TG Telegram Group & Channel
عطش انتظار ³¹³ | United States America (US)
Create: Update:

🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_سوم

🌴اكنون على (ع)، كنار فاطمه (س) نشسته است، فاطمه (س) درس خوبى به خليفه داده است.
فاطمه (س) نگاهى به على (ع) مى كند و مى گويد:
ــ على جان! تو از من خواستى كه آنها را به خانه راه دهم، آيا آنچه را از من خواستى انجام دادم؟
ــ آرى.
ــ حالا اگر من از تو چيزى بخواهم قبول مى كنى؟
ــ آرى، فاطمه جانم!
ــ از تو مى خواهم كه وقتى از دنيا رفتم نگذارى اين دو نفر بر جنازه ام نماز بخوانند.
آرى! فاطمه (س) به فكر اين است كه براى هميشه تاريخ، پيام مهمّى بگذارد. هر كس كه تاريخ را بخواند از خود سؤال خواهد كرد كه چرا ابوبكر بر پيكر دخترِ پيامبر نماز نخواند.

🍃خليفه به سوى مسجد مى رود، امّا هنوز گريه مى كند. مردم وقتى گريه خليفه را مى بينند، تعجّب مى كنند، نزد او مى آيند و چنين مى گويند:
ــ چه شده است اى خليفه! چرا گريه مى كنى؟
ــ آيا درست است كه هر كدام از شما در كمال آرامش باشيد و مرا به حال خود رها كرده باشيد؟ من به اين بيعت شما نياز ندارم، من ديگر نمى خواهم خليفه شما باشم.
مردم تعجّب مى كنند، مگر فاطمه (س) به خليفه چه گفته است كه او اين قدر عوض شده است؟
آرى، ابوبكر از نفرين فاطمه (س)، خيلى ترسيده است.
اگر چه فاطمه (س) در بستر بيمارى است، امّا تا جان دارد از حق، دفاع مى كند.
مردم نمى دانند چه كار كنند، چگونه خليفه خود را آرام كنند. سرانجام تصميم گرفته مى شود تا عدّه اى نزد خليفه بروند و به او چنين بگويند: "اى خليفه، اگر تو از مقام خود، كناره گيرى كنى اسلام نابود خواهد شد، امروز بقاى اسلام به خلافت توست، هيچ كس نمى تواند جاى تو را بگيرد".
و اين گونه است كه خليفه آرام مى شود.

🍂من مات و مبهوت به ابوبكر نگاه مى كنم، چه شد كه اين قدر سريع آرام شد، معلوم است كه آن گريه هاى او، چيزى جز فريب كارى نبود. او براى اين كه پايه هاى حكومتش سست نشود، گريه كرد، او با گريه خود، حكومتش را نجات داد و مردم ساده را مسخره كرد. آرى، گريه او از روى پشيمانى نبود. اگر او واقعاً پشيمان بود، خلافت را به اهلش واگذار مى كرد. فاطمه (س) ابوبكر را به خوبى مى شناخت و به خوبى مى دانست كه او هرگز از كار خود پشيمان نيست، بلكه او با اين كارها به دنبال فريب كارى است.

🥀حال فاطمه (س) لحظه به لحظه بدتر مى شود، او گاهى از هوش مى رود و گاهى به هوش مى آيد.
او ديگر براى پرواز به سوى آسمان ها آماده است، او مى خواهد به ديدار پدر مهربان خود برود، در اين مدّت، فاطمه (س) چقدر بلا و سختى كشيده است.
آيا امشب با من به عيادت فاطمه (س) مى آيى؟
خداى من! گويا امشب در اين خانه خبرهايى است! فاطمه (س) در بستر بيمارى است، نگاه على (ع) به چهره همسرش، خيره شده است.
فاطمه (س) چشمان خود را باز مى كند، على (ع) را در كنار خود مى بيند، رو به او مى كند و مى گويد:
ــ على جان! من الآن، خوابى ديدم.
ــ در خواب چه ديده اى، اى عزيز دلم؟
ــ در خواب، پدرم را ديدم، او در قصر سفيدى نشسته بود وقتى با او روبه رو شدم به من گفت: "دخترم، نزد من بيا كه من مشتاق تو هستم".
ــ تو در جواب چه گفتى؟
ــ من به او گفتم: "به خدا قسم، من نيز مشتاق ديدار تو هستم".
ــ و پيامبر چه گفت؟
ــ او به من چنين گفت: "تو به زودى مهمان من خواهى بود".😭😭

⚫️اشك در چشمان على (ع) حلقه مى زند، او باور نمى كند كه امشب، آخرين شبِ زندگى فاطمه (س) باشد.
نگاه على (ع) به صورت فاطمه (س) دوخته شده است. ناگهان فاطمه (س)اين چنين مى گويد: "عليكُم السّلام".
فاطمه (س) رو به على (ع) مى كند و مى گويد: "پسرعمو، نگاه كن، جبرئيل به ديدن من آمده است، الآن او به من سلام كرد و من جواب او را دادم، او به من خبر داد كه امشب، شب آخر زندگى من است و من فردا به اوج آسمان ها پرواز مى كنم".😭😭

آرى، سفر فاطمه (س) قطعى شده است، در آسمان ها غوغايى به پا شده است، همه خود را براى مراسم استقبال از فاطمه (س) آماده مى كنند. 😭😭


