من بین یه جدالم بین زمان و خودم و زمان کفنی خونی برایم میسازد و نهایت این وهم جنگ، جنگ زمان پیروزه؛ همیشه قصه من قصه سقوطه سیلابم منو برد سایه در من سقط میشه همیشه یه معما به اسم اشک که کمر زندگیمو رقصان میریزه جلو و من الان ایستادم وسط سیلابم مُرد «زنی» که زمین خورد جلوی مرگ خاموش درونم.
>>Click here to continue<<