گواهی میدهم بر بانوی اندوه
در قهوهخانهی ساحلی مینشینم
و به کشتیهایی خیره میشوم
که در بینهایت زاده میشوند
و تُرا میبینم که
از قارّهی روبهرو میآیی
و بر روی آب، شتابان
گام برمیداری
تا با من قهوه بنوشی
همچنان که عادت ما بود
پیش از آنکه بمیری.
چیزی میان ما دگرگون نشده است
امّا من بر آن شدهام تا
دیدار پنهانیمان را حفظ کنم
هرچند که مردمان پیرامون من
میپندارند که
آنکه مُرد،
دیگر باز نمیگردد!
«غادة السَّمّان»
@AConfederacy_of_Dunces
• ترجمهی عبدالحسین فرزاد
>>Click here to continue<<