✅ملکههای فلسفه
زهره روحی
✍یکراست به سمت میزم میآید همراه با کتابی عنابی رنگ؛ به نرمی و آرامی و با احتیاطی نوازشگرانه، آنرا درون دستهایی که بیاختیار به سویش دراز میکنم میگذارد و غافلگیرانه میگوید: «اینرا مهندس ”ق ص“ چند روز پیش به من دادند، فکر کردم به شما هم بدهم تا ببینید…» کلام مختصر و کوتاهِ معمولش، همراهیِ شگفتآوری با صدای نرمش دارد: صدا و لحن کلامی گوشنواز و مخملین؛ از آن نوع که قادر است هر گونه کمرویی دختران جوان را بپوشاند و آرامش خاصِ برآمده از شیوۀ صحبت کردن را جایگزین آن کند… خیلی سال است همکارم است. در بخش مطالعات کار میکند. همان طبقهای که کتابخانه قرار دارد. پس از فارغ التحصیلی به شرکت آمد و از آن ایام تا امروز که سالها از آن میگذرد، در آرامشی که هرگز تغییر رنگ نداد و از «جایش» بیرون نجُست، «سکونت» گزیده است…؛ اما «ق» را سالهای سال است که میشناسم.
متن کامل در:
B2n.ir/j71664
>>Click here to continue<<