یکی از دوستانم مردی مهربان باهوش و در اواسط دهه سی سالگی ست به عنوان پزشک کسب و کار پر رونقی داشت که همین اواخر به یکباره طبابت را کنار گذاشت. به بیماران و همچنین پزشکان همکار علاقه ای نداشت.
وقتی از او دلیلش را پرسیدم، گفت چون مادرش دوست داشته، پزشک شده تا رویای او را عملی سازد - رویایی که بدون هیچ گونه علاقه شخصی و صرفاً به خاطر مادرش دنبال کرده بود. اما دیگر علاقه ای به رشته پزشکی ندارد ، دیگر نه در دانشگاه شاد و خوشحال بود و نه در محیط کار خود گفت شاید باور کردنش برایتان دشوار باشد، اما من اصلاً نمی دانم چطور می توان آدمی سرزنده بود. چگونه نفس بکشم، تحرک داشته باشم و همین طور آرزوهای شخصی خودم را داشته باشم. احساس می کنم عروسک خیمه شب بازی هستم.
#مادران_و_پسران
#اولین_باسف
>>Click here to continue<<