TG Telegram Group & Channel
•|♥|• آقـاعـه و خـانومـه •||• | United States America (US)
Create: Update:

#پارت190


به چشم‌های متعجب صدف نگاه می‌کردم، شرمنده بودم ولی حس مزخرفی داشت که سرم و بندازم پایین.
کم‌کم چشم‌هاش پر از اشک شدن، لب‌هاش و روی هم فشار داد و لیوان شیکش رو از روی میز برداشت و به یه حرکت همش رو روی صورت و لباسم خالی کرد.
با حرص چشم‌هام و بستم و فوشی نثار روح و روان خودم کردم با این دوست‌دخترهام، هر چند قبول داشتم بیشتراز اینا لیاقتمه.
از دوازده نفری که رد کرده بودم نفر شیشم بود که لیوانش و روم خالی می‌کرد، با ماباقی باید تو پارک حرف بزنم این‌طوری نمی‌شه.
صدف با صدای جیغی گفت:
- بی‌همه چیز بی‌شرافت، از اولم می‌دونستم داری بهم خیانت می‌کنی برو به درک.
کیفش و چنگ زد و از کافی‌شاپ خارج شد، چشم‌هام هنوز بسته بودن. با حرص دستی روی صورتم کشیدم و شیک و پاک کردم، لنتی این دیگه شیک توت فرنگی بود هیچ جوره نمی‌شه پاکش کرد باید برم خونه لباسام و عوض کنم.
کسرا در حالی که صدای خنده‌اش توی کافه‌ی خلوت می‌پیچید با جعبه‌ی دستمال کاغذی اومد سمتم و جعبه رو به سمتم گرفت:
- هی پسر این چندمی بود؟!
پنج شیش‌تا دستمال بیرون کشیدم و پوکر گفتم:
- دوازدهمی.
سوتی کشید:
- اوه ماشالله خدا بده برکت.
دستمال و روی صورتم کشیدم:
- سپاس.
با خنده گفت:
- رو موهاتم ریخته باید یه دوش بگیری، ماموریت رد سازیت رو فعلا متوقف کن و برو خونه یه دوش بگیر.
سرم و تکون دادم:
- آره باید برم.
نوچ نوچی کرد:
- حالا چرا داری همه رو رد می‌کنی؟
زیاد با کسرا صمیمی نبودم نمی‌خواستم خیلی موضوع رو براش باز کنم:
- دیگه حوصله‌ی دختر بازی ندارم، بی زحمت یه زنگ به آژانس می‌زنی؟
سرش و تکون داد:
- آره آره الان می‌زنم.
سرم و تکون دادم:
- دمتم گرم.
با حرص پاشدم و رفتم تو دستشویی، کسرا خدا لعنتت کنه لیوان شیک چرا باید این‌قدر بزرگ باشه آخه؟!
بافت یقه اسکی سورمه‌ایی رنگی پوشیده بودم که از صبح انواع و اقسام نوشیدنی ها رو خالی شده بود.

#پارت190


به چشم‌های متعجب صدف نگاه می‌کردم، شرمنده بودم ولی حس مزخرفی داشت که سرم و بندازم پایین.
کم‌کم چشم‌هاش پر از اشک شدن، لب‌هاش و روی هم فشار داد و لیوان شیکش رو از روی میز برداشت و به یه حرکت همش رو روی صورت و لباسم خالی کرد.
با حرص چشم‌هام و بستم و فوشی نثار روح و روان خودم کردم با این دوست‌دخترهام، هر چند قبول داشتم بیشتراز اینا لیاقتمه.
از دوازده نفری که رد کرده بودم نفر شیشم بود که لیوانش و روم خالی می‌کرد، با ماباقی باید تو پارک حرف بزنم این‌طوری نمی‌شه.
صدف با صدای جیغی گفت:
- بی‌همه چیز بی‌شرافت، از اولم می‌دونستم داری بهم خیانت می‌کنی برو به درک.
کیفش و چنگ زد و از کافی‌شاپ خارج شد، چشم‌هام هنوز بسته بودن. با حرص دستی روی صورتم کشیدم و شیک و پاک کردم، لنتی این دیگه شیک توت فرنگی بود هیچ جوره نمی‌شه پاکش کرد باید برم خونه لباسام و عوض کنم.
کسرا در حالی که صدای خنده‌اش توی کافه‌ی خلوت می‌پیچید با جعبه‌ی دستمال کاغذی اومد سمتم و جعبه رو به سمتم گرفت:
- هی پسر این چندمی بود؟!
پنج شیش‌تا دستمال بیرون کشیدم و پوکر گفتم:
- دوازدهمی.
سوتی کشید:
- اوه ماشالله خدا بده برکت.
دستمال و روی صورتم کشیدم:
- سپاس.
با خنده گفت:
- رو موهاتم ریخته باید یه دوش بگیری، ماموریت رد سازیت رو فعلا متوقف کن و برو خونه یه دوش بگیر.
سرم و تکون دادم:
- آره باید برم.
نوچ نوچی کرد:
- حالا چرا داری همه رو رد می‌کنی؟
زیاد با کسرا صمیمی نبودم نمی‌خواستم خیلی موضوع رو براش باز کنم:
- دیگه حوصله‌ی دختر بازی ندارم، بی زحمت یه زنگ به آژانس می‌زنی؟
سرش و تکون داد:
- آره آره الان می‌زنم.
سرم و تکون دادم:
- دمتم گرم.
با حرص پاشدم و رفتم تو دستشویی، کسرا خدا لعنتت کنه لیوان شیک چرا باید این‌قدر بزرگ باشه آخه؟!
بافت یقه اسکی سورمه‌ایی رنگی پوشیده بودم که از صبح انواع و اقسام نوشیدنی ها رو خالی شده بود.


>>Click here to continue<<

•|♥|• آقـاعـه و خـانومـه •||•




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)