🗣️ تو کلاسشون تازه وارد بودم و معمولا سر همه کلاسها صندلی جلو مینشستم، اما اتفاقی اونروز دیرتر رسیدم و وسط کلاس نشستم، توجهم بهش جلب شد، دختر ریزنقشی بود، ابروهای کمانی، بینی قلمی، گونههای استخوانی، چانهای کوچک و لبهای باریک... بدن ظریفی هم داشت، مچ دستش باریک بود و از روی مانتو راحت میشد تشخیص داد که کمر خیلی باریکی داره، رفتارش خاص بود، سنگین بود و با وقار، اما مثل همه دخترها به *توجه* حساس بود و وقتی دید توجهم بهش جلب شده موقع تنفس کلاس برای برداشتن کیفش تماماً چرخید و برای چند لحظه کامل تو چشمهای سیاهش خیره شدم و اجازه دادم نگاه تحسین کنندهم رو کامل جذب کنه، آخر کلاس رفتم سمتش و با شروع صحبت تا لرزش صداش رو احساس کردم، فهمیدم الان زمان مناسبیه، بهش گفتم ورودی جدیدم و برای تهیه مطالب قبلی که گفته شده دوستدارم کمکم کنه و شمارهش رو گرفتم؛ همون روز براش شعری رو اساماس کردم و یکی دو روزی اساماس بازی کردیم-اونموقع فقط فیسبوک بود-خلاصه بعد از سه چهار روز تو پارک نزدیک دانشگاه باهش قرار گذاشتم و شروع به صحبت کردیم، هر چه بیشتر حرف زدیم، بیشتر متوجه معصومیت و سادهدلی و عفتش شدم، و واقعا ناراحت شدم! کوچولو بود و معصوم و پاکدل، بهش گفتم: دختر فوقالعادهای هستی، فهیم و محترمتر از تمام همکلاسیهات، دوستداشتنی هستی و خواستنی، صورت زیبایی داری و از رفتارت معلومه خانواده اصیلی داری، من خیلی برات احترام قائلم اما احساس میکنم تو رابطه با من بهت آسیب وارد میشه، ممکنه با من چیزهایی رو تجربه کنی که باید با کسی تجربه کنی که برای اون هم اولین بارهاش باشه، حال و هوای دلدادگی خیلی محترمه و باید این رو باکسی تجربه کنی که مثل خودت معصوم و پاکدل باشه...؛ خلاصه بهش گفتم من دوستت هستم اما احساس میکنم ارتباطمون بیش از این نباید بشه. گذشت، چند ماهی گذشت؛ تا یک روز یکی از دوستهام پیام داد که راستش رو بگو با فلانی چیکار کردی؟ متعجب موندم، و آخرش فهمیدم که این دوستم اون رو میخواسته و اون هم تا تونسته پشت سرم بدگویی کرده و تهمتهای عجیب زده، گفته افکار منحرفی داره و دیگران رو از راه بهدر میکنه، آدم سالمی نیست و... نباید به هیچوجه باهش ارتباط داشته باشی؛ ناراحت شدم، از اینکه ناخواسته اینطور بهش آسیب زدم.
🗣️ تو کلاسشون تازه وارد بودم و معمولا سر همه کلاسها صندلی جلو مینشستم، اما اتفاقی اونروز دیرتر رسیدم و وسط کلاس نشستم، توجهم بهش جلب شد، دختر ریزنقشی بود، ابروهای کمانی، بینی قلمی، گونههای استخوانی، چانهای کوچک و لبهای باریک... بدن ظریفی هم داشت، مچ دستش باریک بود و از روی مانتو راحت میشد تشخیص داد که کمر خیلی باریکی داره، رفتارش خاص بود، سنگین بود و با وقار، اما مثل همه دخترها به *توجه* حساس بود و وقتی دید توجهم بهش جلب شده موقع تنفس کلاس برای برداشتن کیفش تماماً چرخید و برای چند لحظه کامل تو چشمهای سیاهش خیره شدم و اجازه دادم نگاه تحسین کنندهم رو کامل جذب کنه، آخر کلاس رفتم سمتش و با شروع صحبت تا لرزش صداش رو احساس کردم، فهمیدم الان زمان مناسبیه، بهش گفتم ورودی جدیدم و برای تهیه مطالب قبلی که گفته شده دوستدارم کمکم کنه و شمارهش رو گرفتم؛ همون روز براش شعری رو اساماس کردم و یکی دو روزی اساماس بازی کردیم-اونموقع فقط فیسبوک بود-خلاصه بعد از سه چهار روز تو پارک نزدیک دانشگاه باهش قرار گذاشتم و شروع به صحبت کردیم، هر چه بیشتر حرف زدیم، بیشتر متوجه معصومیت و سادهدلی و عفتش شدم، و واقعا ناراحت شدم! کوچولو بود و معصوم و پاکدل، بهش گفتم: دختر فوقالعادهای هستی، فهیم و محترمتر از تمام همکلاسیهات، دوستداشتنی هستی و خواستنی، صورت زیبایی داری و از رفتارت معلومه خانواده اصیلی داری، من خیلی برات احترام قائلم اما احساس میکنم تو رابطه با من بهت آسیب وارد میشه، ممکنه با من چیزهایی رو تجربه کنی که باید با کسی تجربه کنی که برای اون هم اولین بارهاش باشه، حال و هوای دلدادگی خیلی محترمه و باید این رو باکسی تجربه کنی که مثل خودت معصوم و پاکدل باشه...؛ خلاصه بهش گفتم من دوستت هستم اما احساس میکنم ارتباطمون بیش از این نباید بشه. گذشت، چند ماهی گذشت؛ تا یک روز یکی از دوستهام پیام داد که راستش رو بگو با فلانی چیکار کردی؟ متعجب موندم، و آخرش فهمیدم که این دوستم اون رو میخواسته و اون هم تا تونسته پشت سرم بدگویی کرده و تهمتهای عجیب زده، گفته افکار منحرفی داره و دیگران رو از راه بهدر میکنه، آدم سالمی نیست و... نباید به هیچوجه باهش ارتباط داشته باشی؛ ناراحت شدم، از اینکه ناخواسته اینطور بهش آسیب زدم.