TG Telegram Group & Channel
کانال رسمی کمیته آزادی زندانیان سیاسی در ایران | United States America (US)
Create: Update:

«به کدامین گناه کشته شدند؟!!!»

روزهای آخر با هم بودیم؛ با مهرانگیز.
بظاهر همه چی آرام شده بود. برگشتیم. غافل از اینکه آرامشی در کار نبود.
خبر حمله به اوین، آنهم فقط سردرش، به نوعی کوچک کردن فاجعه ای بود که در آنجا اتفاق افتاده بود.
بلافاصله آقای نوری‌زاد زنگ زدند و گفتند: «حالمان خوب است، نگران نباشید؛ من در نمازخانه مشغول نقاشی بودم که طلق های پنجره شکست و بر سر و روی من ریخته شد. بند ۷ کامل آسیب دیده و زندانی‌های بسیاری کشته یا زخمی شدند؛ فعلا درِ‌‌ بند را بسته اند و ما از بیرون خبری نداریم.»
به او گفتم: من الان به سمت اوین حرکت می‌کنم. باید همه شما را آزاد کنند. او گفت: «کاری نکنید.» من تصمیم خود را گرفته بودم؛ هرچه باداباد.
ولی از آنجا که ما فقط معمولا از یک زاویه به ماجرا و زندگی نگاه می‌کنیم، و از بازی روزگار غافلیم؛ پای من به اوین نرسید.
دخترم؛ "فایزه" تماس گرفت و گفت: «مامانِ آرش را پیدا نمی‌کنیم. در دسترس نیست. هرچه تلاش می‌کنیم نیروهای امنیتی اجازه ورود به منطقه را نمی‌دهند.
منزل مهرانگیز عزیز نزدیک اوین بود. نهایتا ساعت ۳ توانسته بودند خود را به آنجا برسانند.
فائزه دوباره تماس گرفت؛ درحالیکه بشدت گریه می‌کرد؛ گفت: «مامان، مامان آرش نیست. من و آرش داریم میریم بیمارستان‌هارو بگردیم.»
دو روز گشتند. به همه جا سر زدند؛ صحنه‌هایی دیده بودند که در تمام عمرشان ندیده بودند. صدای گریه‌هاشان هنوز در سر من پیچ و تاب می‌خورد.
بعد از ظهر روز دوم، به بهشت زهرا، سالن معراج الشهدا هدایت شدند. ۳ ساعت در صف ایستادند.
جسد شناسایی شده بود، کارت ملی همراهش بوده؛ در آن زمان بدنبال کاری از منزل خارج شده و موج انفجار جانش را گرفته بود.
در آن لحظه به او چه گذشته و آیا زودتر می‌شد او را نجات داد یا نه؟ هیچ نمی دانیم.
فقط می دانیم: «به صورت نمادین به سر در اوین حمله شده.»
به آنها گفته بودند؛ به دلیل ازدحام تا دو سه روز اجازه دفن ندارند.
غروب برگشتند و چه برگشتنی، خسته و زار...

مهر انگیز رفت. یکی از مهربانان عالم کم شد؛ یکی از هنرمندان این مرز‌و‌بوم کشته شد. او نقاش بود. بر بوم نقش می‌کشید و بر بوم زندگیش بهترین نقشها را کشید و پر زد و رفت.
و اما، یک پرسش بزرگ رهایمان نمی‌کند:
به کدامین گناه، این همه انسان‌های بیگناه کشته شدند؟! به کدامین گناه…..؟!

جنگ به ظاهر پایان یافته؛ ولی جنگ بین تاریکی و نور، جنگ بین حق و باطل همچنان ادامه دارد.

زندانیان اوین را شبانه تا پگاه صبح، به تهران بزرگ منتقل کردند، با دهها اتوبوس، مانند آواره ها... همه را پراکنده کرده‌اند.
آقای نوری‌زاد، با آقای نقوی زندانی سیاسی باهم هستند. در سالنی پر از جمعیت، بدون امکانات و کاملا از احوال یکدیگر بی خبر.

با این شرایط، چرا آزادشان نکردید..؟! چرا آزادشان نمی‌کنید…..؟!!!
چرا؟؟؟؟
نگرانی ما را پاسخ بدهید.

فاطمه ملکی
۵ تیر ۱۴۰۴
  #زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#روز_جهانی_حمایت_از_زندانیان_سیاسی
#بیست_جون
#Iran20June

تماس از طریق تلفن، واتس آپ و سیگنال:

+46707991771
+31622029312
+447572356661


آدرس ایمیل:
[email protected]
وبسایت: cfppi.org

کانال رسمی کمیته آزادی زندانیان سیاسی در ایران
Photo
«به کدامین گناه کشته شدند؟!!!»

