اون اولین باری که دیدمت هیچوقت یادم نمیره؛ برای منی که زل زدن به آدما برام سخت بود، چند ثانیه بهت خیره شدم و نتونستم چشم بگیرم. موهات بنظرم بوسیدنی ازین چیز ممکن بودن و قلبم از شدت قشنگی تن صدات داشت بالا و پایین میپرید. گذشت، اسمت و پرسیدم، شناختمت، پرسیدن روزانه حالت واسم شد عادت، واسم شدی یه بخش اصلی از زندگیم. تمام این مدت فکر میکردم ذوق روزهای اول برای روزهای اوله، فکر میکردم اون عشق و حال خوب صرفا تو قرار های اول خیلی زیادن ولی حواسم نبود که تو این مدتی که گذشت اون حس ها کمتر نشدن، بیشتر شدن و هربار بیشتر قلبم بخاطر قشنگیت خودشو به سینهام میکوبه.
>>Click here to continue<<