TG Telegram Group Link
Channel: دغدغه‌های اخلاق و دین / سید حسن اسلامی اردکانی
Back to Bottom
📝 بر قله هزار؛ سخت و خوشايند

به قصد صعود به قله هزار در استان كرمان، ساعت چهار بعد‌از‌ظهر، از آبشار راين پيمايشم را شروع مي‌كنم. انتظار هواي گرم‌تري داشتم، اما هوا به سرعت خنك مي‌شود و رو به ‌تاريكي مي‌رود. پاكوب باريكي را پيدا مي‌كنم و بالا مي‌روم. هيچ‌ كس در مسير نيست. با اين مسير آشنا هم نيستم. گرچه گزارش‌هاي متعددي درباره صعود به اين قله خوانده‌ام و از نظر ذهني با مسائل و موقعيت آن آشنا هستم. چهار كيلومتر نخست، سرسبز است و از ميان درختان و كنار آب مي‌گذرم. تنها چيزي كه مي‌دانم آن است كه اينجا بايد برخلاف مسير آب رفت، چون آب از بالا سرازير مي‌شود و من بايد بالا بروم. هوا به ‌تاريكي مي‌رود و حالت وهمناكي پيدا مي‌كند. هم از اين آرامش و خلوت لذت مي‌برم و هم كمابيش مي‌ترسم، البته نه ترسي كه نگرانم كند، بلكه ترسي كه هوشيارم مي‌سازد.

سرانجام پس از يك ساعت و چهل دقيقه لابه‌لاي درختان صداي خنده چند نفر را مي‌شنوم، به پناهگاه رسيده‌ام. يك اتاق سنگي محكم و پر از جمعيت. جلو پناهگاه آتش روشن كرده‌اند و بگوبخند دارند. جواني خوش‌بنيه با بدني نيرومند، ليواني چاي به من تعارف مي‌كند و شروع مي‌كند به گپ زدن. كرماني است و با دو دوستش آمده است. گروه ديگري هم هستند كه كمي شلوغ هستند و دارند جشن تولد يكي از همراهان‌شان را مي‌گيرند. مي‌خندند و موسيقي متعارف اين برنامه‌ها را پخش مي‌كنند. هوا تاريك شده است. نسيم ملايمي مي‌وزد. نمي‌شود بيرون ماند. پناهگاه هم پر است. سرانجام گوشه پناهگاه جايي براي خودم دست‌وپا و بساطم را پهن مي‌كنم. زمين سخت است و كيسه‌خوابم بهاره و نازك، ولي قابل ‌تحمل است. سرپرست آن گروه شلوغ با سوتي همه را فرامي‌خواند و براي‌شان از برنامه صعود فردا مي‌گويد و جزييات را توضيح مي‌دهد و سپس تاكيد مي‌كند كه ساعت نُه به بعد خاموشي است. من هم وسايل فردا را آماده مي‌كنم و داخل كيسه‌خواب دراز مي‌كشم و براي احتياط يك قرص خواب‌آور هم مي‌خورم.

پناهگاه تاريك است و هرازگاهي كسي مي‌آيد و مي‌رود و براي كسب ثواب پاي مرا لگد مي‌كند. بيدار مي‌شوم و دوباره مي‌خوابم. در شرايط عادي صداي ثانيه‌شمار ساعت بدخوابم مي‌كند، اما در اينجا عجيب خوابم سنگين مي‌شود. ساعت سه‌و‌نيم بامداد بلند مي‌شوم. كوله‌پشتي را مي‌چينم و وسايل اضافي را به امان خدا در پناهگاه رها مي‌كنم. ساعت چهار‌و‌نيم شروع مي‌كنم به صعود. شيب تند و بي‌پاياني برابرم قرار گرفته است. جوان ديروزي كه با چاي از من پذيرايي كرد، همراهم مي‌شود و شروع مي‌كند به تعريف كردن، البته بعد از مدتي توقف مي‌كند و ديگر ادامه نمي‌دهد و با دوستانش برمي‌گردد. ديد كافي ندارم و به كمك چراغ پيشاني فقط چند متري خود را مي‌بينم. اما به ‌تدريج هوا روشن مي‌شود و جذابيت مسير آشكار.

از آن مسير پرشيب مي‌گذرم و به دره آويشن مي‌رسم. پيمايش اين مسير ساده است و نوعي استراحت به شمار مي‌رود. اما اين تازه اول كار است و باز با شيب‌هاي تند مواجه مي‌شوم. مسير دارد خسته‌كننده مي‌شود، اما انگار من تصميم خود را گرفته‌ام و بايد حتما به قله برسم. چرا؟ نمي‌دانم. شايد نوعي خودتنبيهي باشد يا نوعي خودآزمايي. سرانجام بعد از حدود شش ساعت به قله مي‌رسم. تيغه‌تيغه است و جايي براي توقف ندارد. با‌ اين‌ حال جماعت دخيل‌بسته از همه طرف تابلو قله را محاصره كرده و حاجت مي‌طلبند. مشتاقان عكس يادگاري دارند انواع حالات را با تابلو تمرين مي‌كنند. گاه كسي بيش از يك ربع با ژست‌هاي مختلف عكس مي‌گيرد. نمي‌دانم اگر اين شخص به قله اورست برسد، چند ساعت آنجا خواهد ماند!

بعد از نيم‌ساعت توقف و نگاهي به اطراف، راه بازگشت را در پيش مي‌گيرم. با سرعت حركت مي‌كنم، اما مراقب بدنم هستم و همه حالاتم را مرور مي‌كنم. دفعه قبل هنگام بازگشت حالم كمي بد شد و اعتماد‌به‌نفسم پايين آمد. اينك دارم با احتياط پيش مي‌روم، مبادا دوباره حالم بد شود. هوا گرم و خشن شده است، البته گاهي نسيمي از اين خشونت مي‌كاهد. بعد از سه ساعت به پناهگاه مي‌رسم، خسته اما سبكبارم. چيزكي مي‌خورم و وسايلم را جمع مي‌كنم و راهي پايين مي‌شوم. اين قسمت پاياني خنك و همراه با حركت آب و وزش باد است؛ خوشايند و لذت‌بخش. باز كسي در مسير نيست. اما ديگر ترسي ندارم. مسير را ياد گرفته‌ام؛ هر جا آب رفت با او خواهم رفت. 

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 عمرم گهي به هجر و گهي در سفر گذشت

احتمالا اگر تابستان امسال سفري نكرده باشيد، با دلخوري از آن ياد مي‌كنيد. شايد حق با شما باشد. در فرهنگ امروزي جامعه ما سفر رفتن بخشي از زندگي به شمار مي‌رود و خانواده‌ها معمولا سعي مي‌كنند با هر مصيبتي هم كه شده يك سفر سالانه داشته باشند. اگر دست‌شان به دهن‌شان برسد، مي‌روند آن طرف آب وگرنه به همين طرف آب هم قناعت مي‌كنند. هيچي نباشد، مي‌توان در دورهمي‌ها از اين سفر و خاطره‌هاي آن سخن گفت. 

اما هميشه اين‌طور نبوده است. در گذشته سفر انگار چيز نامطلوبي بوده است و در ضرب‌المثل عربي مي‌گفتند: «السفر قطعه من السقر؛ سفر بخشي از دوزخ است.» هيچ فكر كرده‌ايد كه چرا در سفر نماز را شكسته مي‌خوانند و روزه نمي‌گيرند؟ حتما در حاشيه جاده‌ها تابلوهاي متعدد «مسافت شرعي» را ديده‌ايد كه البته وقتي ترجمه آن را به انگليسي مي‌بينيد، نوشته است «Legal distance»، نمي‌دانيد كه بخنديد يا گريه كنيد، چون وقتي اين عبارت را به فارسي ترجمه كنيم، مي‌شود «فاصله قانوني» و آن وقت ربطي به آن معناي مسافت شرعي ندارد. تازه مگر انگليسي‌زباني كه به كشور ما سفر مي‌كند، اينقدر غم نماز و روزه را دارد كه حتما از اين تابلوها ياري بگيرد. حالا بگذريم از اين مساله.

خب، هيچ فكر كرده‌ايد كه چرا در سفر بايد نماز را شكسته خواند؟ پاسخش آسان كردن كار بر مومنان است. يعني اصل آن بوده است كه سفر به اندازه كافي سختي خودش را دارد و ديگر نبايد با نماز كامل و انتظار روزه، مومنان را اذيت كرد. اصولا در گذشته سفر لاكچري يا تفريحي نداشيم و در ادبيات ما هم هر جا سخن از سفر بوده معمولا از درد و حرمان و رنج بحث شده است. اگر گذرتان به همدان افتاد، حتما سري به قبر عارف قزويني بزنيد و بر سنگ قبر او اين شعر را بخوانيد و در آن تامل كنيد: 
«عمرم گهي به هجر و گهي در سفر گذشت/ تاريخ زندگي همه در دردسر گذشت»

در گذشته سفرها يا دريايي بود يا صحرايي و هر يك مخاطرات خودش را داشت. به گفته سعدي «به دريا در، منافع بي‌شمار است/ و‌گر خواهي سلامت بركنار است» باز مي‌گفت: «در اين ورطه، كشتي فرو شد هزار/ كه پيدا نشد تخته‌اي بر كنار» به دريا رفتن يك سرش سود و هزار سرش سودا بود. صحرا هم وضع بهتري نداشت. اولا تنهايي رفتن خودكشي بود. لذا مولانا مي‌گفت: 
«مجهول مرو، با غول مرو/ زنهار سفر با قافله كن»

با كاروان و قافله رفتن كمابيش بيش ايمن بود، اما خطر راهزنان هم جدي تا جايي كه بارها كاروان‌ها را مي‌زدند و اموال مردم را مي‌بردند و گاه آنها را مي‌كشتند. بيهقي از كسي نقل مي‌كند كه وضعش خوب مي‌شود و هر چه از او مي‌پرسند چه شد كه توانگر شدي، فقط مي‌گفت: «كارواني زده شد، كار گروهي سره شد.»