روزهای آخر با هم بودیم؛ با مهرانگیز.
بظاهر همه چی آرام شده بود. برگشتیم. غافل از اینکه آرامشی در کار نبود.
خبر حمله به اوین، آنهم فقط سردرش، به نوعی کوچک کردن فاجعه ای بود که در آنجا اتفاق افتاده بود.
بلافاصله آقای نوری‌زاد زنگ زدند و گفتند: «حالمان خوب است، نگران نباشید؛ من در نمازخانه مشغول نقاشی بودم که طلق های پنجره شکست و بر سر و روی من ریخته شد. بند ۷ کامل آسیب دیده و زندانی‌های بسیاری کشته یا زخمی شدند؛ فعلا درِ‌‌ بند را بسته اند و ما از بیرون خبری نداریم.»
به او گفتم: من الان به سمت اوین حرکت می‌کنم. باید همه شما را آزاد کنند. او گفت: «کاری نکنید.» من تصمیم خود را گرفته بودم؛ هرچه باداباد.
ولی از آنجا که ما فقط معمولا از یک زاویه به ماجرا و زندگی نگاه می‌کنیم، و از بازی روزگار غافلیم؛ پای من به اوین نرسید.
دخترم؛ "فایزه" تماس گرفت و گفت: «مامانِ آرش را پیدا نمی‌کنیم. در دسترس نیست. هرچه تلاش می‌کنیم نیروهای امنیتی اجازه ورود به منطقه را نمی‌دهند.
منزل مهرانگیز عزیز نزدیک اوین بود. نهایتا ساعت ۳ توانسته بودند خود را به آنجا برسانند.
فائزه دوباره تماس گرفت؛ درحالیکه بشدت گریه می‌کرد؛ گفت: «مامان، مامان آرش نیست. من و آرش داریم میریم بیمارستان‌هارو بگردیم.»
دو روز گشتند. به همه جا سر زدند؛ صحنه‌هایی دیده بودند که در تمام عمرشان ندیده بودند. صدای گریه‌هاشان هنوز در سر من پیچ و تاب می‌خورد.
بعد از ظهر روز دوم، به بهشت زهرا، سالن معراج الشهدا هدایت شدند. ۳ ساعت در صف ایستادند.
جسد شناسایی شده بود، کارت ملی همراهش بوده؛ در آن زمان بدنبال کاری از منزل خارج شده و موج انفجار جانش را گرفته بود.
در آن لحظه به او چه گذشته و آیا زودتر می‌شد او را نجات داد یا نه؟ هیچ نمی دانیم.
فقط می دانیم: «به صورت نمادین به سر در اوین حمله شده.»
به آنها گفته بودند؛ به دلیل ازدحام تا دو سه روز اجازه دفن ندارند.
غروب برگشتند و چه برگشتنی، خسته و زار...

مهر انگیز رفت. یکی از مهربانان عالم کم شد؛ یکی از هنرمندان این مرز‌و‌بوم کشته شد. او نقاش بود. بر بوم نقش می‌کشید و بر بوم زندگیش بهترین نقشها را کشید و پر زد و رفت.
و اما، یک پرسش بزرگ رهایمان نمی‌کند:
به کدامین گناه، این همه انسان‌های بیگناه کشته شدند؟! به کدامین گناه…..؟!

جنگ به ظاهر پایان یافته؛ ولی جنگ بین تاریکی و نور، جنگ بین حق و باطل همچنان ادامه دارد.

زندانیان اوین را شبانه تا پگاه صبح، به تهران بزرگ منتقل کردند، با دهها اتوبوس، مانند آواره ها... همه را پراکنده کرده‌اند.
آقای نوری‌زاد، با آقای نقوی زندانی سیاسی باهم هستند. در سالنی پر از جمعیت، بدون امکانات و کاملا از احوال یکدیگر بی خبر.

با این شرایط، چرا آزادشان نکردید..؟! چرا آزادشان نمی‌کنید…..؟!!!
چرا؟؟؟؟
نگرانی ما را پاسخ بدهید.

فاطمه ملکی
۵ تیر ۱۴۰۴
  #زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#روز_جهانی_حمایت_از_زندانیان_سیاسی
#بیست_جون
#Iran20June

تماس از طریق تلفن، واتس آپ و سیگنال:

+46707991771
+31622029312
+447572356661


آدرس ایمیل:
[email protected]
وبسایت: cfppi.org


>>Click here to continue<<

کانال رسمی کمیته آزادی زندانیان سیاسی در ایران






Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)