TG Telegram Group Link
Channel: خودشناسی ... خودت را ببین
Back to Bottom
آدم باید حواسش باشه که تو ماشین کی نشسته،
نکنه خوابه !
زمام امور رو دادی دست کسی که خوابه.
خوابه ،ولی خیال میکنی که بیداره.

اینجاست که حضرت می‌فرماید :
[ایّاک ان تّنْصِبَ رَجُلاً دوُنَ الحُجَّهِ....]
یک وقت زمام امور را دست کسی ندهی بدون حجت و دلیل .
معلوم نیست.
آخر روی چه حسابی سوار این ماشین شده ای.
ولایت امرت را داده ای دست این آدم.

[اَمّا مَنْ کانَ مِنَ الفُقَهاءِ صَائِنا لِنَفْسِهِ.]

صَائِنا لِنَفْسِهِ ،یعنی بیدار است.
(این حدیث)نشانه های بیداری را گفته.

استاد حسین نوروزی
@mahfelekhodshenasi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
وسواس تربیت
دکتر نیما قربانی
استاد دانشگاه تهران

در این قسمت:
🔅تعاملات ناهشیار والدین و فرزند
🔅فرایند گریزناپذیر همانندسازی کودکان
🔅اهمیت “بودن” در مقابل “عمل”


@mahfelekhodshenasi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مادر خوب
دکتر نیما قربانی
استاد دانشگاه تهران

در این قسمت:
🔅دو شیوه تمرکز احساسی مادران
🔅ماهیت تبادلات احساسی مادر و کودک
🔅تبادلات ناهشیار در ارتباطات انسانی


@mahfelekhodshenasi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💎چیزی به نام عقب ماندن در زندگی وجود ندارد

@mahfelekhodshenasi
آيا ترس كودك با تكرار ترس، ميريزد؟

خيلي از ما عقيده داريم با در قرار دادن كودك در رابطه با ترس، باعث ريختن ترس كودك مي شويم. اما انچه در حقيقت مي ريزد، اعتماد كودك به ماست. كودك بي پناه، تنها ما را خداي خود ميشناسد. ما قرار است دنياي امني براي فرزندمان مهيا كنيم.

اشتباه ديگر، نفي احساس كودك است. جملاتي نظيره: اين كه ترس نداره، نترس هيچي نيست، قول ميدم هيشكي زير تختت نيست، لوس بازي در نيار، بايد شجاع باشي، بزرگ شدي نبايد بترسي... تنها به كودك اين پيام را ميدهد هيچ كسي احساسات او رو نميفهمد و يا او اشتباه احساس ميكند، بنابراين اضطراب به ترس اضافه مي شود.

چرا كودكان مي ترسند؟

كودكان با سه ترس طبيعي به دنيا مي ايند:
١. ترس از هر پديده جديد و تازه، كه ميتوان در برخي از نوزادان و كودكان ان را مشاهده كرد.

٢. ترس از صداي بلند كه باعث وحشت در كودكان و نوزادان ميشود.

٣.ترس از خالي شدن ناگهاني زير پا و به دنبال ان احتمالا ترس از بلندي

انسان بين ٢ تا ٥ سالگي ترس از حيوانات كوچك و تاريكي را تجربه ميكند.

٦ تا ٩ سالگي ترس از حوادث طبيعي مثل طوفان رعد و برق و حتي باران و برف

٩ تا ١٢ سالگي ترس از بيماري و مرگ

١٣ تا ١٦ سالگي قضاوت و نظر مردم براي نوجوان اهميت ويژگي را پيدا ميكند.

به طور كلي كودكان و نوجوانان انساني در مسير تكامل خود اين ترسها را تجربه ميكنند.
كه شدت و ضعف ان در كودكان متفاوت است.

كودكان تا هفت سال بسيار تخيلاتي هستند و فرق بين تخيل و واقعيت را نميدانند. بنابراين ديدن كارتون يا شنيدن داستان ميتواند باعث ترس در كودكان شود.

بازي هاي كامپيوتري دليل ترس و كابوس در كودكان است.

ترساندن يا تهديد كودك از خدا، جهنم، پليس، لولو و غيره تاثيير بدي در كودك دارد.

كودكاني كه بيشتر از بقيه كودكان مي ترسند ميتوانند زمينه ارثي وسواس يا اضطراب را داشته باشند.

