TG Telegram Group & Channel
Philosophy Cafe ♨️ | United States America (US)
Create: Update:

🗯 [بیضایی بر اساس داستان رستم و سهراب نمایشنامه‌ای نوشته. سهراب حاصل ازدواج رستم و تهمینه، دختر شاه سمنگان، بوده و بعد از اینکه تهمینه باردار شد، رستم به زابل برمی‌گرده. بعد از سال‌ها سهراب همراه سپاه توران به سمت ایران حمله می‌کنه و رستم (پدر) جلوی سهراب (پسر) قرار می‌گیره. پدر و پسر بدون اینکه هم رو بشناسن وارد مبارزه میشن و دفعه اول سهراب پیروز میشه. اما رستم، سهراب رو فریب میده و میگه رسم ایرانی‌ها اینه که دو بار جنگ می‌کنن و به خاطر همین ادامه جنگ به روز بعد موکول میشه. روز بعد رستم سهراب رو شکست میده و پهلوش رو می‌شکافه. بخشی از متن بیضایی رو ببینیم که لحظه‌ای رو نشون میده که سهراب زخمی روی زمین افتاده و رستم و سرداران سپاه ایران کنار بدن سهرابن و رستم داره خودش رو به خاطر لطمه‌ای که به فرزند زده، سرزنش می‌کنه:]

🖋 رستم: مگر باد فریادَت به سمنگان بَرَد، پسرم!
[سرگشته] چرا پنهان کردم نام،
از فرزندِ مهری که پنهان نماند؟
چرا نشناختمَت جز به مُهره‌ی خویش و این همه دیر؛
چرا نشناختی و چرا باید می‌شناختی؛
بدین تَبَه که روزگار با رستم کرد!
پیلتَن که می‌شنید کو، و این پیرِ ترفندزن کجا؟
گودرز: جز اشک چه دارم ارزانی این پیکر کنم؛
با چه شویم این زخم را که نه از بیگانه، از خویش است؟
گیو: چاکران بدَوید؛ هر که را بخوانید که دانشِ تن می‌داند!
بدَوید اگر پا در گِل نمانده‌اید!

🖋 رستم: بنگرید دلاوری را بر خاک، و پهلوانی را پهلوشکافته!
ترفند را خشنود و راستی را در خون!
بنگرید در زمینِ کُهَن؛
که خونِ جوان را چه آسوده می‌مکد!
[خروشان]
کدام پهلوان را بر سَر این رسید که بر سَرِ من؟
مرا سرزنش کنید!
من به چه می‌مانم- هان؟
به کسی که ریشخندِ گیتی به خونِ فرزند خرید؟

📚 بخشی از نمایشنامه «سهراب‌کُشی»، نوشته بهرام بیضایی 📚

@philosophycafe

🗯 [بیضایی بر اساس داستان رستم و سهراب نمایشنامه‌ای نوشته. سهراب حاصل ازدواج رستم و تهمینه، دختر شاه سمنگان، بوده و بعد از اینکه تهمینه باردار شد، رستم به زابل برمی‌گرده. بعد از سال‌ها سهراب همراه سپاه توران به سمت ایران حمله می‌کنه و رستم (پدر) جلوی سهراب (پسر) قرار می‌گیره. پدر و پسر بدون اینکه هم رو بشناسن وارد مبارزه میشن و دفعه اول سهراب پیروز میشه. اما رستم، سهراب رو فریب میده و میگه رسم ایرانی‌ها اینه که دو بار جنگ می‌کنن و به خاطر همین ادامه جنگ به روز بعد موکول میشه. روز بعد رستم سهراب رو شکست میده و پهلوش رو می‌شکافه. بخشی از متن بیضایی رو ببینیم که لحظه‌ای رو نشون میده که سهراب زخمی روی زمین افتاده و رستم و سرداران سپاه ایران کنار بدن سهرابن و رستم داره خودش رو به خاطر لطمه‌ای که به فرزند زده، سرزنش می‌کنه:]

🖋 رستم: مگر باد فریادَت به سمنگان بَرَد، پسرم!
[سرگشته] چرا پنهان کردم نام،
از فرزندِ مهری که پنهان نماند؟
چرا نشناختمَت جز به مُهره‌ی خویش و این همه دیر؛
چرا نشناختی و چرا باید می‌شناختی؛
بدین تَبَه که روزگار با رستم کرد!
پیلتَن که می‌شنید کو، و این پیرِ ترفندزن کجا؟
گودرز: جز اشک چه دارم ارزانی این پیکر کنم؛
با چه شویم این زخم را که نه از بیگانه، از خویش است؟
گیو: چاکران بدَوید؛ هر که را بخوانید که دانشِ تن می‌داند!
بدَوید اگر پا در گِل نمانده‌اید!

🖋 رستم: بنگرید دلاوری را بر خاک، و پهلوانی را پهلوشکافته!
ترفند را خشنود و راستی را در خون!
بنگرید در زمینِ کُهَن؛
که خونِ جوان را چه آسوده می‌مکد!
[خروشان]
کدام پهلوان را بر سَر این رسید که بر سَرِ من؟
مرا سرزنش کنید!
من به چه می‌مانم- هان؟
به کسی که ریشخندِ گیتی به خونِ فرزند خرید؟

📚 بخشی از نمایشنامه «سهراب‌کُشی»، نوشته بهرام بیضایی 📚

@philosophycafe


>>Click here to continue<<

Philosophy Cafe ♨️




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)