Channel: کژ نگریستن
Forwarded from کژ نگریستن
درسگفتار کتاب " سوژه لکانی؛ میان زبان و ژوئیسانس" شامل ده جلسه فایل صوتی تقدیم دوستان میگردد. 👇
https://hottg.com/lookingawry
https://hottg.com/lookingawry
Audio
🎙جلسه اول
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
Audio
🎙جلسه دوم
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
Audio
🎙جلسه سوم
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
Audio
🎙جلسه چهارم
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
Audio
🎙جلسه پنجم
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
Audio
🎙جلسه ششم
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
Audio
🎙جلسه هفتم
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
Audio
🎙جلسه هشتم
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
Audio
🎙جلسه نهم
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
Audio
🎙جلسه دهم
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
📖درسگفتار کتاب "سوژهی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس"
رضا احمدی
✅ با سلام
دوستانی که سابقا درسگفتار کتاب کمتر از هیچ را ثبتنام نکردهاند، می توانند از طریق آیدی درخواست بدند.
فایلهای صوتی فصل اول این کتاب شامل سیزده جلسه در کانال قابل دریافت است.
@Ahmadi_Reza
https://hottg.com/lookingawry
دوستانی که سابقا درسگفتار کتاب کمتر از هیچ را ثبتنام نکردهاند، می توانند از طریق آیدی درخواست بدند.
فایلهای صوتی فصل اول این کتاب شامل سیزده جلسه در کانال قابل دریافت است.
@Ahmadi_Reza
https://hottg.com/lookingawry
🎯 ارسطو میگفت هیچ زمانی نمی توان سعادت را بهگونهای تعریف کرد که با شقاوت و نگونبختی برابر و یکسان گردد. حتی اگر نتوانیم سعادت را تعریف کنیم، در ذهن و واقعیت، سعادت و شقاوت برابری نخواهند داشت. کسانی که دوزخ ساختهیِ خویش را بهشت مینامند به کلمات و واژگان خیانت میکنند و تلاش دارند تمام زبان و قلمرو نمادین را تصاحب کنند. به همین دلیل تنها امکانی که جامعه پیشروی ما فراهم میکند انزوا و سکوت است؛ در این وضعیت هر سخنی، حتی گفتار حاضر پیشاپیش تحریف شده و بیمعنا میگردد. درون قلمرو نمادین هیچ دستآویزی وجود ندارد تا بتوان از طریق توسل به آن چیزی را قصد کرد. در اینجا انزوا نوعی تاکتیک سياسی است تا سکوت و امر واقعی در مقابل نظمِ نمادینِ موجود قرار گیرد. لذا تنها عاملی که قادر است نظمِ اجتماعي ما را دستخوش تغییر قرار دهد، اَشکال توسل به امر واقعی است. سوژههای اجتماعي در ایران ناآگاهانه این موضوع را تشخیص میدهند، لذا سکوت و انفعالِ فراگیر در جامعه کنوني ما ریشه در این باور یقینی دارد که همگان میدانند نظم موجود ماندنی و پایدار نیست. نظم سیاسی و اجتماعی تا جایی پایدار است که بیگانهای در درون ما باشد، نه بیگانهای در بیرون، که در این صورت جز زور و قدرتِ عریان هیچ ابزاری در اختیار ندارد.
✍ رضا احمدی
hottg.com/lookingawry
✍ رضا احمدی
hottg.com/lookingawry
🎯دگردیسیهای نیستی (۴)
🔺زمانی که از درونیترین احساس و خواهش خودمان آغاز میکنیم، آن را کاملا ویژگی بیرونی مییابیم، همچنین وقتی از بیگانهترین خواستِ بیرونی و دیگری شروع میکنیم، به درونماندگارترین جنبهی خود میرسیم. به تعبیر ژیژک، ستیز با هر بیگانهای نهایتا ستیز و دشمنی با درونیترین جنبهی خودمان است. در جلسات روانکاوی هنگامی که مراجعه کننده خصوصیترین فانتزیهایش را بازگو میکند، لحظهای احساس بیگانگی با آنها دارد، گویا به روانکاو میگوید: تو دوست داری بدانی و من به میل تو پاسخ میدهم، ولی شخصا آنها را نمیپذیرم. بازگویی کثیفترین خیالورزیها شرایطی را رقم میزند که نه روانکاو و نه روانکاویشونده، هیچکدام آنها را برعهده نمیگیرند و در این موقعیت است که پای دیگری بزرگ به میان کشیده میشود. میل شدید ما برای انتقام و تلافی در لحظه قابل حصول، بعنوان یک میل و خواست دیگری و تحمیل شده تجربه میشود.
