🔸ذکری از واژگان هندی در شعر فارسی
خاقانی گفته است:
گرچه صنما همدم عیسیست دمت
روح القدسی چگونه خوانم صنمت
چون موی شدم ز بسکه بردم ستمت
مویی مویی که موی مویم ز غمت
خاقانی رباعی دیگری هم دارد که باز به همین مضمون پرداخته و از کلمۀ مویی در معنی گرجیاش بهره برده است:
از مِهرِ صلیبموی رومیرویی
ابخازنشین گشتم و گرجیگویی
از بسکه بگفتمش که مویی مویی
شد موی زبانم و زبان هر مویی
چنانچه از لغتنامۀ دهخدا برمیآید "مویی" به زبان گرجی یعنی "بیا".
اما از مواجهه با این رباعیها به یاد رباعیی منسوب به امیرخسرو دهلوی افتادم که بکلّی از سرزمینی دیگر است. مسألۀ شایان تأمل اینجاست که زبان فارسی به هر کجا که رفته ظرفیتهای تازهای برای گویشوراناش پدید آمده و از اختلاط و ازدواج با زبانها و فرهنگهای دیگر فرزندان متفاوتی به دنیا آورده است. ایهام ترجمه در شعر فارسی خصوصاً ناظر به معانی دیگرِ الفاظ در زبان عربی کم و بیش مورد بحث قرار گرفته است. اما به میزانی که زبان فارسی در جهان گسترده شده این اتفاق هم تکرار شده است. مشترکات آوایی یا ریشهای، دستمایۀ مضمونآفرینیهایی شد که بهره بردن از آن مستلزم آگاهیهایی از فرهنگ و زبان آن منطقه است. به رباعی زیر عنایت بفرمایید:
رفتم به تماشا به کنار جویی
دیدم آنجا یکی زن هندویی
گفتم صنما چیست بهای مویت
فریاد برآورد که دُر دُر مویی
اصطلاح "دُر دُر مویی" برای دورکردن سگ است. (فرهنگ واژههای فارسی در زبان اردو، ص بیست و بیست و یک) فی الواقع در هندی چنین کاربردی دارد و در فارسی یعنی بهای هر مویی چندین دُر و گوهر است.
یا مثلا شاعری به نام فدایی میگوید:
هندوبچهای به من دلارام نشد
از جانب کفر سوی اسلام نشد
هرچند که رام رام گفتم او را
وحشی شد و از بخت بدم رام نشد
همین شیرینکاری در رباعیی از بیدل نیز قابل مشاهده است:
هندوصنمی که دل به نامش دادم
مرغ دل خود بسته به دامش دادم
گفتم که به من رام شود رام نشد
هرچند قسم به رام رامش دادم
رام در هندی یکی از نامهای خداوند است و رام رام در میان هندیان مثل الله الله گفتن مسلمانان است. (آنندراج)
یا غلامعلی آزاد بلگرامی گفته:
زن بود در زبان هندی نار
وقنا ربّنا عذاب النّار
همچنین نعمتخان شیرازی در بیتی میگوید:
حرفی بجا ز کس نشنیدم ز اهل هند
غیر از کسی که گفت به مطرب بجا بجا
گفتهاند بجا در هندی حرف تحسین است؛ به معنی عالی. اگر چنین باشد یحتمل همان لفظ "بجا"ی فارسی است که میان هندیان رایج شده بوده است. احتمال هم میرود که با لفظ بجانا به معنی نواختن مرتبط باشد. به هرحال از این دست در شعر فارسی هند بسیار است و غالباً هم این الفاظ ریشۀ مشترک دارند. مثلا برشکال که مکرّر در شعر شاعران ما آمده است:
دم صبح و هوای برشکال است
چمن جولانگه باد شمال است (طالب آملی)
برشکال ای بهار هندستان
ای نجات از بلای تابستان (مسعود سعد)
در چاپ جدید دیوان مسعود سعد بُرشکال نوشتهاند. ظاهراً این کلمه به فتح باء است و با بارش در فارسی مرتبط؛ برسات هم چنین. (آنندراج)
باری، واقع آن است که ما برای فهم درست شعر فارسی در شبه قاره نیازمند اشراف به متون مختلف آن ناحیه هستیم؛ تاریخ و وقایع و رسم الخط و عادات و آداب مردم و ادیان آنجا را باید بشناسیم. ضرورت آشنایی با لغات هندی که در فهم بعضی اشعار اظهر من الشمس است. به این ابیات از کلیم همدانی که ساکن هند بوده دقت کنید:
منه بر وعدۀ تنپولیان دل
که جز خونخوردن از وی نیست حاصل
ز حسن شستۀ دهوبی چه گویم
از آن بیپرده محبوبی چه گویم
غرور حسن با جهل پتهانی
چو گردد جمع نتوان زندگانی
بتان راجپوت و شیخزاده
شکیب عاشقان بر باد داده
چه چنبه شعلۀ شمعیست بیدود
که آتش میزند در خرمن عود
ز موزونان نظر دریوزه دارم
که وصف مولسری را برنگارم
گل گدهل نه فهمیدهست موسم
شکفته چون رخ یار است دایم
نهال نیمش از بس خوشنسیم است
دل طوبی ز رشک آن دونیم است (شعرالعجم، ج 3، 176 و 177)
این سادهترین نمونه بود که عرض شد. در کنار این بحث مسائل دیگری نیز قابل طرح است. از جمله این که صائب تبریزی با آن همه تلاش معنی بیگانه و خلق مضامین بدیع میگوید حاضر است تمام دیوانش را بدهد و این بیت غنی به نام او باشد:
حسن سبزی به خط سبز مرا کرد اسیر
دام همرنگ زمین بود گرفتار شدم
آیا پدیدآوردن چنین مضمونی از طبع صائب بعید بود؟ یا این که زمینهاش برای کسی مثل غنی که تمام عمر در مجاورت خوبان سبزهروی کشمیر میزیست بیشتر بود؟ پیداست که پاسخ پرسش دوم مثبت است. اگرچه صائب نیز چند سالی به سفر هند رفت و باز اگرچه سلیم طهرانی در همان ایران گفته بود:
بیهوشیام ز جلوۀ سبزان گیلکیست
در لاهیجانم و می کشمیر میخورم
این رشته سر دراز دارد. سطری از کتابی بیان کردیم تا بعد.
http://hottg.com/Anjomanara
https://hottg.com/iranianpoetsocity
>>Click here to continue<<