TG Telegram Group Link
Channel: |جنونِ‌ یک‌نویسنده|
Back to Bottom
همیشه قبل از این‌که کاری رو شروع کنم، هزاربار از هزار زاویه پله‌پله می‌چینمش. درسته وقتی که شروعش می‌کنم ممکنه کلا همه‌چیز تغییر بکنه و یه مسیر دیگه‌ای رو در پیش بگیره ولی دوست دارم همه‌چیز از قبل مشخص و برنامه‌ریزی شده باشه. با این‌حال همیشه برام شروع کردن سخت‌تر از ادامه دادنه. برام دعا کنین که از شروع کردن نترسم...
|جنونِ‌ یک‌نویسنده|
#حکایت_عکاسی
میان شعرا، اول از همه شخصیت شهریار را دوست دارم بعد وحشی را...

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه‌ی‌ بامی که پریدیم، پریدیم


این اولین شعری‌ست که از وحشی خوانده‌ بودم. از عزت‌ نفس جاری در شعرش خوشم می‌آید. به قول استاد ادبیاتمان، در شعرهای وحشی دیگر خبری از غش و ضعف‌های عاشقانه و قربان‌صدقه‌‌ی ناز و ادای معشوق رفتن، نیست. در اشعار این‌چنینی، عاشق از بی‌وفایی و بدخلقی‌های معشوق گله می‌کند. انگار عاشق هم‌چون شعرها و قصه‌ها، در طول زمان به <واقعیت> نزدیک‌تر شده‌است و همه‌ی حقیقت را می‌بیند. در زمان‌های دور، اشعار عاشقانه خلاصه می‌شد در نازِ معشوق و نیازِ عاشق، و عاشق مجبور بود و می‌خواست و اصلا نیاز داشت به خاکِ پایِ معشوق شدن یا چون غلامی حلقه به گوشِ عشقِ او بودن، عیب و ظلمی اگر در وجود معشوق بود، عاشق به سببِ عشقِ بسیارش آن را نمی‌دید:

به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گر چه در چشم تو حوریست
به هر جزوی ز حسن او قصوریست
ز حرف عیب‌جو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیده‌ی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی


به قولِ امام‌علی: چشم عاشق از ديدن عيب‌هاى معشوق كور است و گوش او از شنيدن زشتي‌هايش كر.

بعد از این‌که عشق از ساحتِ آسمانی و مقدس بودنش خارج شد و میانِ مردمِ کوچه و بازار افتاد، جلوه‌ی دیگری از خود را در شعرها نشان داد. می‌گویند وحشی‌بافقی آغازگرِ اشعارِ سبکِ واسوخت است. این‌جا دیگر عاشق فهمیده که وقتی معشوق آزارش می‌دهد، نباید بماند، نباید خود را به پایش بیندازد و ترجیح می‌دهد دیگر در عشقِ او نسوزد، از این‌رو این سبک، <واسوخت> نام گرفته.
استاد ادبیات سر کلاس امروز از ما خواست به تفاوتِ شعرهایی که می‌خواند گوش کنیم. بعضی شعرها به همان سبک و سیاقِ گذشته بود و بعضی به سبکِ واسوخت. وقتی خوانشش تمام شد گفت اگر به واکنش‌های خودتان موقع شنیدن اشعار وحشی دقت کرده باشید، می‌فهمید که بیشتر از قبلی‌ها به مذاقتان خوش آمده. خلاصه که عزت‌ِ‌نفس همیشه شیرین است، علی‌الخصوص در شعرهای وحشی!

#لطافت‌شعر
برای انتقال حس و حالِ دنیای خود به دیگری، نیازی به دوربین، قلم یا برگی کاغذ نیست. هرگاه رابطه‌ی خود را با جهان حس کنی، راه ابراز آن را نیز یافته‌ای. این راه ممکن است عکاسی، ادبیات، نقاشی، مددکاری در یک آسایشگاه یا حتی چشمان و لبخند بی‌ریایت باشد. آن را خواهی یافت...

ذهن‌وعکاسی
SONYAZ - SEVDİĞİM (Yavaş)[Original Audio]
برای لبخندِ ناخودآگاهِ چشم‌ها و لب‌هایت، وقتی که یک‌باره یادش میفتی...
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
بحث نتوانستن نیست، دیگر نمی‌خواهم دوستت داشته باشم. این سخت‌ترین تصمیمی‌ست که تا حالا گرفته‌ام، برای خودم، برای خودت، برای همه‌مان... دوست نداشتنِ تو، خیلی بهتر از دوست داشتن و درعین حال هرروز متنفر شدن از توست.
در حالی‌که بی‌کاری بزرگ‌ترین ترسم در دنیاست و مدام از آن وحشت دارم، رسیدم به متنی از اینیاتسیو سیلونه؛
<افکارِ پلید، در بیکاری به سراغ آدم می‌آیند. همیشه، در پشتِ سرِ بی‌کاری، شیطان به کمین نشسته است.>
آدم وقتی کاری برای انجام دادن نداشته باشد، غصه‌های بیخود می‌خورد، غم می‌آید سراغش، فکرش مشغولِ هیچ می‌شود، بی‌کاری عینِ رکود است.
HTML Embed Code:
2024/04/20 00:15:54
Back to Top