خلاصه، برخلاف امروز كه انگار سفر كردن از نان شب واجب‌تر شده است، در گذشته غالب افراد سفر نمي‌كردند و حدود 80درصد مردم در كل عمرشان اصلا سفر نمي‌رفتند و كمتر از 50 كيلومتر از محل زندگي خود دور مي‌شدند. جابه‌جا شدن و از اين شهر به آن شهر رفتن فقط از سر ضرورت بود. البته همواره سه گروه استثنا بودند و اهل سفر و به سه دليل سفرشان موجه شمرده مي‌شد تا جايي كه گفته مي‌شد: لا تشد الرحال الا لثلاث؛ فقط براي سه كار بارِ شتر بسته مي‌شود.» سخن از اين سه گروه بماند براي بعد.

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۵ مهر ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 بر قله سنبران، در بزم اشترانكوه

كوه‌ها در هاله‌اي از مه آشكار و پنهان مي‌شوند. نفسم آرام گرفته است. انگار نه انگار كه اين همه راه آمده‌ام و حدود ده ساعت صعود كرده‌ام. به پشت سر نگاه مي‌كنم، رشته‌اي از حوادث معجزه‌آسا به هم گره خورده‌اند تا من اينجا بايستم. به ديروز نگاه مي‌كنم. ساعت چهار عصر است كه از روستاي طيان، از توابع ازنا، شروع به پيمايش مي‌كنم در مسير كسي نيست اما پاكوب با زباني خاموش راه را نشانم مي‌دهد. كوه‌هاي زاگرس زمختي و خشونت و سادگي خاصي دارند كه هم‌زمان آدم را مجذوب و هراسان مي‌كنند. آرام با پاكوب ارتفاع مي‌گيرم. آفتاب تند است، اما نسيم خنكي تندي آن را خنثي مي‌كند. از اين سكوت و آرامش لذت مي‌برم. 

هوا تاريك و بدنم گرم مي‌شود. مي‌توانم تا صبح پيش بروم. در تاريكي غروب به دو نفر مي‌رسم كه نشسته‌اند و آتش درست كرده‌اند. چاي تعارفم مي‌كنند. نجف‌آبادي هستند. سلام مي‌كنم و تازه يادم مي‌آيد كه ليوانم را فراموش كرده‌ام بياورم. استكاني چاي جلويم مي‌گذارند. داغ است. با كمي آب آن را ولرم مي‌كنم و مي‌نوشم. جان مي‌گيرم و بعد استكان دوم. دارند بر مي‌گردند. موفق به صعود نشده‌اند. در بخشي از مسير به نام «گرده ماهي» عضلات پايشان گرفت و ديگر نتوانستند ادامه دهند. مسيرم را ادامه مي‌دهم و هوا يكسره تاريك مي‌شود. پاكوب به جاي آنكه بالا برود، به پايين ميل مي‌كند و من نگران مي‌شوم كه مبادا مسير را گم كرده باشم. نه مسير را مي‌شناسم و نه كسي هست از او بپرسم. وارد دره مي‌شوم و بوته‌هاي گون هم راه را مي‌بندند. بله، گم شده‌ام. اما باكي نيست. براي من، اين بخشي از فرآيند صعود است. با كمي بالا و پايين كردن، دوباره در مسير قرار مي‌گيرم و روشنايي پناهگاه گُل‌گُل را از دور مي‌بينم. 


بعد از سه ساعت به پناهگاه مي‌رسم. مي‌خواهم آنجا اتراق كنم و سحرگاه به صعود ادامه دهم. دو جوان خرم‌آبادي دارند از چشمه آب برمي‌دارند. با ديدن من مي‌گويند: «حاجي، مي‌خواي بري پناهگاه چال كبود؟» تا آنجا دست‌كم سه ساعت راه است و من قصد داشتم همين جا بمانم. اما ايده بدي نيست. با صعود شبانه، كمتر آفتاب كوهستان زاگرس سر به سرم مي‌گذارد. قبول مي‌كنم و با آنها همراه مي‌شوم. از اينجا گرده ماهي شروع مي‌شود. شيبي تند كه تا پناهگاه چال كبود ادامه دارد. قرص كامل ماه با سخاوت همه جا را روشن مي‌كند. هرچه بالاتر مي‌رويم سوز سرما بيشتر مي‌شود. بادي كه از برف بلند مي‌شود، انگشتانم را كرخت مي‌كند. همراهان مرتب از سرما مي‌گويند و من در سكوت بالا مي‌روم. بعد از چهار ساعت، خسته و بي‌رمق به منطقه مسطحي مي‌رسيم كه پناهگاه در آن قرار دارد. آن دو سريع آتش درست مي‌كنند و كنار سنگ‌چين اتراق مي‌كنند. تصميم دارند شب را همان جا بمانند. مي‌گويند كه پناهگاه شلوغ است و جا ندارد. ولي من به سمت پناهگاه مي‌روم. پر است و جا واقعا نيست. در همان كفش‌كن پناهگاه زمين لختي است كه زيراندازم را پهن مي‌كنم و مانند گربه كز مي‌كنم. هرچه باشد از سرماي بيرون بهتر است. ساعت يك است كه تصميم مي‌گيرم بخوابم. يك ساعتي مي‌خوابم كه با سر و صداي كوهنوردان جديدي از خواب مي‌پرم. قصد ورود به پناهگاه دارند و دعوا بر سر جا است. چند نفري از آنها به‌شدت سرمازده شده‌اند. من ديگر بدخواب شده‌ام. آب‌جوش درست مي‌كنم و از قوطي كمپوت ميوه به جاي ليوان استفاده مي‌كنم و براي خودم يك ليوان كاكائو درست مي‌كنم تا گرم شوم. احساس مي‌كنم كه سرما خورده‌ام. اما نه. كمي كه مي‌گذرد حالم عادي مي‌شود. ساعت پنج و ربع بيرون مي‌زنم و به سمت قله حركت مي‌كنم. هوا سرد است. اما ديدن چراغ پيشاني كوهنوردان در دل سنگ‌ها گرمم مي‌كند. با سرعت پيش مي‌روم و هوا هم روشن مي‌شود. قبل از آنكه خورشيد خميازه بكشد و شروع كند به سر به سرم گذاشتن به قله مي‌رسم. همه خستگي و بي‌خوابي را فراموش مي‌كنم و غرق فضاي پيرامونم مي‌شوم.


كسي بر قله نيست. كوهنوردان برخي برگشته‌اند و برخي دارند بالا مي‌آيند. گرچه به تنهايي صعود كردم، اما در همه اين مسيرْ كساني با كمك‌هاي خود چه تعارف كردن يك استكان چاي و چه معرفي كردن مسير يا حتي همراهي كردن با من، در رسيدنم به قله سهيم بوده‌اند. گرچه در آغاز سنبران خشن و خشك مي‌نمايد، اما روح لطيف و ميزباني آن روشنم مي‌دارد. 

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۲
instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 مرگي كه سرزده مي‌رسد


سال گذشته بود كه در دانشگاه ديدمش. داشت كارهاي نهايي دفاعش را انجام مي‌داد. ايستادم و مفصل گپ زديم. سر درددلش باز شد و از مشكلاتي گفت كه به دليل تغيير رشته برايش پيش آمده بود. دكتر عبدالصالح جعفري را مي‌گويم. پزشكي خوانده بود و پس از گرفتن دكتراي عمومي به جاي تخصص در يكي از رشته‌هاي مربوطه، به سمت علوم انساني و مشخصا رشته دين‌پژوهي كشيده شده بود.
بار اولي كه در كلاس دكتري او را ديدم، بحث كشيد شده به سره‌گرايي و سره‌گويي. آشكارا مدافع سره‌گرايي در زبان بود. خوش‌بيان و خونگرم بود مانند اغلب كرمانشاهي‌ها و علاقه‌مند ادب پارسي. اختلاف‌نظر داشتيم. اما همين اختلاف‌نظر باعث بحث و گفت‌وگو و بعد دوستي شد. دو، سه درس را با من گذراند و گذشت. اما اين بحث و گفت‌وگوها در قالب طنز و گاه بحث جدي ادامه يافت. مدت‌ها از او خبري نداشتم كه ناگاه در ساختمان مركزي دانشگاه ديدمش. هرگز فكر نمي‌كردم كه آخرين باري باشد كه مي‌بينمش. پس از كمي تعريف و تعارف، از كار و بارش پرسيدم. كار دفاعش مدت‌ها طول كشيده بود و موفق نشده بود دفاع كند. اما مشكل اصلي آن بود كه دانشگاهي كه بدان وابسته بود، مخالف ادامه تحصيل او در اين رشته بود و از آن سخت‌تر آنكه همكاران اين تغيير رشته را تحمل نمي‌كردند و با ديده تحقير به آن مي‌نگريستند. مي‌گفت كه مرتب به من مي‌گويند كه چرا دنبال تخصص در پزشكي نرفتي و حالا رفتي علوم انساني كه چه بشود؟ باز از آن سخت‌تر آنكه در اين سال‌ها ترفيع نگرفته بود و حتي مرخصي تحصيلي‌اش به مشكل برخورده بود. خلاصه عميقا رنجيده بود. ظاهرا در پس همه اين مشكلات، بحث «منزلت» و «شأن اجتماعي» مطرح بود. مي‌گفت كه اين رشته و تخصصي كه الان گرفته است در گروه و دانشكده‌اش چندان به رسميت شناخته نمي‌شود و گويي چون قادر به ادامه تحصيل در رشته تخصصي خودش نبوده، به اين رشته روي آورده است.
گفتم كه خب چرا آمديد اين رشته و چرا در همان رشته ادامه تحصيل نداديد؟ گفت كه چون اين رشته را دوست داشتم و پاسخ پرسش‌هايم را در آن مي‌ديدم. گفتم كه پس «بر جفاي خار هجران صبر بلبل» بايدت. گفتم بايد دست به انتخاب زد يا حفظ شأن و منزلت اجتماعي يا در پي دغدغه خود رفتن. بهترين حالت آن است كه اين هر دو همسو باشند، اما غالبا چنين نيست و هر انتخابي پيامدهاي خود را دارد. ناگهان حس معلمي مرا گرفت و درباره انتخاب و انتخابگري مفصل داد سخن دادم و سعي كردم به او دلداري دهم كه اگر راهي را كه انتخاب كرده است دوست دارد، اين منزلت‌هاي اجتماعي، به واقع منزلتي ندارند. در پايان پوزش خواست كه فقط خواستم درددلي كرده باشم و با چهره بشاش و خندانش، از من جدا شد.

هفته گذشته خبر فوت ناگهاني او را كه شنيدم جا خوردم. تنها خبري كه هرگز با آن راحت نخواهيم شد، همين خبر مرگ است، به‌ويژه اگر آن شخص را بشناسي، جوان باشد و در آغاز كار علمي خود. آيا اگر عبد‌الصالح مي‌دانست كه يك‌سال ديگر فوت خواهد كرد، باز نگران جفاي همكاران و رييسانش بود؟ و آيا صددله مسيري را كه برگزيده بود دنبال نمي‌كرد؟ كاش مي‌شد باز او را ديد و اين پرسش‌ها را از او كرد. خدايش بيامرزد، خنده از لبانش محو نكند و بازماندگانش را شكيبايي ببخشد.

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 اخلاق جنگ

بارها خوانده و شنيده‌ايم كه «در جنگ اخلاق وجود ندارد». اخيراً هم يورونيوز با روزنامه‌نگاري ايراني گفت‌وگو مي‌كرد و اين روزنامه‌نگار دو سه بار اشاره كرد كه در جنگ «اخلاق وجود خارجي ندارد». همان وقت كه اين جمله را خواندم تنم لرزيد و اين لرزش با انفجار بيمارستان المعمداني به اوج خود رسيد. هنگامي كه گفتيم و تكرار كرديم «در جنگ اخلاق وجود ندارد»، بايد اين پيامدها را عادي بشماريم. 

اما اجازه بدهيد كمي مثل فيلسوفان جمله «در جنگ اخلاق وجود ندارد»را تحليل كنيم. اگر مقصود آن است كه كسي در حوزه جنگ و اخلاق نظرورزي نكرده است و به نسبت اين دو توجه نكرده است، اين برداشت خطا است. فيلسوفان متعددي نظريات مختلفي درباره اخلاق جنگ پرورده‌اند و اصولاً تعبير «جنگ عادلانه»، ناظر به همين نكته و‌زاده اين دست تأملات است. براي نمونه، چند سال قبل در هامبورگ در سميناري شركت كردم كه موضوع آن اخلاق جنگ و صلح در اسلام بود. 
اگر هم مقصود آن باشد كه طرف‌هاي درگير در جنگ «عملاً» اخلاق را رعايت نمي‌كنند، به فرض درستي اين ادعا باز چيزي را ثابت نمي‌كند. در بسياري از عرصه‌ها شاهد بي‌اخلاقي‌هاي گسترده هستيم. براي نمونه، در عرصه علم‌ورزي كه بنياد آن حقيقت‌طلبي است، رايج‌ترين و بي‌اخلاقي‌ترين رفتار، يعني تقلب، انتحال و سرقت علمي گاه به شكل گسترده‌اي ديده مي‌شود و از آن به نام طاعون جهاني ياد مي‌شود. حال آيا به دليل وجود اين بي‌اخلاقي‌ها نمي‌توان از اخلاق علمي سخن گفت؟ 

اصولاً اخلاق ناظر به آنچه «هست» نيست، تا بگوييم اخلاق وجود خارجي ندارد. اخلاق يعني هنجارها و بايدهايي براي رفتار يا پرورش منشي براي زيستن. اخلاق به نحوي در تقابل با غريزه موجود است. همه فضايل اخلاقي، مانند صبوري، شجاعت، دورانديشي، و رازداري، عملاً باسازوكار غريزه ما تعارض دارد و ما به ميزاني كه اخلاقي مي‌شويم از اين غرايز طبيعي فاصله مي‌گيريم و بر آنها چيره مي‌شويم. در جنگ هم غريزي‌ترين رفتارها پديدار مي‌شود و به اين معنا جنگ در تقابل با اخلاق است. اما در طول تاريخ هم جنگاوران و هم متفكران منافع خود را در آن مي‌ديدند كه تا حد ممكن دامنه آسيب يا خشم خود را متوجه و محدود به حريفان‌شان كنند و از گستردن آن به افراد بي‌طرف يا ناتوان خودداري كنند. جنگاوران هيچ عرصه‌اي چه حق و چه باطل، در اوج خشم خويش هم حاضر نبودند و نيستند كه آسيبي متوجه مادران يا كودكان‌شان شود. به همين سبب مي‌كوشيدند قواعدي وضع كنند تا در اوج جنگ و آتش خشم، زنان، سالخوردگان و افراد غير درگير آسيب نبينند. حاصل اين نگاه و اجراي بسيار ناقص و محدود آن كوشش براي انساني كردن جنگ بوده است. تدوين قوانيني براي رفتار با اسيران جنگي و محدودسازي يا ممنوعيت توليد مين‌هاي ضد نفر، همه جلوه‌هايي از اخلاق جنگ است.

ظاهراً نمي‌توان جنگ را از ساحت بشري پاك كرد. اما معنايش اين نيست كه هر‌گونه رفتار وحشيانه و غريزي مجاز باشد.
يكي از ابعاد انساني ساختن جنگ، احترام به برخي مراكز ديني و معابد و كليساها و مساجد بوده است. كمابيش در جنگ‌ها اين نكته رعايت مي‌شده است و طرف‌هاي درگير سعي مي‌كردند از تخريب آنها دوري كنند. همچنين برخي افراد مقدس و نمايندگان ديني مانند راهبان و زاهدان از اين احترام برخوردار بوده‌اند. حتي برخي از راهبان بودايي در جنگ ويتنام و در ميان صفير گلوله‌ها بي‌هراس و آرام رفت و آمد مي‌كردند و آسيبي نمي‌ديدند. بيمارستان‌ها و پزشكان نيز از اين احترام برخوردار بوده‌اند. زيرا اين مراكز و افراد در واقع براي بقاي همگان نه صرفا طرف‌هاي درگير لازم هستند و حتي جنگاوراني كه ضد يكديگر سلاح بركشيده‌اند زن و فرزنداني دارند كه به اين مراكز و به اين افراد نيازمند هستند. به همين سبب صليب سرخ جهاني شكل مي‌گيرد و افراد آن مي‌توانند به راحتي در ميدان‌هاي نبرد رفت و آمد كنند.
آري، اخلاق جنگ يك بسته آماده و كامل نيست كه وجود «خارجي» داشته باشد. اما اخلاق جنگ حاصل تلاش همه انسان‌هايي است كه در درجه اول خواستار جنگ نيستند، و در درجه دوم، مي‌كوشند از شدت خشونت جنگ بكاهند. به اين معنا اخلاق جنگ همواره وجود داشته است و كساني كوشيده‌اند با نظر و عمل دامنه جنگ را محدود و چهره آن را اندكي تحمل‌پذير سازند. اخلاق جنگ با گفتار و رفتار من و شما شكل مي‌گيرد و وجود خارجي پيدا مي‌كند.

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، یکشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 دلسوزي‌هاي ناشيانه

كوله‌پشتي را بر دوشم محكم مي‌كنم و گام‌هاي آغازين را سوي قله بر مي‌دارم. هوا سرد شده است و بايد تندتر راه بروم تا بدنم گرم شود. مسير نسبتا خلوت است. به آقايي مي‌رسم و سلام مي‌كنم. پاسخ مي‌دهد و بلافاصله مي‌گويد كه اين «كتوني پنجه‌تو در كوه اذيت مي‌كنه.» هوا سرد است و حوصله گفت‌وگو ندارم. نمي‌دانم هدفش آن است كه سر صحبت را باز كند يا واقعا دارد نكته خاصي مي‌گويد كه به گوشم نخورده است. توضيح مي‌دهم كه اين «كتوني» نيست كفش دوي كوهستان است و از نظر استحكام پاسخگوي نيازم است، فقط ساق بلند نيست. اما انگار توضيحات مرا نمي‌پسندد و باز حرفش را تكرار مي‌كند كه من خودم قبلا «كتوني» داشتم و عوض كردم. نگاهي به كفشش مي‌كنم، يك پوتين زمخت معمولي است كه بيشتر مي‌تواند نقش پابند را بازي كند تا كفش كوهنوردي. خداحافظي مي‌كنم و سريع دور مي‌شوم.

دارم از قله بر مي‌گردم و سرعتم زياد شده است؛ البته مراقب هستم كه مهارم را از دست ندهم. آقايي كه دارد بالا مي‌آيد، با اشاره دست متوقفم مي‌كند. فكر مي‌كنم درخواست مهمي دارد. مي‌گويم بفرماييد! دست بر زانوانم مي‌گذارد و مي‌گويد: «اين جوري كه پايين مي‌روي زانويت صدمه مي‌بيند. آرام بيا پايين.» مي‌گويم خيلي ممنون و صعود خوبي داشته باشيد. سپس ادامه مي‌دهم. مي‌خواستم توضيح دهم كه تند پايين آمدن ممكن است به زانو آسيب بزند. اما مقاومت در برابر جاذبه زمين و فشار بيش از حد به زانو در هنگام فرود و كنترل آن، آسيب بيشتري به زانو وارد مي‌كند ولي اولا، وقت كافي نداشتم و ثانيا، طبق تجربه مي‌دانستم كه گفتن اين نكته نه تنها نظر اين كسان را عوض نمي‌كند، بلكه با اصرار مي‌خواهند بحث كنند و نشان بدهند من خطا كرده‌ام. مشكل اين كسان آن است كه چيزهايي را آموخته‌اند اما معمولا در پي بازآموزي و بازنگري در دانسته‌هاي خود نيستند.

هنگام فرود، آقايي را مي‌بينم كه باتوم يا عصايش كوتاه است و مرتب هنگام پايين آمدن خم مي‌شود و همين كار تعادل او را بيشتر به هم مي‌زند. مي‌خواهم به او بگويم كه كمي عصايش را بلندتر كند تا مشكلش حل شود، اما بر اين وسوسه غلبه مي‌كنم و به ياد دو تجربه امروزي خودم مي‌افتم و از او مي‌گذرم.

همين‌طور كه دارم پايين مي‌آيم با خودم فكر مي‌كنم كه چرا آن آقا مي‌گفت «كتوني» به پنجه‌ها صدمه مي‌زند. تازه متوجه مي‌شوم كه مقصودش آن است كه پنجه‌ها به سنگ مي‌خورند و آسيب مي‌بينند. حال آنكه در كفش كوهنوردي به دليل آنكه حاشيه يا لِژ محكمي دور كفش كشيده شده است، ضربات سنگ خنثي مي‌شود. اما كفش من از اين جهت مناسب بود. پس چرا او اين حرف را زد؟ انگار اصلا چنين كفشي را نديده بود و تلقي او از كفش خوب همان پوتين‌هاي قديمي و سنگين است كه در درازمدت پا را معيوب مي‌كند.
اما واقعا چرا آن دو آقا اينگونه ناشيانه به من تذكر دادند و چرا من هم وسوسه شدم كه به آن يكي تذكر بدهم؟ انگار اين تمايل عمومي ما است كه وقتي چيزي را درست مي‌دانيم و ديگري خلاف آن را انجام مي‌دهد، حتما به او يادآوري كنيم يا از سر دلسوزي كمك كنيم. خب، اين حس دلسوزي و شفقت به ديگران ارزشمند است، اما گاه به اظهارات ناشيانه ما يا حتي دخالت در كار ديگران مي‌انجامد. درست مانند كسي كه مانع حركت من مي‌شود تا به من نكته‌اي را بگويد كه خودش خطاست. از سوي ديگر، بي‌تفاوتي در قبال رفتار ديگران مي‌تواند به نوعي بي‌اعتنايي و حتي سنگ‌دلي بينجامد. بارها در كوه كساني به من تذكر داده‌اند كه زيپ كناري كوله‌پشتي من باز است و من سريع تشكر كرده‌ام و از همان‌ها خواسته‌ام لطف كنند و زيپ را ببندند. گاهي هم هنگام حركت چيزي از كوله‌پشتي كسي افتاده است و من آن شخص را متوجه كرده‌ام و شاهد تشكر او بوده‌ام. 


يافتن مرز ظريف ميان تذكرات ناشيانه و سليقه‌اي با يادآوري‌ها و تذكرهايي كه ‌زاده پختگي شخص و مبتني بر نوعي قبول عمومي است، هنري است كه نيازمند تامل و تجربه بسيار است كه گاه در اندك كساني مي‌بينم و لذت مي‌برم.

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/209495/
📝 شرط تاثير در نهي از منكر


هفته گذشته گزارش تعزير كسي را خواندم كه به دليل رفتار غير متعارف به 74 ضربه شلاق محكوم شده بود. در اين گزارش كوتاه كه اصل آن تكذيب نشده، يك مايه پررنگ است. آن شخص بدون روسري وارد محل اجراي حكم مي‌شود و پس از تحمل ضربات شلاق، به همان شكل خارج مي‌شود.

حال از ميان ده‌ها پرسشي كه درباره اجراي اين تعزير وجود دارد، در اينجا تنها يك پرسش را برجسته مي‌كنم: هدف از اين تعزير چه بوده است؟ آيا هدف عبرت گرفتن ديگران بوده است؟ پس بايد اين حكم را در ملاعام اجرا مي‌كردند! يا آنكه هدف بازدارندگي بوده است؟ در اين صورت نشاني از آن ديده نمي‌شود. واقعا درست در زماني كه صدها خطا و خلاف آشكار و درشت در اين كشور رخ مي‌دهد كه يك نمونه آن رخ دادن يكي ازبزرگ‌ترين فسادهاي اقتصادي است، آيا اجراي اين تعزير كمكي به اصلاح جامعه كرده است؟

فقيهان شيعه از گذشته در بحث امر به معروف و نهي از منكر، چند شرط را به تكرار بازگو كرده‌اند. يكي از اين شرط‌ها آن است كه امر به معروف و نهي از منكر تاثير داشته باشد. هدف از اين فريضه به تعبير قدما، صرفا «اسقاط تكليف» نيست. امر به معروف و نهي از منكر، جزو احكام به اصطلاح «تعبدي» نيست كه فارغ از پيامد آن، ما ملزم به عمل به آن باشيم. (اين نكته را در كتابم: امر به معروف و نهي از منكر، به تفصيل آورده‌ام) شهيد مطهري پس از نقد بنيادين رفتارهايي كه به نام نهي از منكر صورت مي‌گرفت، تصريح مي‌كند: «امر به معروف و نهي از منكر از كارهايي است كه ساختمان و كيفيت ترتيب آن و اينكه در كجا مفيد است و به چه شكل مفيد است و موثر است و بهتر ثمر مي‌دهد و بار مي‌دهد و نتيجه مي‌دهد، همه را شارع در اختيار عقل ما و فكر ما و منطق ما گذاشته است.» (گفتار ماه در نماياندن راه راست، سال اول، مرتضي مطهري، سخنراني‏هاي سال 40-1339، ص95) 
بدين‌ترتيب، نمي‌توان پشت مفهوم نهي از منكر سپر گرفت و هر اقدامي را، بي‌توجه به پيامدهاي آشكار و نهانش، موجه دانست و ادعا كرد كه ما مامور به تكليف هستيم، نه نتيجه. از قضا، در اين بحث، شهيد مطهري به تاكيد مي‌گويد كه در اين مساله خاص، بايد كاملا منطقي و بر اساس ساختارهاي معقول بشري انديشيد و عمل كرد. 

باز مرحوم آيت‌الله صافي گلپايگاني، در كتابي كه نخست در سال 1328 منتشر كرد، ضمن تاكيد بر اهميت امر به معروف و نهي از منكر، بر نگاه مسوولانه به اين رفتار تاكيد مي‌كند و مي‌نويسد: «غرض از نگارش اين رساله، اين نيست كه بعضي مردم نادان، بي‏اطلاع از آداب و اخلاق حسنه و مسائل امر به معروف و نهي از منكر، به نام امر به معروف و نهي از منكر، هياهو و جار و جنجال برپا كرده براي يك موضوع كوچك، مفاسد بزرگ توليد كنند، زيرا علاوه بر آنكه امر به معروفي كه چنين اشخاصي بنمايند سودي نخواهد داشت، ممكن است به واسطه سوءاخلاق و بي‏نزاكتي و درشتي و خشونت‌هاي بي‏موردي كه از اين‌گونه افراد در بسياري از موارد صادر مي‌شود، شريعت سمحه سهله اسلامي كه مبتني بر مهرباني و حسن ادب است و بهترين روش اخلاقي را به جامعه ياد مي‌دهد، به صورت ديگر معرفي شده و وضع آنها و ناداني‌هايي كه به اين اسم مرتكب مي‌شوند، موجبات تنفر و انزجار مردم را فراهم كند.» (راه اصلاح يا امر به معروف و نهي از منكر، لطف‌الله صافي گلپايگاني، چاپ اول سال 1328، ص8) 
از اين منظر، حتي براي يك فقيه سنتي با التزام كامل به منطق فقاهت، منزجر كردن و متنفر كردن مردم از اسلام و ديانت به نام نهي از منكر پذيرفتني نيست. حال كسي مانند من ده‌ها كتاب درباره امر به معروف و نهي از منكر بنويسد، كافي است گزارشي از اين دست درباره تعزير منتشر شود تا همه آنها بي‌اثر شوند. بد نيست كمي به شرط تاثير در رفتار و احكام خود توجه كنيم.

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/211996/


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 از بهر خدا، مخوان!

اين جمله منسوب به مارشال مك لوهان بسيار معروف است كه «رسانه پيام است». اين جمله - در عين سادگي- نكات بسياري درباره وسيله يا راه يا حتي صورت پيام، نه محتواي آن مي‌گويد. برخي كسان معمولا توجهي به اين نكته ندارند و فكر مي‌كنند كافي است سخن و پيام ما حق باشد و ديگر بقيه مسائل صوري و ظاهري هستند و آفتاب حقيقت زير ابر نمي‌ماند و نيازي به تبليغات شكلي يا زيباسازي پيام نداريم. اما همين كسان وقتي به بن‌بست مي‌خورند، بدترين شكل و صورت را براي پيام‌رساني انتخاب مي‌كنند و عملا اهميت رسانه را آشكار مي‌سازند.

سعدي در داستاني كوتاه، اين واقعيت را به زيبايي تصوير مي‌كند. مرد ناخوش‌آوازي به بانگ بلند قرآن مي‌خواند. صاحبدلي بر او گذشت و از او ‌پرسيد كه بابت اين كار ماهانه چقدر مي‌گيري؟ پاسخ داد كه هيچ. صاحبدل دوباره ‌پرسيد كه پس چرا اينقدر به خودت زحمت مي‌دهي؟ قاري قرآن پاسخ داد: «از بهر خدا مي‌خوانم.» و صاحبدل رندانه از او خواهش كرد: «از بهر خدا، مخوان!» (گلستان سعدي، باب چهارم) 

مولانا جلال الدين محمد بلخي نيز همين نكته را در داستاني ديگر باز مي‌گويد. اذان‌گويي كه صدايي ناخوش داشت، در كافرستان شروع كرد به اذان گفتن. هرچه به او گفتند كه اينجا مناسب اين كارها نيست، زير بار نرفت و همچنان به كارش ادامه داد. كمي بعد كافري با هديه‌اي آمد و سراغ آن اذان‌گو را گرفت. گفتند چرا سراغش را مي‌گيري؟ گفت كه دختري زيبارو دارم كه دل به اسلام و مسلماني بسته بود و هرچه مخالفت مي‌كرديم دلبستگي او به اسلام بيشتر مي‌شد. تا آنكه اين صداي زشت را شنيد و وحشت‌زده پرسيد: «چيست اين مكروه بانگ؟»
من همه عمر اينچنين آواز زشت
هيچ نشنيدم در اين دير و كنشت
گفتند كه اين شعار مومنان است. باور نكرد و چون پس از پرس‌وجو حقيقت را دريافت، «از مسلماني دل او سرد شد». (مثنوي معنوي، دفتر پنجم) پدر ادامه مي‌دهد كه اينك به پاداش لطفي كه اين اذان‌گو در حق من كرده است، برايش هديه‌ آورده‌ام. با ديدن آن اذان‌گو پدر شادمان از او تشكر كرد و گفت كه اگر مي‌توانستم دهانت را پر از طلا مي‌كردم.

