TG Telegram Group & Channel
Philosophy Cafe ♨️ | United States America (US)
Create: Update:

۲۵۷. «چگونه می بود اگر انسانها دردهای خود را بروز نمی دادند (آه وناله نمی کردند، چهره در هم نمی کشیدند و غیره)؟ آن وقت نمی شد به فلان کودک کاربرد واژه 'دندان درد' را یاد داد.» ـ خب، فرض کنیم آن کودک نابغه است و خودش نامی برای این حس ابداع می کند ولی حال البته نمی تواند با این واژه منظور خود را بفهماند. یعنی نام را می فهمد ولی نمی تواند دلالتش را به هیچ کس توضیح دهد؟ ــ ولی آخر یعنی چه که او 'دردش را نامیده است؟'__چطور این کار را انجام داده است: نامیدنِ درد؟! و، هر کاری هم که می خواهد کرده باشد برای چه نوع غرضی؟ ـ وقتی می گویند «او به حسش نامی داده است»، فراموش می کنند که پیشتر باید خیلی چیزها در زبان آماده باشد تا نامیدنِ صرف معنایی داشته باشد. و وقتی از این حرف می زنیم که فردی به دردی نامی می دهد، در اینجا دستور زبان واژۀ «درد» همان چیزِ آماده شده است؛ منصبی را نشان می‌دهد که واژه جدید در آن قرار میگیرد.

258. این مورد را تصور کنیم: میخواهم درباره بازگشتن حسی خاص یادداشت¬های روزانه بنویسم. برای این کار آن حس را ربط می¬دهم به نشانه «ح» و در تقویمی مقابل هر روزی که آن حس را دارم این نشانه را می¬نویسم.ابتدا می خواهم تذکر دهم که نمی¬شود تعریفی از نشانه را به قالب زبان در آورد.__ولی لابد من که می¬توانم آن را به عنوان نوعی تعریف اشاری به خودم بدهم!__چطور؟ آیا می¬توانم به حس اشاره کنم؟__نه به معنای معمول. ولی من نشانه را به زبان می¬آورم یا می¬نویسم، و هم¬زمان توجهم را بر حس متمرکز می کنم__یعنی انگار در درون به آن اشاره می¬کنم. ولی برای چه این تشریفات؟ آخر ظاهرا که فقط چنین چیزی باشد!
تعریف لابد به این کار می آید که دلالت نشانه را تعیین کند.
خب، این با همان متمرکز کردنِ توجه روی می¬دهد؛ زیرا از این طریق پیوند میان نشانه و حس را به ذهن می¬سپارم. به ذهن می-سپارم. «که فقط یعنی: این فرایند باعث میشود که من در آینده آن پیوند را درست به یاد بیاورم. ولی در مورد کنونی البته معیاری برای درستی ندارم. آدم دوست دارد در اینجا بگوید: درست چیزی است که همیشه به من درست خواهد نمود. و این فقط یعنی در اینجا نمیتوان از "درست" حرف زد.

Introspection can never lead to a definition. It can only lead to a psychological statement about the introspector. If, e.g., someone says: "I believe that when I hear a word that I understand I always feel something that I don't feel when I don't understand the word"—that is a statement about his peculiar experiences. Someone else perhaps feels something quite different; and if both of them make correct use of the word "understand" the essence of understanding lies in this use, and not in what they may say about what they experience. (RPP I, §212).

260. «خب، گمان می¬کنم که این باز حس ح است.»ـ لابد گمان می¬کنی که چنان گمان می کنی!
پس کسی که نشانه را در جدول وارد کرد اصلا هیچ¬چیز یادداشت نکرد؟__این را بدیهی نبین که وقتی فردی نشانه¬ای را__ مثلا در جدولی__وارد می¬کند چیزی را یادداشت می¬کند. آخر، یادداشت کارکردی دارد؛ و این «ح» تا به اینجا هنوز کارکردی ندارد.
(می¬توان با خود حرف زد.__آیا هر کسی که در نبودِ هیچ کس دیگری حرف می¬زند دارد با خودش سخن میگوید؟)

261. چه دلیلی داریم که «ح» را نشانه برای یک حس بنامیم؟ چون «حس» واژه¬ای است از زبان عمومی ما، زبانی که برای جز من هم فهم شدنی است. پس کاربرد این واژه نیازمند توجیهی است که آن را همه می¬فهمند.__و هیچ کمکی هم نمی¬کند که گفته شود: لزومی ندارد حس باشد؛ وقتی او مینویسد «ح»، "چیزی" دارد__و بیش از این نمی¬توانیم بگوییم. ولی «داشتن» و «چیزی» هم جزوِ زبان عمومی¬اند.__به این ترتیب موقع فلسفه ورزیدن در نهایت آدم به آنجا می رسد که دوست دارد فقط صدایی گنگ در بیاورد.__ولی چنین صدایی یک بیان است فقط در یک بازی زبانیِ، خاص که حال باید توصیف شود.

۲۶۲. شاید گفته شود: کسی که توضیحی خصوصی را از یک واژه به خودش داده است حال باید در درون با خودش قرار بگذارد که واژه را فلان¬طور به کار ببرد و این را چگونه با خودش قرار می¬گذارد؟ آیا باید فرض بگیرم که او فن این کاربست را ابداع می¬کند؛ یا که آن را از پیش آماده یافته است؟

264. «به محض اینکه بدانی واژه نشان¬گرِ چه چیزی است، آن را می فهمی، کل کاربستش را میشناسی.»