با ترس كودكان چه كنيم:

اولين قدم تاييد ترس كودك است. "مي دونم مي ترسي" اين جمله مهر تاييد بر احساس كودك است. هرگز احساس كودك را نفي نكنيد.

قدم بعدي صحبت با كودك است. بگذاريد در مورد ترسش با شما صحبت كند. از او بخواهيد ايا ميخواهد با ترسش كنار شما روبرو شود؟ بپرسيد چه كمكي مي توانيد انجام دهيد؟

به كودك اطمينان دهيد شما مراقبش هستيد. با هم در را قفل كنيد. با هم زير تخت را چك كنيد. چراغ اتاق خواب و راهرو را روشن بگذاريد.

اگر از تنها خوابيدن ميترسد، مدتي را كنار تختش بخوابيد بدون انكه دستش را بگيريد.

كودك را به بهانه ترس هرگز به رختخوابتان نياوريد.

🍃___
🎌 #ترس_کودک
#علیپور_روانشناس
#کانال_آکادمی_رواندرمانی
@mahfelekhodshenasi
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
گفت آسان گیر برخود کارها کز روی طبع
سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش

- اگر برای دنیا بیش از اندازه ای که ارزش دارد حساب باز کنید ، سخت گرفته ايد و کسی که دنیا را سخت بگیرد ، دنیا هم به او سخت میگیرد و برایش سخت میگذرد.

استاد حسین نوروزی
@mahfelekhodshenasi
خودشناسی را بیاموزید و در حافظه جان خود قرار دهید و مرتب با آگاهی آن را در زندگی به کار گیرید تا با آن مانوس شوید و ملکه ذهن و فکر شما شود ، تا به وقتش که
زلزله های زندگی شروع می‌شود بکارتان بیاید.

- زلزله های درونی زیادی را باید پشت سر بگذارنید.
گاهی زندگی خیلی سخت می‌شود ؛ دنیای به این بزرگی آنقدر تنگ می‌شود که نمیدانی به کجا باید پناه ببری.

اینجاست که خودشناسی به داد شما می‌رسد.

استاد حسین نوروزی
@mahfelekhodshenasi
Forwarded from پیدایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدا کیست؟ آدرسش کجاست؟ خانه اش کجاست؟ چگونه با ما سخن می‌گوید؟ ما چگونه از او بپرسیم و پاسخ بگیریم؟ آیا راهی از ما به او هست؟

آری، نه تنها راهی هست، بلکه بسیار نزدیک‌تر از همه‌ی آدرس‌های دیگر است!

خودش فرمود:
انّی قریب
قطعا من نزدیکم
اجیب دعوة الداع اذا دعان
اجابت می‌کنم کسی که مرا بخواند

باور نمی‌کنی؟
همین الان
برای چند ثانیه، کار و افکار و آرزوهایت را درنظر نگیر
صادقانه بخواه
و کمی صبر کن

نتیجه شگفت‌انگیز است

خدا، دیدنی است
نه با چشم سر
نه با چشم تصورات و افکار
بلکه با چشم فهم و قلب

@GomshodeVaghei
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
⭕️👆وقتی فرزندمون با ما بد صحبت کرد ، چه واکنشی داشته باشیم؟؟

@mahfelekhodshenasi
♻️ نسل مجازی
🚫ساکت بودن کودکتان نشانه سالم بودنش نیست


بذارید بچه‌ها بازی بکنن، بریزند، بپاشند، جیغ بکشند، زمین بخورند،  در بازی‌ها برنده و بازنده بشن، دعوا و آشتی بکنند و...
این کنترل کردن‌ها از طریق گوشی موبایل و پخش فیلم نتیجه‌ای جز مصنوعی کردن کودکان ندارند.
سیم‌کشی عاطفی و اجتماعی مغز کودک از طریق تماس و ارتباط و گفت‌وگو با افرادی که در طی روز با آن‌ها رو به رو می‌شوند شکل می‌گیرد.
این تعامل و گفت‌وگوهاست که مدار مغز را قالب‌بندی می‌کند.
بنابراین هر چقدر کودک تعامل کمتری با مردم اطرافش داشته باشد و در عوض به صفحات دیجیتالی خیره شود، سواد عاطفی‌اش ناقص‌تر خواهد شد.

