فینگولفین یکه و تنها به دروازههای آنگباند رسید و نفیری از شاخش برآورد، و بار دیگر بر درهای رویین کوفت و مورگوت را به مصافی تنبهتن طلبید. و مورگوت به در آمد.
و این آخرین بار بود که او در آن جنگها از دروازههای دژ خود بیرون آمد، و آوردهاند که از سر ناخشنودی این مصاف را پذیرفت؛ چون اگرچه نیرومندتر از همه موجودات جهان و تنها از والار بیمناک بود، اما نمیتوانست اینک در برابر چشم فرماندهانش از مصاف روی برتابد؛ چون آهنگ بیامان شاخ فینگولفین بر صخرهها طنین افگنده بود، و صدای او بران و واضح در ژرفجاهای آنگباند شنیده میشد؛ و فینگولفین مورگوت را جبون و خداوندگار بندگان خواند.
از این روی مورگوت آمد، و آهسته از سریرش در دخمهها راه بالا را در پیش گرفت، و طنطنه پای او بهسان رعد در زیرزمین میپیچید. و جامه رزم سیاه بر تن از دروازه بیرون زد؛ و بهسان برجی، تاج آهنین بر سر در برابر شاه ایستاد، و سپر فراخش سیاه و بیتلالو، به مانند ابری توفانزا بر روی او سایه انداخت.
سیلماریلیون - جی. آر. آر. تالکین
@Sermoviechannel
>>Click here to continue<<