🔺رانه نیز تابع چنین منطقی است؛ زیرا رانه در سطح ابتدایی خواهش و تمنایی است برآمده از حیات بیولوژیک ما، اما زمانی که مسیر این خواهش و درخواست را تا نهایت طی میکنیم به خواستی میرسیم که فراتر از وجود ماست. گذر از طبیعت به فرهنگ و سپس منزل گزیدن در جهان پسافرهنگی و دنیای دیجیتال و تکنولوژیهای نوظهور، بازیابی نفی آغازینی است که مشخصهی حیات است. آنچنان که روانکاوی به ما میآموزد؛ حیات تنها نیرویی است که میل به فروپاشی دارد، اما میل به ویرانی و اضمحلال در انسان بر خلاف حیوانات، در سطح حیات بیولوژیک حضور ندارد. انسان قدرتِ ویرانی در سطح زیستشناختی را در ذهن و روان بازنمایی و کدگذاری میکند. پیامد چنین بازنمایی شکلگیری رانه مرگ است که در آن سوژه صرفا حاملِ (نه واجد) یک خواست نامشروط است. در رانه هر نوع خواست و تمنایی فراتر از وجود سوژه است، سوژه تا بدانجا که در خدمت تحقق آن است، هستیاش را بازیابی میکند. بعبارتی رانه بیگانهترین جنبهیِ درونی ما و در عین حال ناانسانیترین ویژگی هستیشناختی ماست.
🔺پیمودن مسیر قانون و اخلاق تا درجهی غاییاش و خواست نامشروط این دو، لحظهی نامتعیّنِ بدل شدن امر درونی به امر بیرونی را آشکار میکند. وقتی که قانون بصورت ناخالص استقرار یابد یک شیوه پرهیز از مواجهه با امر ناانسانی است، اما اگر قانون را در شکل ناب آن لحاظ کنیم خود به یک مواجهه با امر ناانسانی منتهی میشود. آگامبن اردوگاه را نتیجه بدل شدن استثناء به قاعده کلی میداند که در آن استثناء وضعیت مکانی پیدا میکند. در این تحلیل، اردوگاه مکانی است که بر تعلیق قانون استوار است. اما اردوگاه شرایط بسیار پیچیدهتری از صورتبندی آگامبن را نشان میدهد. اردوگاه بر تعلیق قانون استوار نیست، بلکه فرمِ محضِ تحققِ قانون است. زمانی که کلیشهی " همه در نسبت با قانون برابر" هستند اظهار میگردد، بدین معناست که همه در نسبت با قانون برهنه و از هر عنوان نمادینی عاری هستند. برای اینکه فرضیه عدالت و برابری میان انسانها جهت صحیحی بیابد، بهناچار باید انسانها از القاب و اوصاف نمادین جدا گردند و به یک عنصر مشترک تقلیل یابند، این عنصر مشترک در افراد یک خصیصه ناانسانی است. خصیصه ناانسانی خودش را در فیگور انسان برهنه نشان میدهد. زیست-سیاست از مسیر ارجاع به عنصر ناانسانی یعنی حیات عریان تحقق مییابد که در عین حال شرایط تحقق برابری و ایده آل قانون است.
🔺بنابراین اردوگاه وضعیّت صفر برپایی قانون است، به همین دلیل جان رالز برای ترسیم اصول عدالت به شرایط اولیهای متوسل میشود که انسانها از تمام امتیازات اجتماعی بیبهره هستند. لذا هر تلاشی برای تحقق عدالت و برابری از طریق قانون، به ایده اردوگاه منتهی میشود. طی کردن مسیر قانون، اخلاق و سیاست ما را به عنصر ناانسانی میرساند که در حیات اجتماعی بیش از این بواسطه انواع قواعد اجتماعی تلاش بر مهار کردن آن بود. میل به پیمودن اخلاق تا وجه غاییاش، آنگونه که در کانت و ساد شاهد هستیم و اصرار بر تحقق کامل جامعه انضباطی که اردوگاه نمایانگر آن است، نشان از بُعد ادغامناپذیر در وجود انسانی دارد. این شأن ادغامناپذیر انسانی بیش از پیش انسان را به سوی دگرگون ساختن سرشت نمادیناش سوق میدهد. گویا انسان دیگر قادر نیست از طریق بازتعریف اخلاق، قانون، دین، سیاست...خودش را در حیات اجتماعی مستقر سازد. آنچه مسلم است، انسان دیگر به دنبال رهایی از طریق جهان فرهنگی خود نیست، بلکه رهاییاش را در دگرگون ساختن و منقلب کردن سرشت بنیادینِ وجوداش جستجو میکند. از همین رو، تغییرات ژنتیک، هوش مصنوعی و جهان دیجیتال اهمیّت مییابد.
✍رضا احمدی
hottg.com/lookingawry
🔺زمانی که از درونیترین احساس و خواهش خودمان آغاز میکنیم، آن را کاملا ویژگی بیرونی مییابیم، همچنین وقتی از بیگانهترین خواستِ بیرونی و دیگری شروع میکنیم، به درونماندگارترین جنبهی خود میرسیم. به تعبیر ژیژک، ستیز با هر بیگانهای نهایتا ستیز و دشمنی با درونیترین جنبهی خودمان است. در جلسات روانکاوی هنگامی که مراجعه کننده خصوصیترین فانتزیهایش را بازگو میکند، لحظهای احساس بیگانگی با آنها دارد، گویا به روانکاو میگوید: تو دوست داری بدانی و من به میل تو پاسخ میدهم، ولی شخصا آنها را نمیپذیرم. بازگویی کثیفترین خیالورزیها شرایطی را رقم میزند که نه روانکاو و نه روانکاویشونده، هیچکدام آنها را برعهده نمیگیرند و در این موقعیت است که پای دیگری بزرگ به میان کشیده میشود. میل شدید ما برای انتقام و تلافی در لحظه قابل حصول، بعنوان یک میل و خواست دیگری و تحمیل شده تجربه میشود.
🔺رانه نیز تابع چنین منطقی است؛ زیرا رانه در سطح ابتدایی خواهش و تمنایی است برآمده از حیات بیولوژیک ما، اما زمانی که مسیر این خواهش و درخواست را تا نهایت طی میکنیم به خواستی میرسیم که فراتر از وجود ماست. گذر از طبیعت به فرهنگ و سپس منزل گزیدن در جهان پسافرهنگی و دنیای دیجیتال و تکنولوژیهای نوظهور، بازیابی نفی آغازینی است که مشخصهی حیات است. آنچنان که روانکاوی به ما میآموزد؛ حیات تنها نیرویی است که میل به فروپاشی دارد، اما میل به ویرانی و اضمحلال در انسان بر خلاف حیوانات، در سطح حیات بیولوژیک حضور ندارد. انسان قدرتِ ویرانی در سطح زیستشناختی را در ذهن و روان بازنمایی و کدگذاری میکند. پیامد چنین بازنمایی شکلگیری رانه مرگ است که در آن سوژه صرفا حاملِ (نه واجد) یک خواست نامشروط است. در رانه هر نوع خواست و تمنایی فراتر از وجود سوژه است، سوژه تا بدانجا که در خدمت تحقق آن است، هستیاش را بازیابی میکند. بعبارتی رانه بیگانهترین جنبهیِ درونی ما و در عین حال ناانسانیترین ویژگی هستیشناختی ماست.
🔺پیمودن مسیر قانون و اخلاق تا درجهی غاییاش و خواست نامشروط این دو، لحظهی نامتعیّنِ بدل شدن امر درونی به امر بیرونی را آشکار میکند. وقتی که قانون بصورت ناخالص استقرار یابد یک شیوه پرهیز از مواجهه با امر ناانسانی است، اما اگر قانون را در شکل ناب آن لحاظ کنیم خود به یک مواجهه با امر ناانسانی منتهی میشود. آگامبن اردوگاه را نتیجه بدل شدن استثناء به قاعده کلی میداند که در آن استثناء وضعیت مکانی پیدا میکند. در این تحلیل، اردوگاه مکانی است که بر تعلیق قانون استوار است. اما اردوگاه شرایط بسیار پیچیدهتری از صورتبندی آگامبن را نشان میدهد. اردوگاه بر تعلیق قانون استوار نیست، بلکه فرمِ محضِ تحققِ قانون است. زمانی که کلیشهی " همه در نسبت با قانون برابر" هستند اظهار میگردد، بدین معناست که همه در نسبت با قانون برهنه و از هر عنوان نمادینی عاری هستند. برای اینکه فرضیه عدالت و برابری میان انسانها جهت صحیحی بیابد، بهناچار باید انسانها از القاب و اوصاف نمادین جدا گردند و به یک عنصر مشترک تقلیل یابند، این عنصر مشترک در افراد یک خصیصه ناانسانی است. خصیصه ناانسانی خودش را در فیگور انسان برهنه نشان میدهد. زیست-سیاست از مسیر ارجاع به عنصر ناانسانی یعنی حیات عریان تحقق مییابد که در عین حال شرایط تحقق برابری و ایده آل قانون است.
🔺بنابراین اردوگاه وضعیّت صفر برپایی قانون است، به همین دلیل جان رالز برای ترسیم اصول عدالت به شرایط اولیهای متوسل میشود که انسانها از تمام امتیازات اجتماعی بیبهره هستند. لذا هر تلاشی برای تحقق عدالت و برابری از طریق قانون، به ایده اردوگاه منتهی میشود. طی کردن مسیر قانون، اخلاق و سیاست ما را به عنصر ناانسانی میرساند که در حیات اجتماعی بیش از این بواسطه انواع قواعد اجتماعی تلاش بر مهار کردن آن بود. میل به پیمودن اخلاق تا وجه غاییاش، آنگونه که در کانت و ساد شاهد هستیم و اصرار بر تحقق کامل جامعه انضباطی که اردوگاه نمایانگر آن است، نشان از بُعد ادغامناپذیر در وجود انسانی دارد. این شأن ادغامناپذیر انسانی بیش از پیش انسان را به سوی دگرگون ساختن سرشت نمادیناش سوق میدهد. گویا انسان دیگر قادر نیست از طریق بازتعریف اخلاق، قانون، دین، سیاست...خودش را در حیات اجتماعی مستقر سازد. آنچه مسلم است، انسان دیگر به دنبال رهایی از طریق جهان فرهنگی خود نیست، بلکه رهاییاش را در دگرگون ساختن و منقلب کردن سرشت بنیادینِ وجوداش جستجو میکند. از همین رو، تغییرات ژنتیک، هوش مصنوعی و جهان دیجیتال اهمیّت مییابد.
✍رضا احمدی
hottg.com/lookingawry
🎯 دَرک ناپذیر یا ناموجود
جامعهای که دائما خطا میکند، هیچ مجالی به خطاهای فردی نمیدهد. هر خطای فردی در کسب و کار، روابط شخصی و علایق روزمره پیامدهای زیانباری برای شخص دارد. شاید استبداد جز این تعریف دیگری نداشته باشد؛ استبداد حق خطا را به یک فرد، گروه و جریان خاص منحصر می سازد. در استبداد نه تنها افراد حق اشتباه ندارند بلکه باید هزینه اشتباهات گروه و افراد سلطهگر را بپردازند.
پیامد دیگر چنین اوضاع و شرایطی شکلگیری محافظهکاری و انفعال از سوی مردم و مطالبهیِ روزافزون تبعیت از سوی حاکمان است. حاکمان برای سنجش و محک زدنِ پیروی تودهها قوانین سختگیرانهتری وضع کرده و عرصه را بر آنها تنگ میکنند. لاجرم جامعه به سمت یک چرخهی معیوب و عقیمی از نفی و انکار سوق پیدا کرده و کنشگری در آن به صفر میرسد.
در این وضعیت شاهد هیچ نوع دیالکتیک نفی و ایجابی نخواهیم بود، بلکه سراسر انجماد، نفی و ایستایی است. زمانی که دیالکتیک و تقابل این چنینی در پیوند اجتماعی وجود ندارد، هر آنچه روی میدهد بیرون از تاریخ و آگاهی است. تنها در صورتی این برهه را میتوان درک کرد که نظم حاضر فروپاشیده و محو گردد. پس از فروپاشی نیز، گویا هیچ زمانی وجود نداشته و بخشی از تاریخ ما نیست. هنگامی که احمدینژاد اظهار کرد هولوکاست دروغ است، با این گفته آن را تایید کرد. این اظهار بدین معنا بود که فاجعه چنین هولناکی نباید روی داده باشد.
استبداد ما بین درکناپذير بودن و وجود نداشتن قرار دارد؛ زمانی که بصورت بالفعل حضور دارد قابل درک نیست، در صورتی که فروپاشیده باشد بعنوان امری که هیچ وقت وجود نداشته، درک میشود. سیاهچالهای که افق دید ما را کور میکند و بیرون از آگاهی دیالکتیکی قرار میگیرد. برهههای این چنینی از گذشته را باید بُرش داد و بعنوان وقفهها، ایستایی و انجماد زمان درک کرد؛ زیرا هیچ نوع امکانی در آنها وجود ندارد. عبور و گذر از آنها به معنای عدم حضور این لحظات در گذشته است.
✍ رضا احمدی
hottg.com/lookingawry
جامعهای که دائما خطا میکند، هیچ مجالی به خطاهای فردی نمیدهد. هر خطای فردی در کسب و کار، روابط شخصی و علایق روزمره پیامدهای زیانباری برای شخص دارد. شاید استبداد جز این تعریف دیگری نداشته باشد؛ استبداد حق خطا را به یک فرد، گروه و جریان خاص منحصر می سازد. در استبداد نه تنها افراد حق اشتباه ندارند بلکه باید هزینه اشتباهات گروه و افراد سلطهگر را بپردازند.
پیامد دیگر چنین اوضاع و شرایطی شکلگیری محافظهکاری و انفعال از سوی مردم و مطالبهیِ روزافزون تبعیت از سوی حاکمان است. حاکمان برای سنجش و محک زدنِ پیروی تودهها قوانین سختگیرانهتری وضع کرده و عرصه را بر آنها تنگ میکنند. لاجرم جامعه به سمت یک چرخهی معیوب و عقیمی از نفی و انکار سوق پیدا کرده و کنشگری در آن به صفر میرسد.
در این وضعیت شاهد هیچ نوع دیالکتیک نفی و ایجابی نخواهیم بود، بلکه سراسر انجماد، نفی و ایستایی است. زمانی که دیالکتیک و تقابل این چنینی در پیوند اجتماعی وجود ندارد، هر آنچه روی میدهد بیرون از تاریخ و آگاهی است. تنها در صورتی این برهه را میتوان درک کرد که نظم حاضر فروپاشیده و محو گردد. پس از فروپاشی نیز، گویا هیچ زمانی وجود نداشته و بخشی از تاریخ ما نیست. هنگامی که احمدینژاد اظهار کرد هولوکاست دروغ است، با این گفته آن را تایید کرد. این اظهار بدین معنا بود که فاجعه چنین هولناکی نباید روی داده باشد.
استبداد ما بین درکناپذير بودن و وجود نداشتن قرار دارد؛ زمانی که بصورت بالفعل حضور دارد قابل درک نیست، در صورتی که فروپاشیده باشد بعنوان امری که هیچ وقت وجود نداشته، درک میشود. سیاهچالهای که افق دید ما را کور میکند و بیرون از آگاهی دیالکتیکی قرار میگیرد. برهههای این چنینی از گذشته را باید بُرش داد و بعنوان وقفهها، ایستایی و انجماد زمان درک کرد؛ زیرا هیچ نوع امکانی در آنها وجود ندارد. عبور و گذر از آنها به معنای عدم حضور این لحظات در گذشته است.
✍ رضا احمدی
hottg.com/lookingawry
🎯 تنها پدیدهای که در جهان کاملا خصیصهی انسانی دارد، شرِّ خودآئین است؛ شرِّی که در خدمت هیچ چیز دیگری نیست، نوعی وسیله بیهدف که از جنس رانه مرگ است. شرِّ خود آئین پایه و اساس هر قانون، اخلاق، دین و عقلانیتی است. انسان ابتدا چنین شرِّی را کشف و سپس برای مهار آن قانون، اخلاق و نظم نمادین را وضع نمود. فروید ساز و کار چنین شرِّی را در بنیاد تمدن میداند. او با هوشمندی دریافت هر سرکوبی، نوعی سرکوب مضاعف است. به طور مثال، نظم اجتماعي حاشیه نشین و طبقه فرودست تولید میکند، اما جامعه، چنین طبقهای را بهعنوان بزهکارِ اجتماعي پاکسازی و طرد کرده تا منظر اجتماعي آراسته به نظر آید. در روابط عاطفی آن که قصد دارد رابطه را ترک کند، به شریک خود بصورت ضمنی میگوید این رابطه را تمام کن، به نحوی که مقصر خودت باشی و من حتی عذاب وجدان ترک آن را نداشته باشم. جامعه آزادی انسانها را سلب میکند، علاوه بر آن، زبان ویژهای که بوسیلهاش عدم آزادی را بیان میکند را نیز از او میگیرد. سرکوب اولیه، بدون سرکوب دوم مصداق توحش و همراه با سرکوب دوم همان چیزی است که به آن تمدن میگویند. تفاوت تمدن با توحش صرفا در یک سرکوب بیشتر است. اخلاق، دین و هر عقلانیتی صرفا برای پر کردن و توجیه فاصله میان این دو؛ یعنی توحش و تمدن وضع گردید. اگر انسانی مورد تجاوز قرار گیرد شکلی از توحش شمرده میشود، اما اگر زبان اعتراضش به بهانهی قانون، مناسک نمادین و غیره سلب شود در مختصات تمدن قرار دارد. تمام تلاش نظریهی روانکاوی معطوف به نحوهی عمل این سرکوب مضاعف است.
لکان و آگامبن به شیوهی متفاوتی تبیین کرده اند که اگر اهداف اخلاقی و دینی را جدی تلقی کنیم و تا مقصد غاییاش دنبال کنیم، به شرِّ خود آئین میرسیم، جایی که آشویتس و اردوگاه در انتظار ماست. کانت گمان میکرد خیر هر آن چیزی است که بهعنوان قاعده کلی قابلیت تجویز دارد، اما زمانی که خیر را انتخاب میکنیم، به جهت محدودیتهای که دارد به شر منتهی میگردد. در مقابل، برگزیدن شرّ بهعنوان امر ناممکن، تنهای وسیلهای است که فضا را برای امر خیر گشوده میسازد. به همین دلیل انقلابها ذاتا برگزیدنِ شرّ و تنها امکان برای ظهور امر خیر هستند.
✍ رضا احمدی
hottg.com/lookingawry
لکان و آگامبن به شیوهی متفاوتی تبیین کرده اند که اگر اهداف اخلاقی و دینی را جدی تلقی کنیم و تا مقصد غاییاش دنبال کنیم، به شرِّ خود آئین میرسیم، جایی که آشویتس و اردوگاه در انتظار ماست. کانت گمان میکرد خیر هر آن چیزی است که بهعنوان قاعده کلی قابلیت تجویز دارد، اما زمانی که خیر را انتخاب میکنیم، به جهت محدودیتهای که دارد به شر منتهی میگردد. در مقابل، برگزیدن شرّ بهعنوان امر ناممکن، تنهای وسیلهای است که فضا را برای امر خیر گشوده میسازد. به همین دلیل انقلابها ذاتا برگزیدنِ شرّ و تنها امکان برای ظهور امر خیر هستند.
✍ رضا احمدی
hottg.com/lookingawry
🎯 چگونه از آسیب روانی پورناستار بودن دوری کنیم؟
🔺 اگر در اصلاح جهان جدی و راديکال باشیم، نهایتا به این نتیجه میرسیم که خوب است هیچ انسانی وجود نداشته باشد. این موضوع درک مشترک ما از انسانبودگی است که قادر نیستیم آشکارا از آن سخن بگوییم. این درک مشترک و پنهان بر این ویژگی صحه میگذارد که انسان همواره یک موجود ادغامناپذیر است. انسان به تنهایی نیز با خودش یکسان و برابر نیست؛ یگانگی و وحدت امری است که از دسترس او بیرون است. هر انسان واحدی از آنجا که هیچزمانی هویت منسجمی در نسبت با خود پیدا نمیکند، عامل اساسی ناسازگاریاش در حیات اجتماعی است. لذا انسان همواره ادغامناپذیر باقی میماند و این ویژگی به تمام ابعاد حیات انسانی تسری مییابد. آیا ما در حيطه فردی نسبت به مقرارت شخصی که خودمان وضع نمودیم، قانونگریزتر نیستیم؟
🔺 احتمالا از گذشته تا به امروز، جوامع به سه شیوه تلاش کردهاند تا بر این خصیصهی ادغامناپذیری انسان غلبه کنند: یک از طریق وجدان اخلاقی و زور درونی، دوم بواسطه اجبارِ قانونی و سرکوب بیرونی که در توصیف فوکو از جوامع انضباطی میتوان آن را مشاهده کرد و سوم، شرایط انضباطی نو که درصدد است با انسانزدایی به چنین غایتی دست پیدا کند. دنیای دیجیتال و تکنولوژیک مدرن تلاش دارد از طریق سوژهزدایی و بدل ساختن انسان به یک عامل رباتیک و ماشینی، رفتارهایش را پیشبینی و تنظیم کند. موفقیت این رویکرد کاملا وابسته به انسانزدایی از انسان و بدل ساختن آن به عامل دستکاری شده است.
🔺 مادامی که انسان بر هويت ناسازگار خویش تاکید دارد، می تواند شرایط انسان بودگیاش را حفظ و استمرار دهد. البته عنصر ادغامناپذیر از یک سو همبودگی انسانها را تهدید میکند و از سوی ديگر آن را برمیسازد و به آن شکل و فرمی جدید میبخشد. سوژهها برای غلبه بر ستیز ریشهای که در میان آنهاست، اشکال تازهای از همبودگی را تعریف میکنند، اما به تدریج نابسندگیشان آشکار می گردد.
🔺به همین دلیل در پاسخ به این پرسش که قدرت مردم از کجا می آید، باید تمام کلیشههای سیاسی و جامعهشناختی را رها کرد و از اعطا هر نوع پیکره واحد به چنین مجموعهای پرهیز نمود. قدرت مردم از آنجایی حاصل میشود که آنها وجود ندارند، به همان معنایی که لکان گفت زن وجود ندارد. مردم کثرت نامنسجمی هستند که دائما می توانند خود را در بیشمار ترکيبهای متفاوت عرضه کنند. هر چند ساختارهای سیاسی قادر هستند تا حدودی خود را انسجام بخشند و خودشان را بصورت یک پیکرهی واحدی درآورند، اما چنین نظمی هیچ زمان در خصوص مردم رخ نمی دهد. وجود نداشتن مردم به آنها اجازه می دهد که جهت گیریهای متضاد و دوگانهای را برگزینند و ترکيب سیالی را ایجاد کنن که هر نوع نظم بخشی را خنثی می سازد. ساماندهی مردم همواره موقتی است، زیرا خودِ مردم از اینکه حقیقتا به کدام مسلک و نگرشی تعلق دارند اطمینانی ندارند.
🔺 هر اجتماع انسانی به دلیل چنین ستیز بنیادی و تعارضِ علایق انسانی ناکافی و معیوب خواهد بود. فاصله گرفتن و حد گذاری درونی ترفندی است که همزمان به انطباق و ناسازگاری ما در قلمرو نمادین کمک میکند. کسی که برای ایفای نقش در فیلم پورن مُزد میگیرد، برای گریز از آسیبهای احتمالی آن، خودش را اینگونه توجیه میکند که این صرفا یک حرفهی شغلی است. اما راهکار مؤثرتر این است که او این نقش را به یک میل جدی بدل سازد و تلاش کند با یک قصد منحرفانه و پنهانی آنچه در ظاهر یک نقش است را در ذهن خود به یک اراده و خواست تعبیر کند. آیا در جنبش اعتراضی مردم ایران، حرکت مَردی که روسری پوشیده و از خود فیلم گرفته بود، از همه شعارها براندازتر نبود؟ بر همین اساس، مارکسیسم را اولا نه یک نظریهای موسِّس در قلمرو سیاسی، بلکه باید آن را شیوهای جهت حدگذاری درونِ سرمایهداری لحاظ کنیم. همواره لازم است کنشها و اقداماتی را انجام دهیم که به قواعد سرمایهداری بیاعتناست. در تجربی شخصیام که نظم دانشگاه را مضحک میدانم و از قضا بیشباهت به ایفای نقش پورن نیست، یک راهکار اساسی و شخصی برای بی اعتنایی به نظم آکادمیک این است که در پایان ترم بدون تصحیح برگههای امتحانی به همه دانشجویان نمره قبولی بدهم. هر چند در تصور دانشجویان همه چیز جدی است و طبق اصول پیش میرود.
✍ رضا احمدی
hottg.com/lookingawry
🔺 اگر در اصلاح جهان جدی و راديکال باشیم، نهایتا به این نتیجه میرسیم که خوب است هیچ انسانی وجود نداشته باشد. این موضوع درک مشترک ما از انسانبودگی است که قادر نیستیم آشکارا از آن سخن بگوییم. این درک مشترک و پنهان بر این ویژگی صحه میگذارد که انسان همواره یک موجود ادغامناپذیر است. انسان به تنهایی نیز با خودش یکسان و برابر نیست؛ یگانگی و وحدت امری است که از دسترس او بیرون است. هر انسان واحدی از آنجا که هیچزمانی هویت منسجمی در نسبت با خود پیدا نمیکند، عامل اساسی ناسازگاریاش در حیات اجتماعی است. لذا انسان همواره ادغامناپذیر باقی میماند و این ویژگی به تمام ابعاد حیات انسانی تسری مییابد. آیا ما در حيطه فردی نسبت به مقرارت شخصی که خودمان وضع نمودیم، قانونگریزتر نیستیم؟
🔺 احتمالا از گذشته تا به امروز، جوامع به سه شیوه تلاش کردهاند تا بر این خصیصهی ادغامناپذیری انسان غلبه کنند: یک از طریق وجدان اخلاقی و زور درونی، دوم بواسطه اجبارِ قانونی و سرکوب بیرونی که در توصیف فوکو از جوامع انضباطی میتوان آن را مشاهده کرد و سوم، شرایط انضباطی نو که درصدد است با انسانزدایی به چنین غایتی دست پیدا کند. دنیای دیجیتال و تکنولوژیک مدرن تلاش دارد از طریق سوژهزدایی و بدل ساختن انسان به یک عامل رباتیک و ماشینی، رفتارهایش را پیشبینی و تنظیم کند. موفقیت این رویکرد کاملا وابسته به انسانزدایی از انسان و بدل ساختن آن به عامل دستکاری شده است.
🔺 مادامی که انسان بر هويت ناسازگار خویش تاکید دارد، می تواند شرایط انسان بودگیاش را حفظ و استمرار دهد. البته عنصر ادغامناپذیر از یک سو همبودگی انسانها را تهدید میکند و از سوی ديگر آن را برمیسازد و به آن شکل و فرمی جدید میبخشد. سوژهها برای غلبه بر ستیز ریشهای که در میان آنهاست، اشکال تازهای از همبودگی را تعریف میکنند، اما به تدریج نابسندگیشان آشکار می گردد.
🔺به همین دلیل در پاسخ به این پرسش که قدرت مردم از کجا می آید، باید تمام کلیشههای سیاسی و جامعهشناختی را رها کرد و از اعطا هر نوع پیکره واحد به چنین مجموعهای پرهیز نمود. قدرت مردم از آنجایی حاصل میشود که آنها وجود ندارند، به همان معنایی که لکان گفت زن وجود ندارد. مردم کثرت نامنسجمی هستند که دائما می توانند خود را در بیشمار ترکيبهای متفاوت عرضه کنند. هر چند ساختارهای سیاسی قادر هستند تا حدودی خود را انسجام بخشند و خودشان را بصورت یک پیکرهی واحدی درآورند، اما چنین نظمی هیچ زمان در خصوص مردم رخ نمی دهد. وجود نداشتن مردم به آنها اجازه می دهد که جهت گیریهای متضاد و دوگانهای را برگزینند و ترکيب سیالی را ایجاد کنن که هر نوع نظم بخشی را خنثی می سازد. ساماندهی مردم همواره موقتی است، زیرا خودِ مردم از اینکه حقیقتا به کدام مسلک و نگرشی تعلق دارند اطمینانی ندارند.
🔺 هر اجتماع انسانی به دلیل چنین ستیز بنیادی و تعارضِ علایق انسانی ناکافی و معیوب خواهد بود. فاصله گرفتن و حد گذاری درونی ترفندی است که همزمان به انطباق و ناسازگاری ما در قلمرو نمادین کمک میکند. کسی که برای ایفای نقش در فیلم پورن مُزد میگیرد، برای گریز از آسیبهای احتمالی آن، خودش را اینگونه توجیه میکند که این صرفا یک حرفهی شغلی است. اما راهکار مؤثرتر این است که او این نقش را به یک میل جدی بدل سازد و تلاش کند با یک قصد منحرفانه و پنهانی آنچه در ظاهر یک نقش است را در ذهن خود به یک اراده و خواست تعبیر کند. آیا در جنبش اعتراضی مردم ایران، حرکت مَردی که روسری پوشیده و از خود فیلم گرفته بود، از همه شعارها براندازتر نبود؟ بر همین اساس، مارکسیسم را اولا نه یک نظریهای موسِّس در قلمرو سیاسی، بلکه باید آن را شیوهای جهت حدگذاری درونِ سرمایهداری لحاظ کنیم. همواره لازم است کنشها و اقداماتی را انجام دهیم که به قواعد سرمایهداری بیاعتناست. در تجربی شخصیام که نظم دانشگاه را مضحک میدانم و از قضا بیشباهت به ایفای نقش پورن نیست، یک راهکار اساسی و شخصی برای بی اعتنایی به نظم آکادمیک این است که در پایان ترم بدون تصحیح برگههای امتحانی به همه دانشجویان نمره قبولی بدهم. هر چند در تصور دانشجویان همه چیز جدی است و طبق اصول پیش میرود.
✍ رضا احمدی
hottg.com/lookingawry
🔺 زمانی که به نقطه زوال نزدیک میشویم، هر تلاشی برای حفظ و استمرار وضعيت پیشین، فروپاشی آن را تسریع میکند، چون فروپاشی پیش از این رخ داده بود و ما قادر به درک آن نبودیم. سوژه هیچ زمانی با حقیقت/ رخداد همزمان نیست، سوژه از نتایج و پیامدهای حقیقت/ رخدادی است که پیش از او رویداده است. سوژه برای درک حقیقت باید در وضعيت خاصی قرار گیرد و این وضعيت امری است که با نفسِ حقیقت تعیین میگردد. لذا حقیقت همواره از قبل ناظر و دیدگانِ او را در کام خود دارد. ناظر صرفا چیزی را مشاهده میکند که امکانش را از پیش، رخداد خلق کرده بود.
🔺آیا این بدین معناست که حقیقت/رخداد سرنوشت ساز است و سوژههای انسانی در جبر او گرفتار خواهند شد؟ مسلما آنچه سوژهها در اختیار دارن تصاحب و به چنگ آوردن رویدادی است که حامل نوعی امکان است. وقتی اولین تَرَکها و گسستها پدید میآید، دیدگان ما در رویت آن کور و نابینا هستند. همه چیز بصورت طبیعی پیش میرود تا لحظهای که همه امور از دست کنشگران خارج میشود. این خلافآمد به گونهای است که حتی اگر همه کنار کشیده و منفعل باشند، هیچ کمکی برای ثبات وضعيت نمیکند.
🔺 بنابراین دو شرایط متفاوت وجود دارد: شرایط ثبات و آرام که هیچ تلاطمی وجود ندارد و شرایط بحرانی و رو به اضمحلال که حامل حقیقت تازهای است. لحظهی معجزه آسا در نقطهای مابین وضعيت و رخداد قرار دارد که تعیین زمان دقیق آن ناممکن است. زمان فروپاشی و انقلاب نامعین است، زیرا این لحظهای است که انقلابیون در اکنون، دربارهی اینکه کدوم بخش از گذشته استمرار یابد تصمیم میگیرند. لذا انقلابها تجدید نظرِ کامل درباره گذشته نیستند، بلکه به فعلیت رساندن بخشی از گذشته هستند که نادیده گرفته و پس رانده شده بود.
✍ رضا احمدی
hottg.com/lookingawry
🔺آیا این بدین معناست که حقیقت/رخداد سرنوشت ساز است و سوژههای انسانی در جبر او گرفتار خواهند شد؟ مسلما آنچه سوژهها در اختیار دارن تصاحب و به چنگ آوردن رویدادی است که حامل نوعی امکان است. وقتی اولین تَرَکها و گسستها پدید میآید، دیدگان ما در رویت آن کور و نابینا هستند. همه چیز بصورت طبیعی پیش میرود تا لحظهای که همه امور از دست کنشگران خارج میشود. این خلافآمد به گونهای است که حتی اگر همه کنار کشیده و منفعل باشند، هیچ کمکی برای ثبات وضعيت نمیکند.
🔺 بنابراین دو شرایط متفاوت وجود دارد: شرایط ثبات و آرام که هیچ تلاطمی وجود ندارد و شرایط بحرانی و رو به اضمحلال که حامل حقیقت تازهای است. لحظهی معجزه آسا در نقطهای مابین وضعيت و رخداد قرار دارد که تعیین زمان دقیق آن ناممکن است. زمان فروپاشی و انقلاب نامعین است، زیرا این لحظهای است که انقلابیون در اکنون، دربارهی اینکه کدوم بخش از گذشته استمرار یابد تصمیم میگیرند. لذا انقلابها تجدید نظرِ کامل درباره گذشته نیستند، بلکه به فعلیت رساندن بخشی از گذشته هستند که نادیده گرفته و پس رانده شده بود.
✍ رضا احمدی
hottg.com/lookingawry
HTML Embed Code: