📈چگونگی تثبیت مذاهب فقهی: تحلیل ابن خلدون (808هـ)
ابن خلدون مورخ و فقیه مشهور مالکی در مقدمهی تاریخ خود مینویسد:
"فاعلم أنّ هذا الفقه المستنبط من الأدلّة الشّرعيّة كثر فيه الخلاف بين المجتهدين باختلاف مداركهم وأنظارهم خلافا لا بدّ من وقوعه لما قدّمناه. واتّسع ذلك في الملّة اتّساعا عظيما وكان للمقلّدين أن يقلّدوا من شاءوا منهم ثمّ لمّا انتهى ذلك إلى الأئمّة الأربعة من علماء الأمصار وكانوا بمكان من حسن الظّنّ بهم اقتصر النّاس على تقليدهم ومنعوا من تقليد سواهم لذهاب الاجتهاد لصعوبته وتشعّب العلوم الّتي هي موادّه باتّصال الزّمان وافتقاد من يقوم على سوى هذه المذاهب الأربعة"[1].
این گفتار ابن خلدون را میتوان ذیل چند نکته، بسط داد:
1) اختلافات بین فقها بسیار است و سبب این اختلافات دو چیز است: اختلاف در ادله، اختلاف در فهم ادله.
2) این اختلافات، مجال وسیعی را پدید آورد که افراد بتوانند از هر کسی که بخواهند تقلید کنند.
3) سیر تاریخی نهایتا اختلافات را ذیل چهار مذهب کلی تثبیت کرد و اثری از سایر مذاهب و رویکردها باقی نماند.
4) انحصار تقلید از این چهار مذهب، سه علت کاملا طبیعی و تاریخی ـ و نه خارقالعاده و متافیزیکی ـ دارد: حسن ظن به این مذاهب، رخت بربستن اجتهاد به سبب دشواری آن و نیز شعبهشعبه شدن (= تخصصی شدن) علومِ پایهایِ اجتهاد به مرور زمان، فقدان فرد یا افرادی که بخواهند قواعدی خارج از چهارچوب این مذاهب تأسیس کنند.
و البته در این سخن ابن خلدون که مدعی است یکی از دلایل رخت بربستن اجتهادِ مستقل، تخصصی شدن علومِ پایهای آن است، نکتهی مهمی وجود دارد: انشعاب تدریجی علوم از همدیگر به علت افزایش تراکم و فربگی معارف هر کدام از این علوم رخ داد و نه به دلیل تفوق ذهنی یا اخلاقی فقهای عصر تدوین به نسبت فقهای عصر تقلید. در واقع ترجمان سخن ابن خلدون این است که برای یک فقیه قرن پنجم بسیار دشوار بود که هم بتواند در علم اصول و هم علوم حدیث همزمان سرآمد باشد چراکه این علوم تدریجا از یکدیگر جدا شده و هرکدام به شاخهای مجزا و تخصصی تبدیل شده بودند. آشکار است که این تخصصی شدن به سبب فربه شدن معارف بود که دیگر امکان تجمیع را به آنها نمیداد. ابن خلدون با این تحلیل، بر سیر تکوین تاریخی علومی مانند اصول فقه، علوم حدیث، کلام و... صحه میگذارد. در واقع او فیالمثل میگوید که علم اصول فقه در قرن ششم و در دورهی فخررازی دیگر همان علم اصول فقه در قرن دوم و در دورهی شافعی نبود که بتوان به آسانی در آن مسلط شد. پیامد منطقی سخن ابن خلدون این است که علوم و معارف فقهی در سیر تدوین تاریخی خود روز به روز فربهتر شدهاند و به نوعی "پیشرفت" کردهاند. در واقع ابن خلدون سیر تکوین علوم فقهی را با صیرورت تاریخ گره میزند و تدوین این علوم به شکل حاضر را، نه یک برنامهی متافیزیکی و مقدس، بلکه امری کاملا انسانی و وابسته به تحولات تاریخی قلمداد میکند. پیامد دیگر سخن ابن خلدون این است که تنها تمایز بین مثلا احمد حنبل در قرن سوم و ابن تیمیه در قرن هفتم و هشتم، تغییر و تحولات رخ داده در نظام مفاهیم و افزایش تراکم این معارف بود و نه برتریهای ذهنی و اخلاقیِ خارقالعاده و فوق انسانیِ احمد بن حنبل بر احمد بن عبدالحلیم (ابن تیمیه).
ـــــــــــــ
ارجاعات:
[1]. ابن خلدون، ديوان المبتدأ والخبر، 1/577
✍️عدنان فلّاحی
https://hottg.com/AdnanFallahi
>>Click here to continue<<