رودی که میخشکد دگر دریا نخواهد شد
آیینهای که بشکند زیبا نخواهد شد
چشمی که با این قطرههای اشک عادت کرد
حتی برای لحظهای تنها نخواهد شد
با اینکه آرامم ولی درگیر توفانم
راه نجاتی بعد از این پیدا نخواهد شد
من زادهٔ کابوسهای تلخ این شهرم
شبهای وحشتناک من فردا نخواهد شد
دنیا نمیخواهد مرا، من خوب میدانم
دنیا به کام تلخ من زیبا نخواهد شد
من گور خود را هم نمیدانم، کجا هستم؟
من مردهام، این صحنهها معنی نخواهد شد!
شاعر: مژگان فرامنش
دکلمه: صبغت الله عاکف
@Sebghatullah_Akef
>>Click here to continue<<