TG Telegram Group & Channel
عطش انتظار ³¹³ | United States America (US)
Create: Update:

🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_ششم


فاطمه (س) نگاهش به دخترش خيره مى ماند، دست هاى كوچك او را مى بيند، زمزمه او را مى شنود، اشك فاطمه (س) جارى مى شود... 😭😭زينب به سمت مادر مى آيد، اشك چشم او را پاك مى كند، هيچ كس نمى داند كه زينب به دنبال بهانه اى است تا با دست هاى كوچكش، جاى تازيانه ها را نوازش كند... مگر او مى تواند فراموش كند كه دشمنان مقابل چشمش، مادر را با تازيانه زدند... 😭😭😭

⚫️نزديك اذان ظهر است، على (ع) با فاطمه (س) خداحافظى مى كند و به سوى مسجد مى رود.
فاطمه (س)، سَلمى را صدا مى زند و با كمك او برمى خيزد وضو گرفته و لباسى نو به تن نموده و خود را خوشبو مى كند.
فاطمه (س) مى خواهد به ديدار خدا برود. او از سَلمى مى خواهد تا چادر نماز او را بياورد.
سَلمى، چادر نماز فاطمه (س) را مى آورد و به او مى دهد. هنوز تا اذان ظهر فرصت باقى است.
او روى خود را به سوى قبله مى كند و چنين مى گويد: "سلام من بر جبرئيل! سلام من بر رسول خدا! بار خدايا من به سوى پيامبر تو مى آيم، من به سوى رحمت تو مى آيم".
فاطمه (س) رو به قبله مى خوابد و چادر خود را بر سر مى كشد و به سَلمى مى گويد: "مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتى، صدايم بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه من نزد پدر خويش رفته ام". 😭😭
فاطمه (س) دستش را زير گونه اش مى گذارد و چادر خود را بر سر مى كشد.
سَلمى از اتاق بيرون مى رود. صدايى به گوش فاطمه (س) مى رسد، كسى او را صدا مى كند: "دخترم! فاطمه جانم! نزد من بيا كه منتظرت هستم...".😭😭

الله أكبر، الله أكبر.
اين صداى اذان ظهر است، خوب است بروم و فاطمه (س) را براى نماز بيدار كنم.
سَلمى مى آيد و فاطمه (س) را صدا مى زند، امّا جوابى نمى شنود.
اى دختر پيامبر!
باز هم جوابى نمى آيد.
نزديك مى آيد، چادر را از روى صورت فاطمه (س) كنار مى زند.
واى بر من! فاطمه (س) از دنيا رفته است.😭😭😭
او صورت فاطمه (س) را مى بوسد و مى گويد: "سلام مرا به پيامبر برسان".😭😭

سَلمى مى گريد، در اين هنگام، حسن و حسين (ع) از راه مى رسند. آنها سراغ مادر را مى گيرند.😭😭 سَلمى جوابى نمى دهد، آنها به سوى مادر مى رود.
اينجا، كنار پيكر مادر، زينب اشك مى ريزد، به راستى چقدر زود، روزگار يتيمى او شروع شد!! 😭😭😭😭
آنها هر چه مادر را صدا مى زنند جوابى نمى شنوند. حسن (ع) كنار مادر مى آيد و مى گويد: "مادر، با من سخن بگو قبل از اين كه جان بدهم".😭😭😭
او روى مادر را مى بوسد، امّا مادر جوابى نمى دهد.
حسين (ع) جلو مى آيد و مادر را مى بوسد و مى گويد: "مادر! من پسرت حسين هستم با من سخن بگو". 😭😭😭
سَلمى، حسن و حسين (ع) را دلدارى مى دهد و از آنها مى خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر دهند.
آنها در حالى كه گريه مى كنند به سوى مسجد مى دوند. همه صداى گريه حسن و حسين (ع) را مى شنوند، خدايا چه خبر شده است؟ آنها نزد پدر مى آيند و خبر شهادت مادر را به پدر مى دهند.😭😭
وقتى على (ع) اين خبر را مى شنود، بى قرار مى شود و از هوش مى رود. آرى، داغ فاطمه (س) بر على (ع) بسيار سخت است. عدّه اى بر صورت على(ع) آب میريزند. 😭😭
على (ع) به هوش مى آيد و مى گويد: "اى دختر پيامبر، بعد از تو چه كسى مايه آرامش من خواهد بود؟" 😭😭😭


