TG Telegram Group & Channel
ساسان آقایی | United States America (US)
Create: Update:

🔥 داستان این سال شِگفت
▫️ این نبردی برای جاودانگی‌ست؛ شاید آخرین نبرد ایران

1⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت نخست

«اگر این دالان از این هم درازتر و تاریک‌تر بود، من باز می رفتم و تا به "اومناپیشتی" (انسان جاودانه) برسم. دوست من مرده است، من تنها مانده‌ام و تصمیم دارم راه بی‌مرگی را بیابم، دلم نمی خواهد بمیرم»
🔖 گیلگمش در راه جاودانگی

این لحظه‌ی فناپذیری یا فناناپذیری ایران است، لحظه‌ای برای ما که سرنوشت‌سازترین ماموریت نسل ایرانی را به پایان برده و «تمدن بزرگ» را از این دشواری، از این تنگنا، از این احتضار و فنا، گذر دهیم و تا به نور بپوییم؛ مگر نه این‌که تاریخ ایران همه در تکرار است، مگر نه این‌که در پس اسکندر، اَرشَک از باختر برخاست تا چنگال فرورفته‌ی سکندریان بر پیکر مادرمان، ایران بریده شود! مگر نه این‌که ما همان ملتی هستیم که به کین قادسیه، با چکاوک شمشیر یعقوب لیث تا دروازه‌های بغداد رفتیم که تیغ بر گردن خلیفه‌ی تازی نهیم که رادمان پورماهک تخمه‌ی انوشیروان بود و به خلیفه پیام داد؛ «من مردی رویگرزاده‏ام ... این پادشاهی و آلت و گنج و خواسته از سر عیاری و شیرمردی به دست آورده‏ام نه از پدر میراث دارم و نه از تو یافته‏ام. از پای ننشینم تا سر تو بردارم و خاندان ترا ویران کنم». مگر نه این همان ملکی‌ست که رگ فرمان‌روایی چنگیز خون‌خوار و جانشینان را در کم‌تر از ۱۰۰ سال به شمشیر سربدارانش برید که به کین دختران‌شان، از دیار خراسانیان برخاستند و پیمان بستند که «مردی سر به دار دیدن، هزار بار بِه از به نامردی کشته شدن».

ایران سرزمین خورشید است و شمشیر؛ شمشیر دادخواهی که کوروش را به پادشاهی جهان رساند، که ارشک از زمینِ در اسارت برداشت تا منجی مادر شود، که به اردشیر بابکان رسید و فره‌داری کرد، که ۶۰۰ سال بعد، در دست یعقوب دوباره ایران‌ساز شد، که شاه اسماعیلیون را بر تورانی‌ها غلبه داد تا ایران به تاریخ سپرده نشود، شمشیری که پسرش نادر بود و سپه‌دارش رضا. آن راهی که آمدیم، چند هزارساله ‌است و انگار این آخرین غول این هفت‌خوانِ ایران‌کش است؛ جان‌هایی که داده‌ایم، خون‌هایی که بر خاک گلگلون ایران فرو ریخته، همه در همین تقلاست، در جست‌وجوی ایران، آن مادر اسیر در زندانِ تاریکی که به دست مرگ سپرده شده اما هنوز آخرین قطره‌های اکسیر نامیرایی را در خود دارد و به در چشم دوخته که فرزندانش، به مانند گذشتگان‌شان، سیر ناهموار این ماموریت تاریخی را بپیمایند و در گشایند، آزادش کنند، نور را به او بازگرداند.

انسانِ جاودان، برای دست یافتن به جاودانگی که بزرگ‌ترین متاع این جهان است، به گیلگمش گفت: «ثابت کن، شایسته ابدیتی؛ شش روز و شش شب را در این جا بمان و به درگاه خدایان استغاثه کن تا بر تو لطف کند و از مرگت برهانند اما نباید چشمانت به خواب رود، خواب خود نوعی مرگ است، اگر نتوانی بر آن چیره شوی، چگونه می‌توانی بر مرگ پیروز شوی».

و این همان آزمودن ماست؛ خواب، مرگ است، فراموشی، مرگ است، ناامیدی، مرگ است، خستگی، مرگ است، توقف، مرگ است، به عقب بازگشتن، مرگ است، رها کردن، مرگ است و این نه مرگ من و تو که مرگ ایران است، مرگِ میراثی که هزاران سال، جان‌ها برای ماندن و جاودانه شدنش فدا شده، که هر کدامِ آن جان‌ها، قطره‌ای از اکسیر جاودانگیِ ایران را بساخته.

این روزها، ناامیدی فراوان است، دل خون بسیار است، صدای فسرده و مرده‌ی بازماندگانِ جان‌باختگانِ جوان‌مان در گوش‌هامان می‌پیچد که «یاران‌تان رفته‌اند، یاران را چه شد؟» این #نوروز که می‌آید، اشک و خون و دریغ را با خودش می‌آورد، هفت‌سین‌ها نه در خانه‌ها که بر مزار گلباران آن جان‌های جوان گسترانیده شده، انگار اهرمن بدسگال مرگ، همه چیز را چیده‌ که به خواب رویم، که فراموش کنیم، که تسلیم شویم و آن‌گاه دشنه‌ی ٱخر را بر تن مادر بکوفد و تمام ...

⤵️ ادامه در قسمت دوم ...