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313

🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_سوم

🌴اكنون على (ع)، كنار فاطمه (س) نشسته است، فاطمه (س) درس خوبى به خليفه داده است.
فاطمه (س) نگاهى به على (ع) مى كند و مى گويد:
ــ على جان! تو از من خواستى كه آنها را به خانه راه دهم، آيا آنچه را از من خواستى انجام دادم؟
ــ آرى.
ــ حالا اگر من از تو چيزى بخواهم قبول مى كنى؟
ــ آرى، فاطمه جانم!
ــ از تو مى خواهم كه وقتى از دنيا رفتم نگذارى اين دو نفر بر جنازه ام نماز بخوانند.
آرى! فاطمه (س) به فكر اين است كه براى هميشه تاريخ، پيام مهمّى بگذارد. هر كس كه تاريخ را بخواند از خود سؤال خواهد كرد كه چرا ابوبكر بر پيكر دخترِ پيامبر نماز نخواند.

🍃خليفه به سوى مسجد مى رود، امّا هنوز گريه مى كند. مردم وقتى گريه خليفه را مى بينند، تعجّب مى كنند، نزد او مى آيند و چنين مى گويند:
ــ چه شده است اى خليفه! چرا گريه مى كنى؟
ــ آيا درست است كه هر كدام از شما در كمال آرامش باشيد و مرا به حال خود رها كرده باشيد؟ من به اين بيعت شما نياز ندارم، من ديگر نمى خواهم خليفه شما باشم.
مردم تعجّب مى كنند، مگر فاطمه (س) به خليفه چه گفته است كه او اين قدر عوض شده است؟
آرى، ابوبكر از نفرين فاطمه (س)، خيلى ترسيده است.
اگر چه فاطمه (س) در بستر بيمارى است، امّا تا جان دارد از حق، دفاع مى كند.
مردم نمى دانند چه كار كنند، چگونه خليفه خود را آرام كنند. سرانجام تصميم گرفته مى شود تا عدّه اى نزد خليفه بروند و به او چنين بگويند: "اى خليفه، اگر تو از مقام خود، كناره گيرى كنى اسلام نابود خواهد شد، امروز بقاى اسلام به خلافت توست، هيچ كس نمى تواند جاى تو را بگيرد".
و اين گونه است كه خليفه آرام مى شود.

🍂من مات و مبهوت به ابوبكر نگاه مى كنم، چه شد كه اين قدر سريع آرام شد، معلوم است كه آن گريه هاى او، چيزى جز فريب كارى نبود. او براى اين كه پايه هاى حكومتش سست نشود، گريه كرد، او با گريه خود، حكومتش را نجات داد و مردم ساده را مسخره كرد. آرى، گريه او از روى پشيمانى نبود. اگر او واقعاً پشيمان بود، خلافت را به اهلش واگذار مى كرد. فاطمه (س) ابوبكر را به خوبى مى شناخت و به خوبى مى دانست كه او هرگز از كار خود پشيمان نيست، بلكه او با اين كارها به دنبال فريب كارى است.

🥀حال فاطمه (س) لحظه به لحظه بدتر مى شود، او گاهى از هوش مى رود و گاهى به هوش مى آيد.
او ديگر براى پرواز به سوى آسمان ها آماده است، او مى خواهد به ديدار پدر مهربان خود برود، در اين مدّت، فاطمه (س) چقدر بلا و سختى كشيده است.
آيا امشب با من به عيادت فاطمه (س) مى آيى؟
خداى من! گويا امشب در اين خانه خبرهايى است! فاطمه (س) در بستر بيمارى است، نگاه على (ع) به چهره همسرش، خيره شده است.
فاطمه (س) چشمان خود را باز مى كند، على (ع) را در كنار خود مى بيند، رو به او مى كند و مى گويد:
ــ على جان! من الآن، خوابى ديدم.
ــ در خواب چه ديده اى، اى عزيز دلم؟
ــ در خواب، پدرم را ديدم، او در قصر سفيدى نشسته بود وقتى با او روبه رو شدم به من گفت: "دخترم، نزد من بيا كه من مشتاق تو هستم".
ــ تو در جواب چه گفتى؟
ــ من به او گفتم: "به خدا قسم، من نيز مشتاق ديدار تو هستم".
ــ و پيامبر چه گفت؟
ــ او به من چنين گفت: "تو به زودى مهمان من خواهى بود".😭😭

⚫️اشك در چشمان على (ع) حلقه مى زند، او باور نمى كند كه امشب، آخرين شبِ زندگى فاطمه (س) باشد.
نگاه على (ع) به صورت فاطمه (س) دوخته شده است. ناگهان فاطمه (س)اين چنين مى گويد: "عليكُم السّلام".
فاطمه (س) رو به على (ع) مى كند و مى گويد: "پسرعمو، نگاه كن، جبرئيل به ديدن من آمده است، الآن او به من سلام كرد و من جواب او را دادم، او به من خبر داد كه امشب، شب آخر زندگى من است و من فردا به اوج آسمان ها پرواز مى كنم".😭😭

آرى، سفر فاطمه (س) قطعى شده است، در آسمان ها غوغايى به پا شده است، همه خود را براى مراسم استقبال از فاطمه (س) آماده مى كنند. 😭😭


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313


>>Click here to continue<<

عطش انتظار ³¹³




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)