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313

🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_ششم


فاطمه (س) نگاهش به دخترش خيره مى ماند، دست هاى كوچك او را مى بيند، زمزمه او را مى شنود، اشك فاطمه (س) جارى مى شود... 😭😭زينب به سمت مادر مى آيد، اشك چشم او را پاك مى كند، هيچ كس نمى داند كه زينب به دنبال بهانه اى است تا با دست هاى كوچكش، جاى تازيانه ها را نوازش كند... مگر او مى تواند فراموش كند كه دشمنان مقابل چشمش، مادر را با تازيانه زدند... 😭😭😭

⚫️نزديك اذان ظهر است، على (ع) با فاطمه (س) خداحافظى مى كند و به سوى مسجد مى رود.
فاطمه (س)، سَلمى را صدا مى زند و با كمك او برمى خيزد وضو گرفته و لباسى نو به تن نموده و خود را خوشبو مى كند.
فاطمه (س) مى خواهد به ديدار خدا برود. او از سَلمى مى خواهد تا چادر نماز او را بياورد.
سَلمى، چادر نماز فاطمه (س) را مى آورد و به او مى دهد. هنوز تا اذان ظهر فرصت باقى است.
او روى خود را به سوى قبله مى كند و چنين مى گويد: "سلام من بر جبرئيل! سلام من بر رسول خدا! بار خدايا من به سوى پيامبر تو مى آيم، من به سوى رحمت تو مى آيم".
فاطمه (س) رو به قبله مى خوابد و چادر خود را بر سر مى كشد و به سَلمى مى گويد: "مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتى، صدايم بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه من نزد پدر خويش رفته ام". 😭😭
فاطمه (س) دستش را زير گونه اش مى گذارد و چادر خود را بر سر مى كشد.
سَلمى از اتاق بيرون مى رود. صدايى به گوش فاطمه (س) مى رسد، كسى او را صدا مى كند: "دخترم! فاطمه جانم! نزد من بيا كه منتظرت هستم...".😭😭

الله أكبر، الله أكبر.
اين صداى اذان ظهر است، خوب است بروم و فاطمه (س) را براى نماز بيدار كنم.
سَلمى مى آيد و فاطمه (س) را صدا مى زند، امّا جوابى نمى شنود.
اى دختر پيامبر!
باز هم جوابى نمى آيد.
نزديك مى آيد، چادر را از روى صورت فاطمه (س) كنار مى زند.
واى بر من! فاطمه (س) از دنيا رفته است.😭😭😭
او صورت فاطمه (س) را مى بوسد و مى گويد: "سلام مرا به پيامبر برسان".😭😭

سَلمى مى گريد، در اين هنگام، حسن و حسين (ع) از راه مى رسند. آنها سراغ مادر را مى گيرند.😭😭 سَلمى جوابى نمى دهد، آنها به سوى مادر مى رود.
اينجا، كنار پيكر مادر، زينب اشك مى ريزد، به راستى چقدر زود، روزگار يتيمى او شروع شد!! 😭😭😭😭
آنها هر چه مادر را صدا مى زنند جوابى نمى شنوند. حسن (ع) كنار مادر مى آيد و مى گويد: "مادر، با من سخن بگو قبل از اين كه جان بدهم".😭😭😭
او روى مادر را مى بوسد، امّا مادر جوابى نمى دهد.
حسين (ع) جلو مى آيد و مادر را مى بوسد و مى گويد: "مادر! من پسرت حسين هستم با من سخن بگو". 😭😭😭
سَلمى، حسن و حسين (ع) را دلدارى مى دهد و از آنها مى خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر دهند.
آنها در حالى كه گريه مى كنند به سوى مسجد مى دوند. همه صداى گريه حسن و حسين (ع) را مى شنوند، خدايا چه خبر شده است؟ آنها نزد پدر مى آيند و خبر شهادت مادر را به پدر مى دهند.😭😭
وقتى على (ع) اين خبر را مى شنود، بى قرار مى شود و از هوش مى رود. آرى، داغ فاطمه (س) بر على (ع) بسيار سخت است. عدّه اى بر صورت على(ع) آب میريزند. 😭😭
على (ع) به هوش مى آيد و مى گويد: "اى دختر پيامبر، بعد از تو چه كسى مايه آرامش من خواهد بود؟" 😭😭😭


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313


>>Click here to continue<<

عطش انتظار ³¹³




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)