Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/hottg/post.php on line 59

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/2024-05-24/post/AfsharFoundation/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/hottg/post.php on line 72
‍ ‍ نهم اردیبهشت‌ماه زادروز محمّد معین @بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
TG Telegram Group & Channel
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار | United States America (US)
Create: Update:

‍ نهم اردیبهشت‌ماه زادروز محمّد معین

... در همین اوقات به مکتبم فرستادند. شاگردی چند در آنجا نشسته بود. معلم به هریک درسی می‌داد. اکنون نمی‌دانم چه کتاب را تدریس می‌کرد. فقط می‌دانم که ما از حضرت استادی اطاعت صرف می‌کردیم و او نیز تا حدی برای اینکه پول بیشتری می‌گرفت نسبت به من بیشتر رعایت می‌کرد.
درست به خاطر دارم متکایی را که به‌جهت خوابیدنم به مکتب فرستاده بودند حضرت استاد با اثاثیۀ دیگر برداشته و غایب شد. هرچند تفحص کردند نیافتندش. ناچار به مکتب دیگرم سپردند. هنوز چوب‌ها را در این مکتب به یاد می‌آورم که بر کف دست‌ها آشنا می‌شد و پاها به فلکه‌ها بسته می‌شد. به خاطر دارم معلم چوبی را برای تنبیه به دهان شاگردی فروبرد و نتوانست بیرون آرد. بیچاره را بیم مرگ می‌رفت. پدرش مبلغ هنگفتی خرج اطباء کرد تا پسر را نجات بخشید. اینها برای چه بود؟ تربیت!!! باری در جهنمستان فوق که مؤسسش هم سابقۀ آشنایی با ما داشت می‌سوختم تا انقلاب گیلان فرارسید و بلشویکان روس وارد رشت شدند.
یک شب را در نظر دارم که به‌واسطۀ اصوات مختلف و غوغاهای متفاوت یکباره از خواب پریدم. گفتند بلشویکان وارد رشت می‌شوند و مردم فرار می‌کنند. یکی از رفقای جدم وارد شد. با جدم مشورت کرد. او معتقد بود باید از شهر بیرون رفت. باید فرار کرد. جدم حاضر نمی‌شد. بالأخره پس از اصرار بسیار قرار حرکت داده، منزل را به دست عمویم سپردند و ما به صوب یکی از دهات مجاور حرکت کردیم.
ساعت مقارن نصف‌شب بود. یکی از اقوامم مرا بر دوش خود گرفت. در بین راه زنان پابرهنه، مردان سربرهنه، اطفال سه‌ساله و چهارساله ضجه‌کنان و شتابان دیده می‌شدند. چه کودکان معصومی که در این بین زیر پای دیگران لگدکوب شدند. چقدر از همین بی‌نوایان در رودخانه‌های بین راه غرق شدند.
یک روز خبر کردند مهمانان عزیزتر از میزبان متجاسرین روس وارد ده شده‌اند. شتابان وارد جنگل شدیم. پاسی چند در آنجا بودیم. سپس وارد رشت شدیم. اهالی رشت دربسته به روی خود از مردم به سر می‌بردند و کمتر پای از خانه بیرون می‌نهادند. من نیز ناچار خانه را ترک نمی‌گفتم. اخبار وحشتناک از قتل و غارت و چپاول هردم شنیده می‌شد. صدای گلوله‌های تفنگ، مسلسل، توپ دم‌به‌دم در فضا طنین‌انداز بود. چندین‌بار گلوله‌ها به دیوار و پنجره‌های اتاق ما اصابت کرده، وحشتی زیاد در ما تولید نموده بود.
در همین ایام بود که نخستین‌بار طیارات خارجیان را در فراز هوا به پرواز دیدم. چقدر از دیدنشان محظوظ می‌شدم و نیز چقدر وحشت داشتم. خلاصه این دوره به پایان رسید. نظامیان دولتی به رشت وارد شدند. امنیت برقرار شد، آری، خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود؛ زیرا بار دیگر انقلاب زبانه کشید، منتهی ما دیگر از رشت بیرون شتافتیم و با هر خون دلی بود سوختیم و ساختیم. دورۀ فترت به انتها رسید. سپاهیان بی‌روح جانی به خود گرفتند و با فتح و ظفر وارد گیلان شدند. امنیت حکمفرما شد.

