TG Telegram Group & Channel
عطش انتظار ³¹³ | United States America (US)
Create: Update:

🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_یکم

🔺 على (ع) به خليفه خبر مى دهد كه آنها
مى توانند به خانه او بيايند. قبل از آمدن آنان، چند نفر از زنان به خانه فاطمه (س) مى آيند، سپس ابوبكر و عُمَر وارد خانه على (ع) مى شوند. سلام مى كنند و روبه روى فاطمه (س) مى نشينند. فاطمه (س)جواب سلام آنان را نمى دهد و از زنانى كه در آنجا هستند مى خواهد تا روى او را به سمت ديوار بگردانند. او با اين كار خود مى خواهد به آن دو نفر بفهماند كه از آنان ناراضى است.
خداى من! من چه منظره اى را مى بينم!
تنها دختر پيامبر را به چه حال و روزى انداخته اند! او ديگر خودش نمى تواند در بستر جابه جا شود! آن كسى كه در وسط كوچه به پهلوى فاطمه (س) آن لگد محكم را زد، همين را مى خواست، او مى خواست فاطمه (س)را اين گونه زمين گير كند كه براى جابه جا شدن در بستر هم از ديگران كمك بگيرد...

🔹عُمَر نگاهى به ابوبكر مى كند، از او مى خواهد تا سخن خود را آغاز كند. ابوبكر چنين مى گويد:
ــ اى فاطمه! اى عزيز دل پيامبر، تو مى دانى كه من تو را بيش از دخترم، عايشه دوست دارم.
امّا فاطمه (س) جوابى نمى دهد. آنها برمى خيزند، به راستى آنها كجا مى خواهند بروند؟ آنها جايى نمى خواهند بروند، مى روند آن طرف بنشينند تا روبه روى فاطمه (س) باشند.
فاطمه (س)، اين بار هم از زنان مى خواهد تا او را به سمت ديگر بگردانند. ابوبكر سخن خود را چنين ادامه مى دهد: "اى دختر پيامبر!آيا مى شود مرا ببخشى؟ من براى به دست آوردن رضايت شما، از خانه، ثروت، زن و بچّه و هستى خود دست كشيده ام!".
به راستى آيا ابوبكر راست مى گويد؟ اگر اين خاندان اين قدر پيش او احترام دارند پس چرا دستور حمله به اين خانه و اهل اين خانه را داد؟
فاطمه (س) همان طور كه روى خود را به ديوار كرده است به او مى گويد: "آيا تو حرمت ما را نگاه داشتى تا من تو را ببخشم؟"

♦️ابوبكر سر خود را پايين مى اندازد، هيچ جوابى ندارد كه بگويد. اكنون وقت آن است كه فاطمه (س) از آنها سؤال خود را بپرسد:
ــ شما اينجا آمده ايد چه كنيد؟
ــ ما آمده ايم به خطاى خود اعتراف كنيم و از تو بخواهيم كه ما را ببخشى.
ــ من سؤالى از شما مى پرسم و مى خواهم شما حقيقت را بگوييد.
ــ هر چه مى خواهى بپرس كه ما حقيقت را مى گوييم.
ــ آيا شما از پيامبر اين سخن را نشنيديد: "فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟".
ــ آرى، اى دختر پيامبر! ما اين حديث را از پيامبر شنيديم.
ــ شكر خدا كه شما به اين سخن اعتراف كرديد.
نگاه كن! فاطمه (س) دست هاى ناتوان خود رابه سمت آسمان بلند مى كند و از سوز دل چنين مى گويد: "بار خدايا! تو شاهد باش، اين دو نفر مرا آزار دادند و من از آنها راضى نيستم".
آنگاه مى گويد: "به خدا قسم! هرگز از شما راضى نمى شوم، من منتظر هستم تا به ديدار پدرم بروم و از شما نزد او شكايت كنم".

📌اكنون ابوبكر به گريه پناه مى برد، شايد بتواند راه نجاتى براى خود بيابد! او فكر مى كند كه مى تواند با گريه، فريب كارى كند، پس با صداى بلند گريه مى كند و مى گويد: "واى بر من، من از غضب تو به خدا پناه مى برم، امان از عذاب خدا، اى كاش، به دنيا نيامده بودم و چنين روزى را نمى ديدم!".

● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313

🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_یکم

🔺 على (ع) به خليفه خبر مى دهد كه آنها
مى توانند به خانه او بيايند. قبل از آمدن آنان، چند نفر از زنان به خانه فاطمه (س) مى آيند، سپس ابوبكر و عُمَر وارد خانه على (ع) مى شوند. سلام مى كنند و روبه روى فاطمه (س) مى نشينند. فاطمه (س)جواب سلام آنان را نمى دهد و از زنانى كه در آنجا هستند مى خواهد تا روى او را به سمت ديوار بگردانند. او با اين كار خود مى خواهد به آن دو نفر بفهماند كه از آنان ناراضى است.
خداى من! من چه منظره اى را مى بينم!
تنها دختر پيامبر را به چه حال و روزى انداخته اند! او ديگر خودش نمى تواند در بستر جابه جا شود! آن كسى كه در وسط كوچه به پهلوى فاطمه (س) آن لگد محكم را زد، همين را مى خواست، او مى خواست فاطمه (س)را اين گونه زمين گير كند كه براى جابه جا شدن در بستر هم از ديگران كمك بگيرد...

🔹عُمَر نگاهى به ابوبكر مى كند، از او مى خواهد تا سخن خود را آغاز كند. ابوبكر چنين مى گويد:
ــ اى فاطمه! اى عزيز دل پيامبر، تو مى دانى كه من تو را بيش از دخترم، عايشه دوست دارم.
امّا فاطمه (س) جوابى نمى دهد. آنها برمى خيزند، به راستى آنها كجا مى خواهند بروند؟ آنها جايى نمى خواهند بروند، مى روند آن طرف بنشينند تا روبه روى فاطمه (س) باشند.
فاطمه (س)، اين بار هم از زنان مى خواهد تا او را به سمت ديگر بگردانند. ابوبكر سخن خود را چنين ادامه مى دهد: "اى دختر پيامبر!آيا مى شود مرا ببخشى؟ من براى به دست آوردن رضايت شما، از خانه، ثروت، زن و بچّه و هستى خود دست كشيده ام!".
به راستى آيا ابوبكر راست مى گويد؟ اگر اين خاندان اين قدر پيش او احترام دارند پس چرا دستور حمله به اين خانه و اهل اين خانه را داد؟
فاطمه (س) همان طور كه روى خود را به ديوار كرده است به او مى گويد: "آيا تو حرمت ما را نگاه داشتى تا من تو را ببخشم؟"

♦️ابوبكر سر خود را پايين مى اندازد، هيچ جوابى ندارد كه بگويد. اكنون وقت آن است كه فاطمه (س) از آنها سؤال خود را بپرسد:
ــ شما اينجا آمده ايد چه كنيد؟
ــ ما آمده ايم به خطاى خود اعتراف كنيم و از تو بخواهيم كه ما را ببخشى.
ــ من سؤالى از شما مى پرسم و مى خواهم شما حقيقت را بگوييد.
ــ هر چه مى خواهى بپرس كه ما حقيقت را مى گوييم.
ــ آيا شما از پيامبر اين سخن را نشنيديد: "فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟".
ــ آرى، اى دختر پيامبر! ما اين حديث را از پيامبر شنيديم.
ــ شكر خدا كه شما به اين سخن اعتراف كرديد.
نگاه كن! فاطمه (س) دست هاى ناتوان خود رابه سمت آسمان بلند مى كند و از سوز دل چنين مى گويد: "بار خدايا! تو شاهد باش، اين دو نفر مرا آزار دادند و من از آنها راضى نيستم".
آنگاه مى گويد: "به خدا قسم! هرگز از شما راضى نمى شوم، من منتظر هستم تا به ديدار پدرم بروم و از شما نزد او شكايت كنم".

📌اكنون ابوبكر به گريه پناه مى برد، شايد بتواند راه نجاتى براى خود بيابد! او فكر مى كند كه مى تواند با گريه، فريب كارى كند، پس با صداى بلند گريه مى كند و مى گويد: "واى بر من، من از غضب تو به خدا پناه مى برم، امان از عذاب خدا، اى كاش، به دنيا نيامده بودم و چنين روزى را نمى ديدم!".

● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313


>>Click here to continue<<

عطش انتظار ³¹³




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)