TG Telegram Group & Channel
مرکز مطالعات ادبی ایران | United States America (US)
Create: Update:

نکات نویسندگی، شماره ۱۱۴۹


گونه: جُستار (توصیفی)



🎯 قدرت سکوت


پیرمرد لاغر بود، استخوان‌های گونه‌اش زده بود بیرون، لبخندی کمرنگ بر لب‌هایش نشسته بود، سرش را پایین انداخته بود و با چشم‌های نیمه بسته، با حوصله به حرف‌های جوان که با حرارت زیاد حرف می‌زد گوش می‌کرد، جوان بیش از آنکه صورت پیرمرد را ببیند فرق سر کم موی پیرمرد را می‌دید و حرف می‌زد، گاهی هم به دست‌های زمخت و پینه بسته‌اش که پیرمرد سعی می‌کرد پنهانش کند، نگاه می‌کرد. جوان گاهی مکث می‌کرد تا عکس العمل پیرمرد را ببیند؛ اما پیرمرد هیچ نمی‌گفت، فقط هر بار لحظه‌ای سرش را بلند می‌کرد و به لب‌های جوان نگاهی می‌انداخت و جوان در همان یک لحظه نگاه محو چشم‌های نافذ پیرمرد می‌شد، طوری که به لکنت می‌افتاد، اما دوباره حرفش را ادامه می‌داد، تند و تند حرف می‌زد، عرق از شقیقه‌هایش سر می‌خورد و زیر چانه گوشتالودش گم می‌شد. می‌خواست پیرمرد را متقاعد کند، پیرمرد اما هیچ نگفت. وقتی صحبت جوان تمام شد، سرش را بلند کرد و نگاهی به او انداخت و با همان لبخند کمرنگ گفت: اگه داری زیاد حرف می‌زنی یعنی داری دروغ می‌گی، حرف راست کوتاهه، راسته، سر راسته، این همه بالا و پایین نداره.
پیرمرد رفت و جوان ماند.



🔗 مرکز مطالعات ادبی ایران:
@ErnestMillerHemingway

نکات نویسندگی، شماره ۱۱۴۹


گونه: جُستار (توصیفی)



🎯 قدرت سکوت


پیرمرد لاغر بود، استخوان‌های گونه‌اش زده بود بیرون، لبخندی کمرنگ بر لب‌هایش نشسته بود، سرش را پایین انداخته بود و با چشم‌های نیمه بسته، با حوصله به حرف‌های جوان که با حرارت زیاد حرف می‌زد گوش می‌کرد، جوان بیش از آنکه صورت پیرمرد را ببیند فرق سر کم موی پیرمرد را می‌دید و حرف می‌زد، گاهی هم به دست‌های زمخت و پینه بسته‌اش که پیرمرد سعی می‌کرد پنهانش کند، نگاه می‌کرد. جوان گاهی مکث می‌کرد تا عکس العمل پیرمرد را ببیند؛ اما پیرمرد هیچ نمی‌گفت، فقط هر بار لحظه‌ای سرش را بلند می‌کرد و به لب‌های جوان نگاهی می‌انداخت و جوان در همان یک لحظه نگاه محو چشم‌های نافذ پیرمرد می‌شد، طوری که به لکنت می‌افتاد، اما دوباره حرفش را ادامه می‌داد، تند و تند حرف می‌زد، عرق از شقیقه‌هایش سر می‌خورد و زیر چانه گوشتالودش گم می‌شد. می‌خواست پیرمرد را متقاعد کند، پیرمرد اما هیچ نگفت. وقتی صحبت جوان تمام شد، سرش را بلند کرد و نگاهی به او انداخت و با همان لبخند کمرنگ گفت: اگه داری زیاد حرف می‌زنی یعنی داری دروغ می‌گی، حرف راست کوتاهه، راسته، سر راسته، این همه بالا و پایین نداره.
پیرمرد رفت و جوان ماند.



🔗 مرکز مطالعات ادبی ایران:
@ErnestMillerHemingway


>>Click here to continue<<

مرکز مطالعات ادبی ایران




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)