محمد عینی زاده
@mahfelekhodshenasi
ما یک وظیفه بیشتر نداریم
و آنهم اینست که قبل از انجام هر کاری هدف نهایی یعنی خدا و حق و عدل را در نظر بگیریم
سایر وظایفی که ما برای خود تعیین میکنیم درواقع نتیجه این وظیفه هستند و فقط نام وظیفه را دارند

اگر انسان هدف واقعی خود را درست بشناسد و هنگام تشخیص وظیفه فقط به آن توجه کند و رسیدن به اهداف دنیایی و برزخی برایش مهم نباشد، کاری را انجام میدهد که باید انجام دهد و هرگز از کارهایی که انجام داده اظهار ندامت و نارضایتی نخواهد داشت هرچند آن اعمال را امروز برای خود صحیح نداند و بگوید اگر عقل امروزم را داشتم کارهای دیروزم را نمیکردم ولی میداند که اگر کارهای دیروزش را نکرده بود عقل امروزش را نداشت

استاد حسین نوروزی
@mahfelekhodshenasi
خدایا عاقبتِ ما را بخیر کن..
خب دیگه به خدا گفتیم، بریم دنبال زندگیمون🚶‍♂️!!

عاقبتت خودتی، باید بِخیرش کنی، یعنی به خود بیای.

سجاد دارایی
@mahfelekhodshenasi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

فکر را با حقیقت اشتباه نگیریم.

هرچه به فکرمان آمد، لزوماً واقعیت نیست. درصد بسیار بالایی از افکار، فقط زائیده و پرداختهٔ ذهن‌اند. منطبق بر واقع نیستند.

هر چیزی که به فکرمان آمد، شایستهٔ مطرح شدن نیست. لذا قبل از مطرح کردن چیزی، حتماً آن را با در دست داشتن فکت‌ها، شواهد عینی، تطبیق دهیم. نه با حدس و گمان‌ها، نه با شنیده‌ها و شایدها، نه با حب و بغض‌ها، نه تحت تأثیر خشم و نفرت‌ها.

البته که این، ایده‌آل است! توقعی برآورده‌نشدنی است. انتظاری دور است از اکثر انسان‌ها. عموم انسان‌ها را عشق نمی‌راند. فکر می‌راند. اما تو این انتخاب را داری.

واقعیت است و باید با آن کنار بیایی که: زندگی همراه است با بودن در کنار آدمهای ناهنجار، پرخشم، آزارگر و متوهم. زندگی همین است. توقع داشته باشی که «ای کاش همه خوب باشند»، فقط باعث رنج خودت می‌شوی. اما اگر بپذیریم که در دنیا از اینگونه انسان‌ها زیاد است، و از آنها پرهیز کنی، راحت زندگی می‌کنی.

با فرض خوشبینانه که خودت از زمرهٔ این افراد نباشی!

نویسنده: آقای پانویس
@mahfelekhodshenasi
کسانی که هزاران ساعت در فضای مجازی وقت خود را صرف خواندن اخبار کرده‌اند سه سوال از خودشان بپرسند:

آیا اکنون دنیا را بهتر درک می‌کنم؟

آیا تصمیم‌های بهتری می‌گیرم؟

چرا با این همه معلومات کم می‌دانم؟


📙 اخبار را پیگیری نکنید
📝 رولف دوبِلی
@mahfelekhodshenasi
ذهن ما، خواهی نخواهی، مدام در حال قضاوت کردنِ ارزشیِ دیگران و امور است. حتی اگر ذهنِ تحلیلی قدرتمندی هم نداشته باشیم، ذهن ارزش‌گذار بسیار قوی و سریعی داریم که تکامل آن را به ما بخشیده، تا بتوانیم با ارزش‌گذاری بر روی هر چیزی به حفظ و بقای خودمان کمک کنیم.

بیشتر ارزش‌گذاری‌های ما هم بر اساس چیزی است که روانشناسِ برنده‌ی نوبلِ اقتصاد، دَنیل کانمن (که چند روز پیش مرحوم شد) در کتاب تفکر کُند و سریع، آن را تفکر سریع یا مرتبه نخست می‌نامد.

نوعی قضاوت که فوری، در لحظه، و بدون بررسی، موشکافی، تحلیل منطقی و شواهد دقیق است. چیزی شبیه به تصمیم گیری در لحظه، به موقعِ احساس خطر یا چپ کردن ماشین در جاده.

