▪️عباس کیارستمی
ـــ در پاسخ به پرسشی درباره دلیل فیلمساختنش ــ یونسکو کوریر ١٩٩۵ ــ ترجمه از متن انگلیسی
ـــ چون کار دیگری بلد نیستم! ساختن فیلم برای من یک ضرورت است. مثل رؤیا کردن: طبیعی است، یک نیاز را برآورده میکند. راننده قطار زیرزمینی که ساعتها در تونلهای تاریک حرکت میکند، دائماً در حال رؤیاپردازی است. زندانیان در حبس، دنیای بیرون را در رؤیا میبینند. نابینایان با رؤیاها میبینند.
زندگی بدون رؤیا غیرممکن است، و سینما این امکان را به من میدهد که برخی از رؤیاهایم را شکل دهم و با دیگران قسمت کنم. ارتباطی با مردم از طریق رؤیاهایم برقرار میشود. لذتی عجیب است: ارتباط با کسانی که نمیشناسم و نمیبینم، اما رؤیاهای مرا میبینند...
همه هنرمندان تشنه ارتباطند. اگر نتوانند رؤیاهایشان را تقسیم کنند، بیمار میشوند. من هم باید یکی از این آدمها باشم. این نیاز مرا به مخاطبانم پیوند میزند، و بیش از همه، به بازیگرانم. هنگام فیلمبرداری، به دلیل همین کار، چنان با بازیگران همذاتپنداری میکنم که بخشی از وجود من میشوند. رابطه آنقدر عمیق میشود که وقتی فیلمبرداری تمام میشود، جدایی از آنها برایم غیرممکن است. به همین دلیل فیلم «خانه دوست کجاست؟» (۱۹۸۷) دو دنباله داشت: «زندگی و دیگر هیچ» (۱۹۹۲) و «زیر درختان زیتون» (۱۹۹۴)، و در فیلمهای آیندهام هم ادامه خواهد یافت.
من آنقدر به این منطقه (کوکر) و مردمش علاقه دارم که عجلهای برای ترکش ندارم. آنچه پشت دوربین اتفاق میافتد، به اندازه آنچه جلوی دوربین میگذرد، به من لذت میدهد. پشت دوربین، زندگی را غافلگیر میکنی؛ اما جلوی دوربین، همه چیز برنامهریزی و سازماندهی شده است، حتی احساسات و حرکات بازیگران.
همه چیز تابع الزامات فنی میشود: تجهیزات، محدودیتهای فیلمبرداری، حضور سنگین عوامل و به ویژه کارگردان، همه بر رفتار بازیگران تأثیر میگذارند. شور و هیجانی که پشت دوربین وجود دارد، اغلب جلوی آن خشک میشود، محو میشود و میمیرد.
باید تمام عوامل فیلمسازی و ابزارهایشان را حذف کنیم تا بازیگران بتوانند واقعیت خودشان باشند، بازتابی حقیقی از هویتشان. تنها در این صورت است که زندگی درونی پیچیده آنها آشکار میشود. انسانها خودشان را نمیشناسند مگر اینکه آرزوهای سرکوبشدهشان را بشناسند. باید آنها را به خودشان نشان داد. پیش از هر دگرگونی، باید نیازهای مشروع خود را بشناسیم، نیازهایی که ریشه در رؤیاها دارند.
رؤیاهای ما از تجربههای تلخ زندگی روزمره میرویند و میکوشند از آن فراتر روند تا زندگی خودشان را بسازند. سینما میتواند پنجرهای باشد که از یکنواختی زندگی به دنیای رؤیاها باز میشود. واقعیت سکوی پرتاب رؤیاهاست.
همه چیز باید از واقعیت شروع شود، مثل بادبادکی که در باد رها میکنی اما نخش را نگه میداری. نخ بادبادک ما را به واقعیت متصل میکند. به دنیای رؤیاها میرویم و دوباره به زندگی واقعی برمیگردیم. پس از رؤیا دیدن، شاید واقعیت آسانتر تحمل شود، چون تغییر صحنه انرژی تازهای میآورد و رنج زندگی روزمره را کم میکند. اما گاهی هم ممکن است واقعیت غیرقابل تحمل به نظر برسد، زشتتر و خفقانآورتر از قبل—مثل یک بنبست. اگر چنین باشد، پس باید واقعیت را تغییر دهیم. ما رؤیا را دنبال میکنیم تا واقعیت به رؤیا تبدیل شود و رؤیا به واقعیت.
— Koker Trilogy l Dir. Abbas Kiarostami
• Where Is the Friend's House? (1987)
• Life, and Nothing More... (1992)
• Through the Olive Trees (1994)
🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
>>Click here to continue<<