✔️ @SasanAghaei
👑 #گزارش_این_روزها #یادداشت #یادمان #تاریخ #تاریخ_نگاری

🔥 داستان این سال شِگفت
▫️ این نبردی برای جاودانگی‌ست؛ شاید آخرین نبرد ایران

1⃣ یادداشتی در دو قسمت / قسمت نخست

«اگر این دالان از این هم درازتر و تاریک‌تر بود، من باز می رفتم و تا به "اومناپیشتی" (انسان جاودانه) برسم. دوست من مرده است، من تنها مانده‌ام و تصمیم دارم راه بی‌مرگی را بیابم، دلم نمی خواهد بمیرم»
🔖 گیلگمش در راه جاودانگی

این لحظه‌ی فناپذیری یا فناناپذیری ایران است، لحظه‌ای برای ما که سرنوشت‌سازترین ماموریت نسل ایرانی را به پایان برده و «تمدن بزرگ» را از این دشواری، از این تنگنا، از این احتضار و فنا، گذر دهیم و تا به نور بپوییم؛ مگر نه این‌که تاریخ ایران همه در تکرار است، مگر نه این‌که در پس اسکندر، اَرشَک از باختر برخاست تا چنگال فرورفته‌ی سکندریان بر پیکر مادرمان، ایران بریده شود! مگر نه این‌که ما همان ملتی هستیم که به کین قادسیه، با چکاوک شمشیر یعقوب لیث تا دروازه‌های بغداد رفتیم که تیغ بر گردن خلیفه‌ی تازی نهیم که رادمان پورماهک تخمه‌ی انوشیروان بود و به خلیفه پیام داد؛ «من مردی رویگرزاده‏ام ... این پادشاهی و آلت و گنج و خواسته از سر عیاری و شیرمردی به دست آورده‏ام نه از پدر میراث دارم و نه از تو یافته‏ام. از پای ننشینم تا سر تو بردارم و خاندان ترا ویران کنم». مگر نه این همان ملکی‌ست که رگ فرمان‌روایی چنگیز خون‌خوار و جانشینان را در کم‌تر از ۱۰۰ سال به شمشیر سربدارانش برید که به کین دختران‌شان، از دیار خراسانیان برخاستند و پیمان بستند که «مردی سر به دار دیدن، هزار بار بِه از به نامردی کشته شدن».

ایران سرزمین خورشید است و شمشیر؛ شمشیر دادخواهی که کوروش را به پادشاهی جهان رساند، که ارشک از زمینِ در اسارت برداشت تا منجی مادر شود، که به اردشیر بابکان رسید و فره‌داری کرد، که ۶۰۰ سال بعد، در دست یعقوب دوباره ایران‌ساز شد، که شاه اسماعیلیون را بر تورانی‌ها غلبه داد تا ایران به تاریخ سپرده نشود، شمشیری که پسرش نادر بود و سپه‌دارش رضا. آن راهی که آمدیم، چند هزارساله ‌است و انگار این آخرین غول این هفت‌خوانِ ایران‌کش است؛ جان‌هایی که داده‌ایم، خون‌هایی که بر خاک گلگلون ایران فرو ریخته، همه در همین تقلاست، در جست‌وجوی ایران، آن مادر اسیر در زندانِ تاریکی که به دست مرگ سپرده شده اما هنوز آخرین قطره‌های اکسیر نامیرایی را در خود دارد و به در چشم دوخته که فرزندانش، به مانند گذشتگان‌شان، سیر ناهموار این ماموریت تاریخی را بپیمایند و در گشایند، آزادش کنند، نور را به او بازگرداند.

انسانِ جاودان، برای دست یافتن به جاودانگی که بزرگ‌ترین متاع این جهان است، به گیلگمش گفت: «ثابت کن، شایسته ابدیتی؛ شش روز و شش شب را در این جا بمان و به درگاه خدایان استغاثه کن تا بر تو لطف کند و از مرگت برهانند اما نباید چشمانت به خواب رود، خواب خود نوعی مرگ است، اگر نتوانی بر آن چیره شوی، چگونه می‌توانی بر مرگ پیروز شوی».

و این همان آزمودن ماست؛ خواب، مرگ است، فراموشی، مرگ است، ناامیدی، مرگ است، خستگی، مرگ است، توقف، مرگ است، به عقب بازگشتن، مرگ است، رها کردن، مرگ است و این نه مرگ من و تو که مرگ ایران است، مرگِ میراثی که هزاران سال، جان‌ها برای ماندن و جاودانه شدنش فدا شده، که هر کدامِ آن جان‌ها، قطره‌ای از اکسیر جاودانگیِ ایران را بساخته.

این روزها، ناامیدی فراوان است، دل خون بسیار است، صدای فسرده و مرده‌ی بازماندگانِ جان‌باختگانِ جوان‌مان در گوش‌هامان می‌پیچد که «یاران‌تان رفته‌اند، یاران را چه شد؟» این #نوروز که می‌آید، اشک و خون و دریغ را با خودش می‌آورد، هفت‌سین‌ها نه در خانه‌ها که بر مزار گلباران آن جان‌های جوان گسترانیده شده، انگار اهرمن بدسگال مرگ، همه چیز را چیده‌ که به خواب رویم، که فراموش کنیم، که تسلیم شویم و آن‌گاه دشنه‌ی ٱخر را بر تن مادر بکوفد و تمام ...

⤵️ ادامه در قسمت دوم ...

✔️ @SasanAghaei
👑 #گزارش_این_روزها #یادداشت #یادمان #تاریخ #تاریخ_نگاری


>>Click here to continue<<

ساسان آقایی




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)