دکتر محمّد معین

«شرح حال دکتر معین به قلم خودش»، وحید، شمارۀ ۷۲، آذر ۱۳۴۸، ص ۱۰۷۳-۱۰۷۸

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation

‍ نهم اردیبهشت‌ماه زادروز محمّد معین

... در همین اوقات به مکتبم فرستادند. شاگردی چند در آنجا نشسته بود. معلم به هریک درسی می‌داد. اکنون نمی‌دانم چه کتاب را تدریس می‌کرد. فقط می‌دانم که ما از حضرت استادی اطاعت صرف می‌کردیم و او نیز تا حدی برای اینکه پول بیشتری می‌گرفت نسبت به من بیشتر رعایت می‌کرد.
درست به خاطر دارم متکایی را که به‌جهت خوابیدنم به مکتب فرستاده بودند حضرت استاد با اثاثیۀ دیگر برداشته و غایب شد. هرچند تفحص کردند نیافتندش. ناچار به مکتب دیگرم سپردند. هنوز چوب‌ها را در این مکتب به یاد می‌آورم که بر کف دست‌ها آشنا می‌شد و پاها به فلکه‌ها بسته می‌شد. به خاطر دارم معلم چوبی را برای تنبیه به دهان شاگردی فروبرد و نتوانست بیرون آرد. بیچاره را بیم مرگ می‌رفت. پدرش مبلغ هنگفتی خرج اطباء کرد تا پسر را نجات بخشید. اینها برای چه بود؟ تربیت!!! باری در جهنمستان فوق که مؤسسش هم سابقۀ آشنایی با ما داشت می‌سوختم تا انقلاب گیلان فرارسید و بلشویکان روس وارد رشت شدند.
یک شب را در نظر دارم که به‌واسطۀ اصوات مختلف و غوغاهای متفاوت یکباره از خواب پریدم. گفتند بلشویکان وارد رشت می‌شوند و مردم فرار می‌کنند. یکی از رفقای جدم وارد شد. با جدم مشورت کرد. او معتقد بود باید از شهر بیرون رفت. باید فرار کرد. جدم حاضر نمی‌شد. بالأخره پس از اصرار بسیار قرار حرکت داده، منزل را به دست عمویم سپردند و ما به صوب یکی از دهات مجاور حرکت کردیم.
ساعت مقارن نصف‌شب بود. یکی از اقوامم مرا بر دوش خود گرفت. در بین راه زنان پابرهنه، مردان سربرهنه، اطفال سه‌ساله و چهارساله ضجه‌کنان و شتابان دیده می‌شدند. چه کودکان معصومی که در این بین زیر پای دیگران لگدکوب شدند. چقدر از همین بی‌نوایان در رودخانه‌های بین راه غرق شدند.
یک روز خبر کردند مهمانان عزیزتر از میزبان متجاسرین روس وارد ده شده‌اند. شتابان وارد جنگل شدیم. پاسی چند در آنجا بودیم. سپس وارد رشت شدیم. اهالی رشت دربسته به روی خود از مردم به سر می‌بردند و کمتر پای از خانه بیرون می‌نهادند. من نیز ناچار خانه را ترک نمی‌گفتم. اخبار وحشتناک از قتل و غارت و چپاول هردم شنیده می‌شد. صدای گلوله‌های تفنگ، مسلسل، توپ دم‌به‌دم در فضا طنین‌انداز بود. چندین‌بار گلوله‌ها به دیوار و پنجره‌های اتاق ما اصابت کرده، وحشتی زیاد در ما تولید نموده بود.
در همین ایام بود که نخستین‌بار طیارات خارجیان را در فراز هوا به پرواز دیدم. چقدر از دیدنشان محظوظ می‌شدم و نیز چقدر وحشت داشتم. خلاصه این دوره به پایان رسید. نظامیان دولتی به رشت وارد شدند. امنیت برقرار شد، آری، خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود؛ زیرا بار دیگر انقلاب زبانه کشید، منتهی ما دیگر از رشت بیرون شتافتیم و با هر خون دلی بود سوختیم و ساختیم. دورۀ فترت به انتها رسید. سپاهیان بی‌روح جانی به خود گرفتند و با فتح و ظفر وارد گیلان شدند. امنیت حکمفرما شد.

دکتر محمّد معین

«شرح حال دکتر معین به قلم خودش»، وحید، شمارۀ ۷۲، آذر ۱۳۴۸، ص ۱۰۷۳-۱۰۷۸

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation


>>Click here to continue<<

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار






Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)


Warning: Undefined array key 3 in /var/www/hottg/function.php on line 115

Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/hottg/function.php on line 107

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/2024-05-24/txtlist/US.txt): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/hottg/function.php on line 109