اين داستان را مسلماني صاحبدل يعني مولانا نقل مي‌كند، نه يك نامسلمان اسلام‌ستيز. انگار همواره در طول تاريخ از اين دست اذان‌گويان و قاريان قرآن بوده‌اند كه به جاي گسترش اسلام و ترويج دين، كاركردشان رماندن مردم از دين و آيين است. تنها تفاوت قضيه آن است كه در گذشته، برخلاف امروز، اين افراد تريبون يا منبرهاي محدودي در اختيار داشتند و اينك از امكانات رسانه‌اي فراواني برخوردارند.

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 بازاريابي عاشقانه

نقل مي‌كنند تاجري از حجاز مقداري لباس و پارچه زنانه براي فروش به كوفه آورد. او به سرعت همه كالاهاي خود را فروخت، جز «خِمار» يا روسري زنانه مشكي رنگي كه خيلي هم با خودش آورده بود. دختران كوفي رنگ تيره روسري‌ها را نپسنديدند و اين كالا روي دست تاجر ماند. او هم به اين‌در و آن در زد تا رسيد به شاعري به نام مسكين دارمي و دست به دامن او شد. نام اصلي اين شاعر ربيعه‌بن‌عامر‌تميمي بود كه به مسكين دارمي نامور شده بود و در اواخر قرن اول هجري مي‌زيست. او پس از عاشقانه‌سرايي‌هاي جواني، اينك رخت به مسجد بركشيده و مقيم آنجا شده و يكسره دل به عبادت سپرده و از امور دنيوي فارغ شده بود. تاجر از او كمك خواست و مسكين هم براي رضاي خدا يا از سر شوخ‌طبعي، نه مشاركت در سود و اين حرف‌ها، تصميم گرفت كه به او ياري دهد. در نتيجه، قطعه شعري سرود، بر كاغذ نوشت و به دست تاجر داد. تاجر هم شعر را در شهر براي اين و آن خواند و اين شعر در همه كوفه پخش شد.ناگهان سيل زيبارويان براي خريد روسري‌هاي فروش‌نرفته سرازير شد و تاجر همه آنها را فروخت و با دلي خوش كوفه را ترك كرد.

در اين شعر هيچ تبليغي براي روسري نبود و جملات لوسي مانند «يكي بخر، دوتا ببر» در آن به چشم نمي‌خورد. در واقع، دختران با خواندن آن شعر فكر كردند كه دختري دل مسكين دارمي را پس از عمري عبادت ربوده است و علت آن همين روسري مشكي بوده است و اين شعر وصف‌الحال مشتاقي خود شاعر است.
الان هم، فارغ از درستي يا نادرستي اين داستان، بعد از 1300 سال وقتي اين شعر را مي‌خوانيم به وجد مي‌آييم، به خصوص آنكه صباح فخري، خواننده تِنور اهل حلب، آن را در فضاي «ربنا»ي شجريان بخواند. اما راز زيبايي و مانايي اين شعر در چيست؟

مسكين دارمي در اين شعر نقل مي‌كند كه زاهدي در مسجد آماده نماز شده بود و داشت وضو مي‌گرفت كه زيبارويي با روسري مشكي بر در مسجد ايستاد. با ديدن آن «مليحه» يا زيباروي شهرآشوب، زاهد همه‌چيز را فراموش كرد. شعر با اين بيت آغاز مي‌شود: «قل للمليحه في الخمار الاسود: / ماذا فعلت بناسك متعبّد» ترجمه نه چندان زيبا اما نسبتاً دقيق اين ابيات اينگونه است: 
به زيباروي با روسري مشكي بگو: با زاهد عبادت‌پيشه چه كردي؟
براي نماز آستين بالازده بود، كه بر در مسجد آشكار شدي
و دين و يقين او را ربودي و سرگشته و حيران رهايش كردي
نماز و روزه‌اش را به او برگردان و، به حق دين محمد، او را مكش!
 اين شعر با لطافت و زيبايي عميق‌ترين عواطف انساني را به جوش مي‌آورد و اگر اين داستان فولكلوريك عراقي را جدي بگيريم، نشان مي‌دهد كه چگونه مي‌توان با كلماتي ساده دل‌ها را تسخير كرد و آنها را به حركت درآورد. شايد از جهتي بتوان آن را با شعر «بوي جوي موليان» رودكي مقايسه كرد كه چه اثر برانگيزاننده‌اي داشت. نكته مهم اين داستان آن است كه آن تاجر براي فروش كالاي خود سراغ كسي رفت كه به تعبير امروزي سرمايه اجتماعي داشت. كسي بود كه در تبليغ كالاي تاجر ذينفع نبود و فقط مي‌خواست كمكي انساني به او كرده باشد تا او ناكام شهر را ترك نكند. مسكين دارمي به دليل بي‌تعلقي به دنيا و فارغ از دلبستگي‌هاي خفت‌آور، مي‌توانست سخني بگويد كه مقبول ديگران واقع شود و آنها را به رفتار مناسب برانگيزد. اين نكته‌اي است كه  در غالب بازاريابي امروزه ما و به خصوص تبليغات انتخاباتي ديده نمي‌شود. البته اين نكته نيازمند يادداشت‌هاي ديگري است.

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/213385/ه

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 10 نكته براي كنشگران حقوق حيوانات (1)

كساني كه دغدغه حمايت از محيط زيست و رعايت حقوق حيوانات را دارند، غالبا افزون بر آنكه خود مي‌كوشند با انتخاب شيوه زندگي اخلاقي و دقيقي، از آسيب زدن بيشتر به حيوانات و محيط زيست پيشگيري كنند، در ترويج انديشه خود نيز مي‌كوشند. با اين حال، عملا برخي رفتارها به جاي تقويت موضع آنها به پيچيده كردن قضيه مي‌انجامد و برخي مدافعان حقوق حيوانات ناخواسته چنان عمل مي‌كنند كه گويي دارند از يك «فرقه» خاص حمايت مي‌كنند و به جاي جلب نظر ديگران آنها را به موضع‌گيري و تقابل برمي‌انگيزند. همچنين گاه ناگزير مي‌شوند تا از موضع خود، مثلا گياهخواري، دفاع اخلاقي كنند و اين دفاع چنان صورت مي‌گيرد كه گويي ناگياهخواران يكسره افراد بي‌اخلاقي هستند. حال آنكه گياهخواري الزامي برآمده از فهم درست و دقيق پيرامون خويش است، نه نگرشي فرقه‌گرايانه.

سال‌هاست كوشيده‌ام در اين باره تامل كنم و بنويسم و منطق كارم را توضيح دهم. يكي از نوشته‌هاي خوب و در عين حال كوتاه در اين زمينه، از پيتر سينگر، فيلسوف معاصر استراليايي است كه از پيشگامان دفاع از حقوق حيوانات و ترويج گياهخواري در جهان معاصر است. او همچنين از فعالان عرصه كاهش فقر و رفع گرسنگي به شمار مي‌رود. او در نوشته‌اي به نام «10 نكته براي كنشگران» با الهام از ايده‌هاي هنري سپيرا (Henry Spira) راه‌هاي منطقي گفت‌وگو و ترويج حفاظت از محيط زيست و دفاع از حيوانات را بيان مي‌كند. به گفته سينگر، اين سپيرا فردي دانشگاهي نبود و در واقع جاشوي ساده‌اي بود كه از آلمان نازي گريخت، نيمه‌وقت درس خواند و بعدها معلم زبان انگليسي شد. سپيرا با خواندن مقاله پيتر سينگر به نام «آزادي حيوانات» به اين مساله علاقه‌مند شد و به تدريج تاثيرگذارترين مدافع حقوق حيوانات در قرن بيستم شد. سپيرا اين 10 نكته را در گفت‌وگويي با سينگر بيان كرده بود و خودش پيش از آنكه فرصت تكميل و نشر آنها را بيابد، درگذشت. به همين سبب سينگر اين مقاله را بر اساس ايده‌هاي او تنظيم و با نام مشترك منتشر كرده است.

اين نكته‌ها همه جنبه عملي دارد و برآمده از فعاليت سنجيده چند دهه است. از اين رو، توجه به آنها و تامل درباره آنها بيراه نيست و اما اين نكته‌ها.

1⃣ غالبا گياهخواران و مدافعان حقوق حيوانات تنها با خودشان ارتباط دارند و با افرادي چون خودشان در تعامل هستند و به تدريج تصور مي‌كنند كه مردم عالم نيز چنين فكر مي‌كنند. حال آنكه چنين نيست و در برابر كساني كه گياهخواري را امري كاملا مقبول مي‌شمارند و گاه آن را تنها گزينه اخلاقي مي‌دانند، كساني هستند كه گاه حتي درباره درستي آن ترديد جدي دارند. در نتيجه به گفته سينگر: «بكوشيد جريان فكري جاري جامعه و مسير آينده آن را دريابيد.» اين گشودگي در سپيرا چنان بود كه از هر فرصتي براي فهم ديدگاه عمومي و گفت‌وگو با ديگران، حتي مسافري كه در اتوبوس كنارش نشسته بود، سود مي‌جست.

2⃣ براي حمايت از حقوق حيوانات، بايد هدفي ملموس، ارزشمند، حياتي و دست‌ياب را دنبال كرد. به توصيه سينگر انتخاب هدف بايد بر اساس دو معيار باشد: نخست تاكيد بر رنج گسترده‌اي كه به حيوانات وارد مي‌شود و دوم امكان تغيير اين وضع بي‌آنكه هزينه بالايي داشته باشد. مهم آن است كه جامعه و عموم مصرف‌كنندگان بدانند گوشت‌هايي كه مصرف مي‌كنند با چه رنج و دردي همراه بوده است و چه پيامدهاي بلندمدت زيست‌محيطي خواهد داشت. از آن مهم‌تر، توضيح اين نكته مهم است كه تغيير نظام غذايي نه تنها دشوار و آسيب‌زا نيست كه شدني و مطلوب است و در بلندمدت هزينه زيادي نخواهد داشت.

3⃣ به جاي آنكه در پي تغييرات گسترده و ناگهاني باشيم، گام به گام پيش برويم. گوشتخواري چنان در رگ و ريشه مردم رسوخ كرده كه براي برخي كسان حتي تصور نخوردن گوشت هم دردآور است. از اين رو، بايد اهدافي واقع‌بينانه و رسيدني وضع و دنبال كرد. در اين عرصه، منطق «همه يا هيچ» به كار نمي‌آيد. كساني كه منطق همه يا هيچ را دنبال مي‌كنند، چنان تصوير دشواري از گياهخواري به دست مي‌دهند كه مايه دوري علاقه‌مندان مي‌شود. مهم آن است كه هدف‌مان كاهش درد و رنجي باشد كه به حيوانات وارد مي‌شود. حال به هر ميزان كه به اين هدف نزديك شويم، كارمان درست بوده است. از اين منظر، به جاي آنكه تشويق كنيم افراد يكسره مصرف گوشت و همه محصولات گوشتي را متوقف كنند، بهتر است كه از آنها بخواهيم آرام آرام از مصرف آنها «بكاهند».

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/213904/
📝 ده نكته براي كنشگران حقوق حيوانات (2)

در بخش نخست، سه نكته اصلي براي بحث درباره حقوق حيوانات را آوردم و اينك ادامه آنها بر اساس آنچه پيتر سينگر و هنري سپيرا نوشته‌اند: 
4⃣ همواره اطلاعات و مستندات دقيق ارايه كنيد و هرگز در رسانه‌ها اطلاعات مخدوش، مشكوك يا مبهم را پخش نكنيد. هيچ هدف مقدسي با شيوه‌هاي نامقدس و فريبنده به دست نمي‌آيد. گاه ناخواسته هيجان‌زده مي‌شويم و با اين تصور كه حمايت از حقوق حيوانات مهم است، اطلاعات نادرست و نادقيق را بازنشر مي‌كنيم. اين كار با هر هدفي صورت گيرد، در نهايت به بي‌اعتباري خودمان و ايده‌اي كه از آن دفاع مي‌كنيم مي‌انجامد.

5⃣ مردم جهان را به دو گروه قديسان و مجرمان تقسيم نكنيد. شخصي كردن بحث گياهخواري و توهين به كساني كه موضع ما را ندارند، مشكلي را حل نمي‌كند. انسان‌ها تغيير مي‌كنند. گياهخواران نيز زماني گوشتخوار بودند و تغيير كردند. مهم آن است كه خود را به جاي آن ديگران بگذاريم و فكر كنيم اگر چه كاري مي‌كرديم، تغييري در رفتارشان حاصل مي‌شد.

6⃣ همواره در پي گفت‌وگو، حل مسائل و ارايه طريق باشيد، نه صرف بيان مشكلات و پافشاري بر مواضع خود. بحث حقوق حيوانات مربوط به همگان است و نبايد كساني را كه مانند ما فكر نمي‌كنند فاقد عواطف و مروت بدانيم. بهترين كار آن است كه در كنار اشاره به مشكلات، راه‌هاي بديل اما واقع‌بينانه و كارآمد معرفي كنيم.

7⃣ آماده تغيير روش و ابزار خود باشيد. مواجهه با مشكلات طبيعي است و اگر ديديد كه روش‌هاي شما كارآمد نبوده است، ‌در پي گسترش كانال‌هاي ترويج انديشه خود برآييد و بكوشيد آگاهي عمومي را نسبت به حقوق حيوانات و ضرورت توجه به آنها بالا ببريد. در فرهنگي كه هنوز بسياري كسان تصور مي‌كنند حيوانات صرفا «فرآورده‌هاي گوشتي» يا «پروتیيني» هستند، جا انداختن حقوق حيوانات نيازمند تلاش هوشمندانه و پيگيري مستمر اين هدف است.

8⃣ از بوروكراسي دوري كنيد. كساني كه تجربه پيگيري امور اداري و شركت در جلسات رسمي را دارند، مي‌دانند كه چگونه اينها روح آدمي را مي‌فرسايند. افرادي كه براي دفاع از حقوق حيوانات در پي تاسيس سازمان و انجمن بر مي‌آيند، بايد وقتي را صرف ثبت رسمي آن كنند، سپس در پي جايي براي استقرار برآيند. آنگاه مساله جذب نيرو و بعد هم نوبت يافتن منابع مالي مي‌رسد. كمي كه بگذرد، عمده انرژي و توان كساني كه مدافع حقوق حيوانات بوده‌اند، صرف كارهاي اداري و تامين منابع مالي و مسائلي از اين دست مي‌شود و به تدريج اصل قضيه كمرنگ مي‌گردد. بهتر است كه از خودتان شروع كنيد و با گفت‌وگو و فعاليت‌هاي غير رسمي به گسترش انديشه حمايت از حقوق حيوانات بپردازيد و در عين حال به شكل مناسبي مساله سازماندهي را دنبال كنيد.

9⃣ به اقدامات قانوني و حقوقي براي حل مساله حقوق حيوانات متكي نباشيد. هيچ مصوبه و قانوني تا پذيرش و مقبوليت عمومي نداشته باشد، كارايي نخواهد داشت. خطر تاكيد بيش از حد بر پيگيري قانوني حمايت از حقوق حيوانات آن است كه گاه جايگزين فعاليت واقعي براي دفاع از حقوق حيوانات مي‌شود. تا زماني كه جملاتي از اين دست مي‌شنويم كه «در جايي كه حقوق انسان‌ها رعايت نمي‌شود، سخن از حقوق حيوانات بي‌معنا است»، اصولا وضع مصوبه و قانون معناي روشني نخواهد داشت. بايد نخست در پي ارتقاي فهم عمومي در اين زمينه باشيم كه نقض حقوق انسان‌ها، مانع از توجه به حقوق حيوانات نيست و اين دو لزوما به هم گره نخورده‌اند، آنگاه كه اين فهم فراگير شد، مي‌توان در پي قانوني ساختن برخي اقدامات و مجرمانه شمردن برخي رفتارها برآمد. بارها و بارها محيط‌بانان شرافتمند، در پي دفاع از محيط‌زيست و حفظ جان حيوانات، جان خود را از دست داده و كشته شده‌اند و گاه براي دفاع از خودشان شكارچيان مهاجم را كشته‌اند و خود تا مرز اعدام و قصاص پيش رفته‌اند. پس بهتر است آگاهي عمومي را مقدم بر چيزهاي ديگر بدانيم.

0⃣1⃣ همواره از خود بپرسيد «اين روش جواب مي‌دهد؟» هدف از فعاليت و كنشگري در عرصه محيط‌زيست و دفاع از حقوق حيوانات آن است كه تغيير محسوسي در جامعه رخ دهد. نكات پيش‌گفته نيز همه مقدماتي هستند براي اين هدف. پس بايد مراقب باشيم كه آرمان دفاع از حقوق حيوانات يا گياهخواري به يك «ايدئولوژي مقدس»! با اصول و مناسكي خشك تبديل نشود. مهم آن است كه اين انديشه و آرمان عملا به سود حيوانات و محيط‌زيست تمام شود وگرنه يك بازي نظري مانند ديگر بازي‌ها خواهد بود. قرار است كه از حقوق حيوانات دفاع كنيم، نه از مواضع خودمان.
مشخصات كامل اين مقاله به اين شرح است:
 “Ten Points for Activists “, Henry Spira and Peter Singer, InDefense of Animals, edited by peter Singer, Blackwell Publishing, 2006, p. 214-224.

  
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/214179/

سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲
📝 خودشكني «اخلاق اصالت»

امروزه سخن از اصيل بودن به فضاهاي مختلف راه يافته و كمابيش همه جا حديث اصيل بودن و به خود پرداختن است. در روايت ساده شده آن، اصيل بودن يعني مركزيت دادن به خود و به صداي درون خويش گوش سپردن و طبق آرمان‌هاي خويش زيستن. در غالب كتاب‌هاي خوديار اين مضمون بارها تكرار مي‌شود كه «خودت باش!» و «به نداي درونت گوش بده!» و «به جاي تبعيت از ارزش‌هاي ديگران، از ارزش‌هاي خود پيروي كن!».
به گفته چارلز تيلور، فيلسوف معاصر كانادايي، آرمان اصالت كه از قرن 18 سر برآورده است، به يك اصل جاافتاده امروزين بدل شده است و همه جا سخن از اصيل بودن و اصيل زيستن است. اما او به شكلي فيلسوفانه در كتاب «اخلاق اصالت» (ترجمه وحيد سهرابي‌فر، قم، دانشگاه اديان و مذاهب، 1402) به تحليل ابعاد اصالت و نقد باورهاي ناصواب درباره آن دست مي‌زند. برخلاف كساني كه اصالت را نقد مي‌كنند و بر اين باور هستند كه «ره چنان رو كه رهروان رفتند»، تيلور از اصالت دفاع مي‌كند و باور دارد «اصالت يك ايده‌آل معتبر است» و مي‌توان به شكل مستدل درباره آرمان‌ها سخن گفت و بحث كرد. با اين همه، نگاهي موشكافانه به لوازم اخلاق اصالت، در شكل افراطي آن، مي‌اندازد. 

دشواري اصلي نگاه‌هاي رايج به اصالت در جامعه ما آن است كه تصور مي‌شود لازمه اصيل بودن آن است كه انسان فقط از خودش آغاز كند و ريشه همه ارزش‌ها را در خودش شناسايي كند و بر اساس آنها زندگي خود را پي بريزد. حال آنكه اصالت و ارزش تنها در افق گسترده‌تري معنا پيدا مي‌كند. اگر مقصود از اصالت آن باشد كه هر كس طبق ارزش‌هاي كاملا شخصي خودش زندگي كند، در نهايت تفاوت بين اصالت و غير آن رنگ مي‌بازد. چه فرقي است بين كسي كه تصميم گرفته است كاملا از جامعه و ارزش‌هاي آن دوري كند و كسي كه آگاهانه تصميم مي‌گيرد از همه ارزش‌هاي آن صادقانه پيروي كند؟ از آن بالاتر، اصولا با چه سنجه‌اي مي‌توان گفت كه چه چيزي ارزشمند است و جزو ارزش‌هاي نهايي انسان است و چه چيزي ارزش ندارد. 
چرا ما فكر مي‌كنيم كه، براي نمونه، خودآييني يك ارزش است و دگرآييني و تبعيت کوركورانه از ديگران خطا است؟ خود اين ارزش‌ها در نهايت قبل از ما وجود داشته‌اند. كاري كه ما مي‌توانيم انجام بدهيم آن است كه از بين ارزش‌هاي نهايي موجود دست به انتخاب بزنيم و متناسب با خودمان از شيوه‌هاي كارآمدي براي اصيل شدن ياري بگيريم. به تعبير ديگر، روش اصيل شدن مي‌تواند امري شخصي و به تعبير تيلور خود ارجاع (self-referential) باشد. از اين منظر، در بحث اصالت بايد دو نكته را از هم تفكيك كرد. نخست، آنكه من مي‌توانم از شيوه‌هاي مختلفي كه خودم مناسب مي‌دانم در جهت تحقق اصالت بهره بگيرم. به اين معنا اصالت امري خودارجاع است و هركس بايد شيوه مناسب را كشف ياابداع كند. دوم محتواي اصالت يا چيزي است كه قرار است به آن برسم يا از خود فراتر روم كه اين ديگر خودارجاع نيست، يعني بايد اين كمال بيرون از من و متعالي باشد؛ خواه خدا باشد خواه يك آرمان سياسي معين. در غير اين صورت من خودم آن ارزش و آرمان را در خودم دارم و مساله كوشيدن معنايي نخواهد داشت. بدين‌ترتيب، خودارجاعي روشي مقبول و گاه ضروري است، اما خودارجاعي محتوايي بي‌معنا.

تأمل در اين تمايز دقيق مانع از بسياري ساده‌سازي‌ها مي‌شود. اگر خودم سرچشمه ارزش‌ها باشم، ديگر فرقي نمي‌كند تصميم بگيرم متخصص فلسفه معاصر يا سينماي كلاسيك شوم يا آنكه در خانه، روبه‌روي تلويزيون لم بدهم و ساعت‌هاي متمادي تخمه بشكنم. چون هر دو را خودم هستم كه انتخاب كرده‌ام و با خودم روراست بوده‌ام. از اين نقد، تيلور نقب مي‌زند به اهميت و ضرورت جامعه براي اصيل شدن. اصيل شدن امري واقعي و ارزشمند است، مشروط بر آنكه ما در متن جامعه‌اي باشيم و از طريق تعامل با افراد آن آرام آرام وجودمان را صيقل بزنيم و ارزش‌هايي را دروني كنيم و جان‌مان را فربه‌سازيم. سخن كوتاه، اصالت آرماني ارجمند است، اما مشروط به فهم درست آن و توجه به نقش «ديگران» در اصيل شدن ما.

  
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/214517/

سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 روزه و خويشتنداری

آزمون والتر ميشل، روانشناس امريكايي خيلي معروف است و در بسياري كتاب‌هاي مرتبط نقل شده است. در اين آزمون، به تعدادي كودك يكي يك شيريني مي‌دهند و به آنها مي‌گويند كه اگر شيريني خود را تا يك ساعت بعد نگه داشتيد، يك شيريني ديگر جايزه مي‌گيريد. عده‌اي با شعار «تا يك ساعت ديگر كي زنده است؟» تاب نمي‌آورند و شيريني خود را مي‌خورند؛ اما عده‌اي ديگر تحمل مي‌كنند و تا آخرين دقايق خود را نگه مي‌دارند و جايزه خود را مي‌گيرند. سال‌ها بعد، ميشل و همكارانش، موقعيت اين كودكان را بررسي كردند و متوجه ‌شدند به ميزاني كه كودكان در برابر وسوسه خوردن شيريني مقاومت كرده‌اند، وضع تحصيلي و شغلي بهتري دارند. اين آزمايش يك نكته ساده را نشان مي‌دهد؛ اهميت خويشتنداري و به تاخير انداختن خوشي براي رسيدن به مقصود. همه ما كمابيش تمايلاتي داريم و دوست داريم كه سريع آنها را برآورده كنيم. با اين‌ حال اگر چنين كنيم عملا در درازمدت آسيب مي‌بينيم. براي نمونه، وسوسه مي‌شويم به كسي پرخاش كنيم، در برابر سخن ديگري سريع واكنش نشان بدهيم و خلاصه اسير خشم خود شويم. صبوري و خويشتنداري ما را از اين رفتارهاي غريزي، اما غيرمنطقي باز مي‌دارد. سنت روزه‌داري، در كنار كاركردهاي مختلفي كه مي‌تواند داشته باشد، در تقويت اين خويشتنداري تاثير كم‌نظيري دارد. كسي كه بتواند ساعت‌ها، آزادانه و با اختيار، گرسنگي و تشنگي را تاب بياورد، يعني از خويشتنداري بالايي برخوردار است. در حالي كه در ماه رمضان غالب كسان در پي فوايد پزشكي روزه مي‌روند و آن را برجسته مي‌كنند، يك جنبه مهم روحي آن را كه همين خويشتنداري است، فراموش مي‌كنند. اگر كسي بتواند ساعت‌هاي متمادي گرسنگي و تشنگي را تاب بياورد و دم نزند، به احتمال قوي از پس مسائل ديگر هم برخواهد آمد. از اين منظر، روزه نوعي ورزش و به ‌تعبير سنتي «رياضت» است؛ رياضت دقيقا به ‌معناي تربيت و پرورش. تقريبا همه سنت‌هاي اخلاقي و ديني جهان به ‌نوعي سنت روزه را در خود دارند. حال اين روزه گاه در قالب خاموشي طولاني‌مدت است و گاه به‌ شكل گوشه‌اي نشستن يا از غذاهاي خاصي پرهيز كردن است. روزه‌داري نوعي تمرين منضبط ساختن تن و روح خويش است و چيرگي بر حالات تكانشي روان. روزه گرفتن لازمه رشد شخصيت و بلوغ عاطفي و معنوي است. اگر اين ادعا درست باشد، در اين صورت زماني روزه مي‌تواند چنين كاركردي داشته باشد كه اولا، آزادانه باشد، يعني آنكه شخص با اختيار خودش روزه بگيرد. دوم و مهم‌تر آنكه در معرض انتخاب‌هاي ديگر و فرصت‌هاي متفاوت باشد. زماني روزه‌داري مي‌تواند در پرورش خويشتنداري موفق باشد كه شخص روزه‌دار، براي نمونه، در خانه‌اش امكان دسترسي به خوردني و نوشيدني را داشته باشد وگرنه او از سر درماندگي و اضطرار گرسنگي را دارد تحمل مي‌كند. اگر كسي روزه گرفتن را مشروط به آن كند كه نخست همه خوردني‌ها را از خانه بيرون ببرند و كسي در مدتي كه او روزه است، لب به غذا نزند و پخت‌وپزي هم صورت نگيرد، اين ديگر تمرين خويشتنداري نيست؛ نوعي خودآزاري است. قرار است كه روزه روح آدمي را محكم كند تا بتواند در برابر خوردن و نوشيدن و گفتن و شنيدن ايستادگي كند. كسي كه روزه مي‌گيرد و انتظار دارد كه در زمان روزه گرفتنش ديگران حق خوردن و نوشيدن علني را نداشته باشند، مانند كسي است كه رژيم غذايي گرفته است و به همين دليل از همه اعضاي خانواده‌اش مي‌خواهد كه به احترام تصميمي كه گرفته است، از خوردن و نوشيدن در حضور او خودداري كنند. درستي يا نادرستي اين رفتار در خانه و بيرون از خانه يكي است. روزه‌داري زماني تمرين خويشتنداري است كه ما روزه باشيم و اگر كسي در برابر ما، به هر دليلي، غذا خورد، به هم نريزيم، وسوسه نشويم و از پا در نياييم. پس به جاي آنكه در ماه رمضان بخواهيم رستوران‌ها تعطيل شوند يا پرده بكشند و اگر كسي خواست در ظهر رمضان ناهار بخورد، برود گوشه‌اي و يواشكي غذا بخورد، بهتر است به روزه‌داران بگوييم روزه را نه نوعي مشقت و تكليف شاق، بلكه تمرين خويشتنداري و رشد معنوي بدانند و با طيب خاطر حضور كساني را كه در ملاعام غذا مي‌خورند، پذيرا باشند.
 
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/214748/

  


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، سه‌شنبه ۲۲ اسفند (۱ رمضان) ۱۴۰۲

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 رابين‌هود از عياري مردم‌دوست تا آزاديخواهي مدرن

نخستين فيلمي كه درباره رابين‌هود ديدم و در ذهنم ماندگار شد، فيلم رابين و ماريان (ساخته ريچارد لستر، 1976) بود. بازي‌هاي روان و دلنشين شون كانري و ادري هپورن و چند سكانس درخشان آن هميشه با من بوده است. يكي آنجا كه ماريان (كه دل از عشق مجازي شسته و به عيسي مسيح دلبسته و راهبه شده است) سرانجام تسليم عشق زميني مي‌شود و مقنعه بر مي‌دارد و آغوش بر رابين مي‌گشايد و عشق آسماني را با عشق زميني تاخت مي‌زند. ديگري آنجا كه در انتها همين ماريان، براي حفظ رابين، خودش جام زهري مي‌نوشد و به معشوقش نيز زهر مي‌نوشاند تا همواره در كنار هم باشند و كنار هم در گور بيارامند. در كنار اين سكانس‌هاي درخشان، احترامي كه رابين‌هود براي دشمن ديرينه خود، داروغه قائل است و در ديالوگ‌ها آشكار مي‌شود آن را ديدني‌تر مي‌كند. با اين همه، شايد اين فيلم آرام و گاه كسل‌كننده‌ به مذاق هيجان‌خواه نسل جديد خوش نيايد. بعدها فيلم‌هاي ديگري درباره اين شخصيت افسانه‌اي، يا تاريخي، ديدم كه اثر اولي را پاك نكرد تا آنكه فيلم رابين‌هود ساخته ريدلي اسكات (2010) را ديدم. قبلا ديده بودمش. اما به اين نكته توجه نداشتم. دوباره ديدم و متوجه شدم كه جداي از داستان‌پردازي متفاوت درباره اين قهرمان، چگونه مفاهيم مدرن خود را در اين داستان‌ها جا مي‌دهند و چسان فرهنگ و نگرش زمانه بر همگان سايه مي‌افكند.