مثلاً همین‌طور که در خیابان راه می‌رویم و آدم‌ها را بار اول می‌بینیم، به طور خودکار ذهن ما درباره چندین محور داوری می‌کند: اینکه آیا طرف آدم خوبی است؟ آدم موفقی است؟ اخلاقش چگونه است؟ قابل اعتماد است؟ و چیزهایی شبیه این‌ها.
ما حتی آدم‌ها را از روی عکس‌هایشان هم ارزش‌داوری می‌کنیم. حتی گاهی از روی عکس‌های پروفایل‌هایشان.

همان چیزی که خودمان اسمش را می‌گذاریم شهود و ذوق و حس و هوش. کلی هم کیف می‌کنیم که من آدم‌شناسی بسیار قوی‌ای دارم. هیچ وقت اشتباه نمی‌کنم.
این گونه تفکر معمولاً خود تحقق‌بخش هم هست؛ یعنی، اول تصمیم می‌گیرد و بعد شواهدی برای تایید خود پیدا می‌کند.
خب! ببَم جان، اگر اشتباه نمی‌کنی، پس این همه طلاقِ بعد از عاشقی و شکستِ بعد از اعتماد چیست؟

همه ما این قوه را داریم. تفکر سریع و نخستینی، که عمدتاً نوعی ارزش‌ داوری بر اساسِ نسبتِ هر چیز به بقا یا رشد و سود و زیانمان است. بسیار هم لازم وحیاتی است. خیلی جاها ما فرصت تحلیل نداریم و باید در لحظه تصمیم بگیریم؛ یا آنکه یک مبنای اولیه برای تحلیل‌های بعدی داشته باشیم.

اما مشکل آن‌جاست که این شکل از تفکر سریع اولیه، جای تفکر کند و مبتنی بر تحلیل دقیق و جستجوی شواهد را تنگ کند. مثلاً فکرش را بکنید که در کارهای اقتصادی یک نفر به جای تحلیل شرایط و اوضاع، به حس و احساس و شهودش تکیه کند. ممکن است دو سه مرتبه به طور شانسی موفق شود، اما تهش باخت است.

بخش زیادی از اخلاق و روانشناسی، در جهت تقویت تفکر کُند یا مرتبه دوم، و تعادل بخشی به تفکر سریع و مرتبه اول است. این نوع تربیت روانی و اخلاقی هم مربوط به درون است، و هم مربوط به اِبرازهای بیرونی. یعنی هم باید درونمان را از خامی‌ها یا آلودگی‌ها تطهیر کنیم، و هم پرده نمایش بیرونی‌مان را تمیز و پاک نگه داریم. نه به هر چیزی فکر کنیم، و نه هر چیزی را به زبان آوریم.

قضاوتهای ما خیلی مواقع صرفاً یک سری برداشت‌های ذهنی (به اصطلاح، سابجکتیو) است که عموما بر اساس احساسات و هیجاناتِ شخصی خودشان است؛ یعنی ذهنیاتی که اعتبارِ منطقی آن‌چنانی ندارد.

وقتی قضاوت می‌شوید، بهترین واکنش این است که با حفظِ آرامش، صبوری و رویِ خوش، فقط گوش دهید؛ کوچکترین واکنشی نشان ندهید که به بحث بیانجامد. فقط بشنوید؛ چون از یک سو به طرف مقابلتان حسِ خوبی منتقل می‌شود؛ یک جور حسِ خوشایندِ پذیرش از سویِ شما. و از سویِ دیگر، ممکن است در این لابِلا هم چیزها و نکات خوبی گیر شما بیایند که باعث رشدتان شود. و از طرف دیگر، یک بحث معمولی را با سکوتتان، به یک چالش احمقانه تبدیل نمی‌کنید که چند روزی گند بزند به روح و روان و زندگی تان.

اتفاق جالبی برایم افتاد که این نکته را نوشتم. صبح، ساعت هشت، که وارد دانشگاه شدم یکی از همکارانی که هر روز من را می‌بیند جلو آمد و با تعجب گفت: چقدر لاغر شده‌ای. خیلی هیکلت خوب شده است.

آن روز دو تا کلاس داشتم. حدود ساعت یک ظهر از کلاس بیرون آمدم. یعنی حدود چهار ساعت گرسنگی که قاعدتاً باعث می‌شود آدم کمی لاغر بشود. اما جالب آن است که یکی دیگر از همکاران، ‌که او هم از قضا هر روز من را می‌بیند، جلو آمد و با خنده گفت: فلانی چقدر گرد و چاق و قلنبه شده‌ای. داری جزو علمای برجسته می‌شوی.

اما جالبش می‌دانید کجاست؟
اینکه بر خلاف قضاوت‌های ذهنی آن دو نفر؛ بر اساس ترازو (یعنی معیارِ‌ عینی) در دو سال گذشته من حتی ده گرم هم نوسان وزن نداشته‌ام. و وزنم ثابت بوده است.

تازه این دو قضاوت از سوی دو نفر آدمی بود که تاثیر آن‌چنانی در زندگی من ندارند (با وجودِ محترم بودنِشان)؛ آن هم روی موضوعی که اهمیت چندانی هم برایم ندارد.

اما باور کنید همین قضاوتهای ذهنیِ ساده و کم اعتبار، برای برخی به راحتی تبدیل به یک بحران روانی یا واقعی می‌شود؛ خصوصاً اینکه چنین قضاوت‌هایی از سویِ انسان‌های مهم‌تر، و در مورد موضوعات مهم در زندگی‌شان نیز باشد.

نتیجه آنکه، باور کنید سکوت و لبخند، خیلی مواقع بهترین و شفابخش‌ترین شکلِ رابطه، و کم هزینه‌ترینِ آن است. هم برای طرف مقابل، هم برای خودتان.


دکتر محسن زندی
@mahfelekhodshenasi
ما چنین تشنه و زلال وصال
همه عالم گرفته مالامال

غرق آبیم و آب می‌جوییم
در وصالیم و بی‌خبر ز وصال

آفتاب اندرون خانه و ما
در بدر می‌رویم، ذره مثال

گنج در آستین و می‌گردیم
گرد هر کوی بهر یک مثقال

چند گردیم خیره گرد جهان؟
چند باشیم اسیر ظن و خیال؟

در ده، ای ساقی، از لبت جامی
کز نهاد خودم گرفت ملال

آفتابی ز روی خود بنمای
تا چو سایه رخ آورم به زوال

تا ابد با ازل قرین گردد
دی و فردای ما شود همه حال

در چنین حال شاید ار گویم
گرچه باشد به نزد عقل محال

که همه اوست هر چه هست، یقین
جان و جانان و دلبر و دل و دین



عراقی
@mahfelekhodshenasi
این داستان را حدود ۲۴ سال پیش خوانده بودم. اما به علتی، امروز برایم تداعی شد:

معلم کلاس اول دبستان، از دانش‌آموز پرسید: من یک سیب و یک سیب دیگر و یک سیب دیگر را به تو می‌دهم. چند سیب داری؟

دانش‌آموز به سرعت گفت: چهار سیب!

معلم عصبانی شد. دوباره سوال را تکرار کرد: من یک سیب و یک سیب دیگر و یک سیب دیگر را به تو می‌دهم. چند سیب دارییییییییییی؟

دانش‌آموز این بار با انگشتان خود شمرد و گفت: چهار سیب!

معلم بسیار عصبانی شد. یادش افتاد که آن دانش‌آموز، موز را خیلی دوست دارد. پرسید:

من یک موز و یک موز دیگر و یک موز دیگر را به تو می‌دهم. چند موز داری؟

دانش‌آموز به سرعت گفت: «سه موز»!

معلم از خلاقیت  و دقت نظر خودش، احساس غرور کرد و برای آخرین بار پرسید:

خوب. حالا اگر یک سیب و یک سیب دیگر و یک سیب دیگر به تو بدهم چند سیب داری؟

دانش‌آموز گفت: چهار سیب! آخه من یک سیب در کیف خودم دارم!

به یاد داشته باشیم که وقتی با دیگران صحبت می‌کنیم و برای آن‌ها استدلال می‌کنیم، آن‌ها با ذهن خالی به سراغ ما نیامده‌اند. به همین دلیل، با وجودی که ما اطلاعات و توضیحات خود را به آن‌ها ارائه می‌کنیم، تحلیل و پاسخ آن‌ها ممکن است با ما متفاوت باشد.


محمدرضا شعبانعلی
@mahfelekhodshenasi
HTML Embed Code:
2024/04/28 11:35:21
Back to Top