Channel: داستان واقعی
یه پسری از آبجیم خواستگاری کرده بود، خب آبجیم هم قرار گذاشته بود عید فطر مادر پسره تماس بگیره مادرم و تشریف بیارن منزل...
دیشب پسره یه برگه اعلامیه آورد به خواهرم داد، و گفت پدربزرگش فوت کرده، مام رفتیم اسم فوتی رو توی سایت بهشت زهرا جستجو کردیم.
بنده خدا سال ۸۵ فوت کرده بود، و این پسره اعلامیه جعلی داده بود خواهرم...
کم کم با این ترفند، میتونست به ارتباط پنهونیش حدود ۴ ماهی ادامه بده.
دخترا حواستون باشه :)
@vagheiii | داستان واقعی
دیشب پسره یه برگه اعلامیه آورد به خواهرم داد، و گفت پدربزرگش فوت کرده، مام رفتیم اسم فوتی رو توی سایت بهشت زهرا جستجو کردیم.
بنده خدا سال ۸۵ فوت کرده بود، و این پسره اعلامیه جعلی داده بود خواهرم...
کم کم با این ترفند، میتونست به ارتباط پنهونیش حدود ۴ ماهی ادامه بده.
دخترا حواستون باشه :)
@vagheiii | داستان واقعی
ولی محبوب من... بگذریم ما خیلی وقته توی جنگیم، چیزی برای از دست دادن نداریم...
@vagheiii | داستان واقعی
@vagheiii | داستان واقعی
اصلا میدونی وقتی حس امنیت میکنی یعنی چی؟! میدونی چه حس لذت بخشیه...
میدونی بغل اَمن یعنی چی، میدونی وقتی همون لحظه که تمام تنت گرم شده چشمات میره روی هم چه حس قشنگیه...
خونه اَمن چی؟! یعنی بدونی سقفت مال خودته، همیشه بالاسرته...
کشور اَمن یعنی بدونی یه سری آدم هستند که از جون برات مایه میذارن...
آخ که چه حس قشنگیه ...
@vagheiii | داستان واقعی
میدونی بغل اَمن یعنی چی، میدونی وقتی همون لحظه که تمام تنت گرم شده چشمات میره روی هم چه حس قشنگیه...
خونه اَمن چی؟! یعنی بدونی سقفت مال خودته، همیشه بالاسرته...
کشور اَمن یعنی بدونی یه سری آدم هستند که از جون برات مایه میذارن...
آخ که چه حس قشنگیه ...
@vagheiii | داستان واقعی
هر کسی توی خیابون میبینی، خود تویی، فقط در شرایط و با دی ان ای متفاوت متولد شدی...
یکم مراعات خودمون رو کنیم
یکم خودمون با خودمون مهربونتر باشیم
@vagheiii | داستان واقعی
یکم مراعات خودمون رو کنیم
یکم خودمون با خودمون مهربونتر باشیم
@vagheiii | داستان واقعی
من از جنگ متنفرم اما
الان باید وایسی دفاع کنی
میخوای بری برو
ولی خودتی و وجدانت
@vagheiii | داستان واقعی
الان باید وایسی دفاع کنی
میخوای بری برو
ولی خودتی و وجدانت
@vagheiii | داستان واقعی
به ما از نارو زدن نگو!
رییس جمهوری داشتیم که وقتی دشمن اومد توی خاک کشور
رفت دست داد به دشمن
اسحله رو از مردم گرفت و گوشت دَم توپشون کرد، آخرم با لباس زنونه فرار کرد...
خاطره مردم رو هَم با یه لیوان لیموناد شُست بُرد
@vagheiii | داستان واقعی
رییس جمهوری داشتیم که وقتی دشمن اومد توی خاک کشور
رفت دست داد به دشمن
اسحله رو از مردم گرفت و گوشت دَم توپشون کرد، آخرم با لباس زنونه فرار کرد...
خاطره مردم رو هَم با یه لیوان لیموناد شُست بُرد
@vagheiii | داستان واقعی
داستان واقعی
یکی از قشنگیای دیدن فیلم تو سینما میدونی چیه؟ اینکه ۲ ساعت در سالن تاریک خودتو ملزم میکنی به یه موضوع خاص متمرکز بشی ... یه جور استراحت مغزه ... #مصلحت
گوش بگیر ببین چی میگم، هر جا خواستی بری پایه نداشتی خودت برو... خوش میگذره :)
سینما رفتن به تنهایی، جسارت میخواد...
حالِ خوبیه
#آسمانغرب
@vagheiii | داستان واقعی
سینما رفتن به تنهایی، جسارت میخواد...
حالِ خوبیه
#آسمانغرب
@vagheiii | داستان واقعی
کار جمعی حس خوبیه...
مثل پرواز جمعی کبوترها....
مثل کوچ جمعی مرغابیها....
مثل حال خوب امروز و فردا
@vagheiii | داستان واقعی
مثل پرواز جمعی کبوترها....
مثل کوچ جمعی مرغابیها....
مثل حال خوب امروز و فردا
@vagheiii | داستان واقعی
آدم اونی رو که دوست داره باید اول اول بهش سلام کنه ...
سلام بهترینم، سلام آقای جانم، سلام مهدی جانم ...
@vagheiii | داستان واقعی
سلام بهترینم، سلام آقای جانم، سلام مهدی جانم ...
@vagheiii | داستان واقعی
HTML Embed Code: