این یک داستان واقعیست...!
داستان زنی که هر روز
در قونیه شکلات پخش میکند!
روز و روزگاری، پسر و دختری در شهر قونیه عاشق هم بودن، هر روز در رویای ساختن یک زندگی مشترک و هر شب در آرزوی فردای بهتر....
سرانجام با هم ازدواج میکنند، اما یک روز هنگامی که سوار موتورسیکلت بودند، تصادف شدیدی میکنند...
و امروز دو هفته شد همو ندیدن…
یکماه بعد...
یکسال بعد...
هفت سال بعد...........
نارین داستان ما، هفت سال در کما بود، و همسرش در همان تصادف و فرزندش سه ماه بعد فوت میکنند... 💔
سالها گذشت و نارین اوضاع جسمیش بهتر شد، اما گویی روحش با فوت همسرش از این جهان رفت...!
سالهاست نارین به یاد همسرش در بارگاه حضرت مولانا و مسجد شمس شکلات پخش میکند و می گوید؛ این ماموریتی است که از طرف حضرت حق به وی داده شده...
بله؛ خانمی که در تصویر میبینید
همان نارین قصه ماست
اگر روزی او را دیدید،
فقط به چشمانش نگاه کنید
>>Click here to continue<<