هوگان اصلیترینِ انگیزههای انسان را میل دستیابی به جایگاه و منزلت، و نیاز به پذیرفته شدن در گروه میداند و میگوید مهمترین معضل اجتماعی که فراروی بقا و تولیدمثل انسانهای نخستین قرار داشت، همکاری با دیگر اعضای گروه و برقرار کردن ساختار سلسلهمراتبی در گروه بوده است.
در آن دوران، برخوردار بودن از شان و منزلت و محبوبیت، به بقا و تولیدمثل فرد کمک شایان توجهی میکرد، از آن رو که سبب دستیابی وی به امنیت غذای بیشتر و همسران بهتر میشد.
بنا بر نظریه هوگان، فردی که از گروه طرد میشد، به شدت در معرض خطر قرار میگرفت. بنابراین میتوان انتظار داشت که در طبیعت انسان سازوکارهایی روانشناختی برای پیشگیری از طرد شدن تکامل یافته باشند.
باوْمایستِر و تایس این مسئله را خاستگاه و کارکرد اضطراب اجتماعی میدانند که بنا به تعریف، عبارتست از ناراحتی یا نگرانی فرد از این که در موقعیتهای اجتماعی مورد ارزیابی منفی قرار گیرد.
آنها بر این باورند که اضطراب اجتماعی نوعی سازوکار انطباقی ویژه گونه است که مانع از طرد شدن میشود. بقای افرادی که طرد شدن از سوی دیگران، برایشان اهمیت نداشت، به خاطر آنکه از حمایت گروه برخوردار نبودند در معرض خطر قرار میگرفت و ممکن بود آنها قادر به اختیار کردن همسر نیز نباشند.
معمولا در مقایسه با افرادی که سازوکارهای روانشناختیشان آنها را از ارتکاب اعمالی که سبب نارضایتی دیگران میشد بازمیداشت و در نتیجه حضورشان را در گروه تضمین میکرد، این افراد شانس کمتری برای تولیدمثل داشتند.
>>Click here to continue<<