🔴 "ملا ممدجان"👌👌
join👉 @niniperarin ♥️
دوران تیموری عصر شکوفایی هنر در هرات بود! و مدارس متعددی در هرات تاسیس شد و شاگردان در این مدارس به تحصیل علم مختلف میپرداختند. از میان این مدارس یکی از مدارس شهرت بالاتری داشت! یکی از شاگردان این مدرسه به نام "ملامحمدجان" همه روزه از محلی به نام "سرحدیره" تا "چشمه قلمفور" که نزدیک زیارتگاه "مولانا عبدالرحمن جامی" است پیاده طی مینمود و صرف و نحو حفظ میکرد! ساعتی در کنار چشمه میخوابید ونماز بجای می آورد و بعد راهی میشد!
یکی از روزها جمعی از دختران سرحدیره، با "عایشه" که دختر یکی از افسران مهم دربار تیموریان بود به قصد آب بردن از چشمه قلمفور میرفتند و ملامحمدجان هم همان موقع رهسپار مدرسهاش بود. از قضا، ناگهان بادی با تندی وزیدن گرفت و روسری عایشه را از سرش پرانده و باد آن را نزدیک پای ملامحمدجان آورد! عایشه خواست تا روسریاش را بگیرد در همین اثنا چشم ملامحمدجان به عایشه میافتد و هر دو عاشق و دلباخته ی هم میشوند! دلباختگی ملامحمدجان به حدی بود که درس و مدرسه و صرف و نحو را کنار میگذارد و به فکر ازدواج با عایشه می افتد! از خانواده عایشه، او را خواستگاری میکند، پدر عایشه به علت محصل بودن و کم درآمد بودن ملا ممد جان جواب رد میدهد!
این دو عاشق دلباخته نذری میکنند که در صورتیکه با هم ازدواج کنند، در ایام نوروز، به مزار شریف بروند و مدتی را در آرامگاه "علی" که آرامگاهی مشهور در مسجد کبود است، خاکروبی کنند. عایشه همواره با دختران محل، عصر و شب به چشمه میرفت و در جمع آنها با سوز و گداز، این آهنگ را زمرمه میکرد:
♥️بیا که بریم به مزار مُلاممَدجان♥️
♥️سیلِ گُلِ لالهزار وا وا دلبرجان....♥️
اتفاقا یکی از روزها، "امیر علیشیر نوائی"، وزیر دانشمند عصر تیموری با عدهای از همراهان خود از آنجا میگذشت و در نزدیکی چشمه آوازخوانی حزین عایشه را شنید!!
توقف کرد و آهنگ را از دور سراپا شنید، با فراست و نکتهدانی دریافت که در خواندن این سرود فلسفهای نهفته است. امیر پس از شنیدن آهنگ نزد عایشه آمد و با ملایمت و مهربانی از او پرسید که دخترم راست بگو، ملامحمدجان کیست و چرا در آهنگ صدای تو دردی نهفته است؟ عایشه ابتدا حیا کرد و پاسخی نداد و سکوت اختیار کرد. ولی امیر علیشیر با شیوۀ پدرانه به او وعده داد که اگر راستش را بگوید به او کمک خواهد کرد. عایشه که اینطور شنید، ماجرای عاشقانۀ خود را مفصل به امیر حکایت نموده و افزود که ملامحمدجان از جمله شاگردان مدرسۀ شما بوده ولی درس را رها کرده. فردای آنروز امیر شخصاً به خانه پدر عایشه رفت و بهعنوان پدر ملامحمدجان، از عایشه خواستگاری کرد! پدر عایشه که وضع را چنین دید، به احترام شخص امیر به این وصلت راضی شد! امیر این دو دلباخته را آنطور که تعهد کرده بودند به مزار شریف فرستاد، درآنجا عروسی کردند و مدتی را در مسجد کبود به عنوان خادم ایفای وظیفه کردند!
https://hottg.com/+AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
>>Click here to continue<<