۲۵۷. «چگونه می بود اگر انسانها دردهای خود را بروز نمی دادند (آه وناله نمی کردند، چهره در هم نمی کشیدند و غیره)؟ آن وقت نمی شد به فلان کودک کاربرد واژه 'دندان درد' را یاد داد.» ـ خب، فرض کنیم آن کودک نابغه است و خودش نامی برای این حس ابداع می کند ولی حال البته نمی تواند با این واژه منظور خود را بفهماند. یعنی نام را می فهمد ولی نمی تواند دلالتش را به هیچ کس توضیح دهد؟ ــ ولی آخر یعنی چه که او 'دردش را نامیده است؟'__چطور این کار را انجام داده است: نامیدنِ درد؟! و، هر کاری هم که می خواهد کرده باشد برای چه نوع غرضی؟ ـ وقتی می گویند «او به حسش نامی داده است»، فراموش می کنند که پیشتر باید خیلی چیزها در زبان آماده باشد تا نامیدنِ صرف معنایی داشته باشد. و وقتی از این حرف می زنیم که فردی به دردی نامی می دهد، در اینجا دستور زبان واژۀ «درد» همان چیزِ آماده شده است؛ منصبی را نشان می‌دهد که واژه جدید در آن قرار میگیرد.

258. این مورد را تصور کنیم: میخواهم درباره بازگشتن حسی خاص یادداشت¬های روزانه بنویسم. برای این کار آن حس را ربط می¬دهم به نشانه «ح» و در تقویمی مقابل هر روزی که آن حس را دارم این نشانه را می¬نویسم.ابتدا می خواهم تذکر دهم که نمی¬شود تعریفی از نشانه را به قالب زبان در آورد.__ولی لابد من که می¬توانم آن را به عنوان نوعی تعریف اشاری به خودم بدهم!__چطور؟ آیا می¬توانم به حس اشاره کنم؟__نه به معنای معمول. ولی من نشانه را به زبان می¬آورم یا می¬نویسم، و هم¬زمان توجهم را بر حس متمرکز می کنم__یعنی انگار در درون به آن اشاره می¬کنم. ولی برای چه این تشریفات؟ آخر ظاهرا که فقط چنین چیزی باشد!
تعریف لابد به این کار می آید که دلالت نشانه را تعیین کند.
خب، این با همان متمرکز کردنِ توجه روی می¬دهد؛ زیرا از این طریق پیوند میان نشانه و حس را به ذهن می¬سپارم. به ذهن می-سپارم. «که فقط یعنی: این فرایند باعث میشود که من در آینده آن پیوند را درست به یاد بیاورم. ولی در مورد کنونی البته معیاری برای درستی ندارم. آدم دوست دارد در اینجا بگوید: درست چیزی است که همیشه به من درست خواهد نمود. و این فقط یعنی در اینجا نمیتوان از "درست" حرف زد.

Introspection can never lead to a definition. It can only lead to a psychological statement about the introspector. If, e.g., someone says: "I believe that when I hear a word that I understand I always feel something that I don't feel when I don't understand the word"—that is a statement about his peculiar experiences. Someone else perhaps feels something quite different; and if both of them make correct use of the word "understand" the essence of understanding lies in this use, and not in what they may say about what they experience. (RPP I, §212).

260. «خب، گمان می¬کنم که این باز حس ح است.»ـ لابد گمان می¬کنی که چنان گمان می کنی!
پس کسی که نشانه را در جدول وارد کرد اصلا هیچ¬چیز یادداشت نکرد؟__این را بدیهی نبین که وقتی فردی نشانه¬ای را__ مثلا در جدولی__وارد می¬کند چیزی را یادداشت می¬کند. آخر، یادداشت کارکردی دارد؛ و این «ح» تا به اینجا هنوز کارکردی ندارد.
(می¬توان با خود حرف زد.__آیا هر کسی که در نبودِ هیچ کس دیگری حرف می¬زند دارد با خودش سخن میگوید؟)

261. چه دلیلی داریم که «ح» را نشانه برای یک حس بنامیم؟ چون «حس» واژه¬ای است از زبان عمومی ما، زبانی که برای جز من هم فهم شدنی است. پس کاربرد این واژه نیازمند توجیهی است که آن را همه می¬فهمند.__و هیچ کمکی هم نمی¬کند که گفته شود: لزومی ندارد حس باشد؛ وقتی او مینویسد «ح»، "چیزی" دارد__و بیش از این نمی¬توانیم بگوییم. ولی «داشتن» و «چیزی» هم جزوِ زبان عمومی¬اند.__به این ترتیب موقع فلسفه ورزیدن در نهایت آدم به آنجا می رسد که دوست دارد فقط صدایی گنگ در بیاورد.__ولی چنین صدایی یک بیان است فقط در یک بازی زبانیِ، خاص که حال باید توصیف شود.

۲۶۲. شاید گفته شود: کسی که توضیحی خصوصی را از یک واژه به خودش داده است حال باید در درون با خودش قرار بگذارد که واژه را فلان¬طور به کار ببرد و این را چگونه با خودش قرار می¬گذارد؟ آیا باید فرض بگیرم که او فن این کاربست را ابداع می¬کند؛ یا که آن را از پیش آماده یافته است؟

264. «به محض اینکه بدانی واژه نشان¬گرِ چه چیزی است، آن را می فهمی، کل کاربستش را میشناسی.»


>>Click here to continue<<

Philosophy Cafe ♨️




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)