش اقتصادی) و به تور که طالب دلیری است، ترکستان (کنش جنگاوری) و به جوان فرزند یعنی ایرج که خواهان قانون (شریعت) و دین است، سرزمین ایران، مرکز جهان و برترین قلمرو شهریاری (کنش پادشاهی مقدس).)
در قیام ضحاک، همه مردم با ضحاک بودند اما وقتی فریدون پیروز می‌شود، همه مردم دست به آسمان برده برای او دعا می‌کنند و مادر فریدون به فقیران آبرودار کمک می کند:
همه دست برداشته به آسمان 
همی خواندندش به نیکی گمان


منبع: شاه نامه ها
استاد سیروس شمیسا
صص ۷۹۶ _ ۸۰۰
نشر هرمس ۱۳۹۶

#شاهان_ایران #ایران_باستان #فرهنگ_ایرانی
#ادبیات_فارسی #شاهنامه #فردوسی
#نقد_ادبی #منتقدان #نثر #ادبیات


@Siroosshamisa
هر آنکس که هست از شما مستمند 
کجا یافت از کارداری گزند
دل و پشت بیدادگر بشکنید 
همه بیخ و شاخش ز بُن برکنید

منبع: شاهنامه، داستان پادشاهی دارای داراب

#شاهنامه #فردوسی #ایران
#فرهنگ_ایرانی #ایران_باستان


@Siroosshamisa
زن، رمز زندگی

همانطور که مرد به لحاظ ریشه لغت با مرگ مربوط است، زن نیز به زندگی مربوط است. مهرداد بهار در مقاله (تخت جمشید باغی مقدّس با درختان سنگی) شرح می دهد که در روز اول نوروز پادشاه با کاهنه بزرگ در می آمیخت و این رمز بارآوری بود.

به نظر می‌رسد که زن همان واژه ژن باشد که در ژنتیک هست. در این صورت اصل حیات است و نیز ممکن است با جن (در انگلیسی gene) جنّی (در انگلیسی genius که مجازا به معنای نابغه است) هم مربوط باشد.

همچنین می‌توان حدس زد که ژنده (زنده) هم از این ریشه بوده و نمادی از زندگی و زایش و حیات بخشی باشد.

زن در پهلوی هم زن (zan) است، اما در اوستا به صورت گنا، غنا و حتی جنا آمده است و لذا پهلوی دانان قدیم مثل ملک الشعرای بهار، هزوارش Nyse (نساء عربی) را کن می خواندند. واژه کنیز هم از آن است (ایز و ایزه پسوند تصغیر و تحبیب است.) ظاهراً گنا با gund پهلوی (گُند، گندآور) که هم به معنای خایه و هم ارتش است (و در عربی جند و جندی شده است) مربوط است.


منبع: اساطیر و اساطیرواره ها
استاد سیروس شمیسا
صص ۲۳۸_ ۲۳۹
نشر هرمس


#زنان #زنان_ایران #تاریخ_زنان
#اساطیر_ایرانی #اسطوره_شناسی
#ادبیات_فارسی #ادبیات_ایرانی


@Siroosshamisa
ضحّاک؛ طرح اصلی

فرض ما در تاویل داستان ضحّاک این است که دیوان در شاهنامه همان بومیان فلات ایران هستند. ضحّاک بابلی که در شاهنامه بیور و بیوراسب شده است، در مقام سرکرده بومیان ناراضی و شورشی علیه سلطه جمشید آریایی که در ایران نظام طبقاتی (کاست) برپا کرده بود و بومیان ایران را که کشاورز بودند در یک طبقه مالیات دهنده و مزدور محدود کرده بود، قیام کرد. غالب بومیان و نظامیان به او پیوستند.

در شاهنامه می گوید که از هر سو شورشی برپا شده بود و شورشیان نهایتاً تحت لوای ضحاک جمع آمدند.
بدین ترتیب جمعی از ایرانیان (آریاییان) و نیز بومیان به شاه بابل پیوستند و بر جمشید تاختند. ضحّاک می‌گوید با بومیان متحد می‌شوم:
یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم بر آمیختن

این که شاه از اژدهاپیکر و اژدهافش خوانده شده است، به این سبب است که مار در بین النهرین نزد بابلیان و عیلامیان جنبه خدایی داشت. شاید اژدهاکشی پهلوانان حماسی ایران به یک اعتبار نماد مبارزه آریاییان با مردم بین النهرین و بومیان فلات ایران بوده باشد.
اما این که درفش رستم اژدهاپیکرست، بدین سبب است که نژاد رستم از طریق مادر به ضحّاک می رسد. دستان با دختر مهراب کابلی که از احفاد ضحّاک بود، ازدواج کرده بود. مهراب بر آن بود تا آیین ضحّاک را زنده کند. چنان که بعد از تولد رستم می‌گوید:
من و رستم و اسب شبدیز و تیغ
نیارد برو سایه گسترد میغ
کنم زنده آیین ضحاک را
به پی مشکسارا کنم خاک را

در تاریخ، نبرد آریاییان با مردم سامی بین النهرین سرانجام با پیروزی کوروش بر بابل خاتمه یافت.


منبع: شاه نامه ها
دکتر سیروس شمیسا
صص: ۸۰۰ _ ۸۰۲

#شاهنامه #فردوسی #ادبیات_فارسی
#اسطوره_شناسی #آزادی #ایران

@Siroosshamisa
استاد سیروس شمیسا pinned «ضحّاک؛ طرح اصلی فرض ما در تاویل داستان ضحّاک این است که دیوان در شاهنامه همان بومیان فلات ایران هستند. ضحّاک بابلی که در شاهنامه بیور و بیوراسب شده است، در مقام سرکرده بومیان ناراضی و شورشی علیه سلطه جمشید آریایی که در ایران نظام طبقاتی (کاست) برپا کرده بود…»
ایران

واژه ایران در متون کهن به ندرت به کار رفته است و تنها فردوسی است که با این وسعت از ایران و ایرانیان و شاه ایران سخن می‌گوید؛ چنان که در مرگ یزدگرد_آخرین شاه ایران باستان_ می‌گوید:

فکنده تن شاه ایران به خاک
پر از خون و پهلو به شمشیر چاک

این اشعار هنوز هم مو بر تن ایرانی راست می‌کند مخصوصا اگر ایرانی _مانند بیشتر ادوار تاریخی_ ایرانی و ایران را در لبه پرتگاه های خطرناک ببیند:

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بُدی
نشستنگه شهریاران بُدی
کنون جای سختی و رنج و بلاست
نشستنگه تیزچنگ اژدهاست...

منبع: شاه نامه ها
ص: ۳۰۱


#ایران #ایران_باستان
#شاهنامه #فردوسی

@Siroosshamisa
HTML Embed Code:
2024/04/28 22:40:30
Back to Top