رابين‌هودِ ريچارد لستر، يك آدم كله شق و حرف نشنو است كه فقط آيين مروت را به رسميت مي‌شناسد و حتي بعد از كشتن دشمنش، داروغه ناتينگهام، از شجاعت و مرگ موقرانه او به نيكي ياد مي‌كند. اما وقتي به رابين‌هودِ ريدلي اسكات مي‌رسيم، رابين‌هود ما، با بازي راسل كرو، آزادي‌خواهي است كه در پي احقاق حقوق شهروندي مردم و كاهش قدرت پادشاه خودكامه يعني جان است كه تن به هيچ مرجعيتي جز هوا و هوس خود نمي‌دهد. افزون بر آن، به تدريج متوجه مي‌شويم كه پدر اين رابين‌هود سنگتراش بزرگي بوده است و اولين پيش‌نويس حقوق مدني شهروندان و محدودسازي قدرت پادشاه را در قرن 12 نوشته است و در اين راه جان داده است. در نتيجه، رابين‌هود نه راهزني معمولي كه آزادي‌خواهي ستودني و دوست‌داشتني است. اين فيلم سرشار از مفاهيم و ايده‌هاي سياسي و انديشه‌هاي مدني است. مفهوم شهروندي، به جاي رعيت، در اين فيلم مي‌درخشد و آدمي را متعجب مي‌كند كه چطور هنر سينما مي‌تواند از يك راهزن معمولي يا در نهايت عياري باذوق متفكري مدرن بسازد و به سادگي مفاهيم امروزين را در دهان شخصيت‌هاي كهن قرار دهد. در واقع، جز لوكيشن و فضاي جذاب فيلمبرداري كه قرار است جنگل شروود را نشان بدهد، ميان اين دو فيلم دنيايي فاصله است.

اينجا است كه اين ايده كه تاريخ ساخته، نه گزارش مي‌شود و داستان پرداخته نه روايت مي‌شود، صورت جدي‌تري به خود مي‌گيرد. درسي كه مي‌توان از اينگونه فيلم‌ها آموخت دوگانه است: يكي آنكه چگونه تاريخ به دست ناقلان و راويان، ساخته مي‌شود و ديگر آنكه هر گزارش و نگارشي، كمابيش رنگ و بوي راوي و زمانه او را دارد. اگر بتوان از رابين‌هودِ عيار، آزادي‌خواهي نامدار پديد آورد، چه بسا تاريخ را بتوان به گونه ديگري نوشت و بازنمود. شايد راه محافظت خويش از اين قبيل گزارش‌ها و بازنمايي‌ها پروردن تفكر تحليلي و انتقادي در خود و كسب سواد رسانه‌اي باشد.

  https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/215124/


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 رستاخیز زمین

در ایام نوروز یکی از مناسک شخصی من این است که هر روز، بله، هر روز، گشتی در طبیعت می‌زنم و کوهی یا کمری را تماشا می‌کنم و اگر فرصتی باشد صعودی می‌کنم. کوه و کویر و دشت را یکسان دوست دارم و از هر یک به شکلی لذت می‌برم. تقریبا هیچ برنامه دیگری نمی‌تواند این برنامه را به حاشیه ببرد. گاه یک مسیر تکراری را بارها می‌روم تا جایی که برخی از این مسیرها را صدها بار رفته‌ام. همه چیز برایم تکراری و در عین حال یکسره نامکرر است. در واقع، در این ایام می‌توان لحظه‌به‌لحظه پوست‌اندازی زمین و سنگ و صحرا را تماشا کرد. جنبشی ملایم و رقصی آرام همه جا را فراگرفته است. زمینی که تا دیروز یکسره خاکی‌رنگ بود، آرام‌آرام به تیرگی کشیده می‌شود و بعد به سبزی می‌زند و سرانجام خاک‌ها شکافته می‌شود و برگ‌هایی ظریف از آن سر بر می‌کشند و بالا می‌آیند و مشتاقانه به همه جا سر می‌کشند. گویی زمین بیدار شده است و با خمیازه‌ای طولانی دارد بلند می‌شود.

یکی از جذاب‌ترین آیات قرآن(که خواندنش برایم همواره شورانگیز بوده) آیه‌ای است درباره رستاخیز زمین. این آیه با ایجاز تمام، زمستان و بهار را در چند قاب عکس نشان می‌دهد: «زمین را خاموش می‌بینی، آنگاه که بر آن آب سرازیر کنیم، به جنبش در می‌آید، می‌روید و از هر گونه‌ای جفتی چشم‌نواز می‌رویاند.» (حج: 5) برخی تعبیراتی که در این آیه آمده کم‌تکرار است. یکی از اینها فقط یک‌بار در قرآن آمده است، یعنی«هامده». در این آیه هامده حال و روز زمین را وصف می‌کند و به معنای فسرده، خشکیده، خفته، بی‌حال و حرکت است.

دومین تعبیر «اهتزت» است. اهتزاز به معنای به جنبش در آمدن، رقصیدن و تکان خوردن شدید است. این تعبیر در قرآن دو بار به کار رفته است، یکی در همین آیه بالا و دیگری در این آیه: «و از آیاتش آن است که زمین را افتاده و خوار می‌بینی. پس چون بر آن آب سرازیر کنیم، به جنبش در می‌آید و می‌روید.» (فصلت: 39)  سومین تعبیر «ربت» است به معنای رویید، فزونی گرفت، بیشینه شد و بالا آمد. واژه معروف «ربا» هم با این واژه هم‌خانواده است. این دو آیه ساختاری مشابه دارند و با تعبیراتی نزدیک به هم یک واقعیت را بیان می‌کنند؛ در پی باران، زمین مرده زنده می‌شود، می‌شکوفد، می‌بالد، به جنبش در می‌آید و از مرگ برمی‌خیزد و رستاخیزی را تجربه می‌کند.در ادامه آیه دوم، خداوند رستاخیز زمین را با رستاخیز آدمی گره می‌زند و می‌گوید: «همان کسی که زمین را زنده کرد، مردگان را زنده می‌کند که او بر هر کاری تواناست.» بدین ترتیب، راه فهم رستاخیزِ آدمی، تامل در رستاخیزِ زمین است و از این منظر، به تعبیر خود قرآن، بهار از آیات خداوند است (و من آیاته) . در نتیجه، آیات خداوند را تنها در قرآن نباید دنبال کرد و در مساجد نباید خواند، آیات خداوند را در رهگذر هر انسانی، در حاشیه بیابان، در دامنه کوهستان و در دل جنگل‌ها می‌توان دید و خواند. با این نگاه، جنگل‌ها دیگر «منابع طبیعی» نیستند، بلکه آیات سبز خداوند به شمار می‌روند و آسیب زدن به آنها، توهین به آیات خداوند است. اگر بی‌احترامی به قرآن یا آتش زدن آن جرمی بزرگ است، آتش زدن زیستگاه‌هاي حیوانات، تخریب جنگل و طبیعت و محروم کردن زمین از آبی که از آسمان باریده است، نیز همسنگ آن است و بی‌ارزش شمردن آیات الهی به شمار می‌رود. نادیدن این پیوند بین زمین و آسمان و کتاب تدوین الهی و کتاب تکوین او، یعنی زمین و بی‌توجهی به رستاخیز دمادم زمین در بهار، از دیدگاه قرآن کوری و کژروی و گمراهی است.

  
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/215399/

سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، سه‌شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳

instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
📝 بر قله کان صیفی؛ سلامی و پیامی

بعد از 700 کیلومتر، در دل تاریکی و زیر باران شدید به روستای چشمه پهن می‌رسم. هیچ کس نیست. می‌خواهم صبح به قله کان صیفی، بام استان ایلام صعود کنم. پیش‌بینی هواشناسی فردا آفتابی است. اما انگار باران سر باز ایستادن ندارد. منتظر می‌شوم تا صبح شود ببینم چه باید کرد. 

شب سمور به پایان می‌رسد و هوا کمی روشن می‌شود، خودم را به محل شروع پیمایش می‌رسانم. چند خودرو ایستاده‌اند و کوهنوردانی از جاهای مختلف و عمدتا کردزبان دارند آماده صعود می‌شوند. پس از سلام و علیک، درباره مسیر چند سوال می‌کنم، گرچه قبلا خوانده‌ام و آرام راهی می‌شوم. از میان درختان بلوط، بنه و گاه زالزالک می‌گذرم. پس از کمی پیمایش، شیب تند می‌شود و تا خود قله ادامه دارد. هوا خنک است و آرام پیش می‌روم و گاه با کوهنوردی همسخن می‌شوم و چند جمله‌ای ردوبدل می‌کنیم. آرامش بامدادی گاه با چهچهه پرنده‌ای شکسته می‌شود و گاه گلی که از دل سنگ روییده است، حواسم را پرت می‌کند. در مجموع غرق پیرامونم هستم.

گفته‌اند که در جاهایی مسیر دست‌به‌سنگ دارد، یعنی پیمایش ساده نیست و باید از دست یاری گرفت و از دل سنگ‌ها گذشت. سخت نمی‌گیرم، چون عادت دارم و از کلنجار رفتن با سنگ لذت می‌برم. بعد از دو، سه ساعت به قسمت‌های دست‌به‌سنگ می‌رسم. یکی از آنها حسابی مرا می‌ترساند. باید از یک دیواره یا پرتگاه چند متری پایین بروم. در واقع، این بخش سه قسمت دارد. قسمت اول، در دل سنگ، حلقه‌های آهنی کوبیده‌اند و می‌شود آنها را گرفت و پایین رفت. قسمت دوم را به یاری درختی که از دل سنگ بیرون زده است، رد می‌کنم. قسمت سوم نه درخت است و نه حلقه و باید جاپایی پیدا کنم، اما دید کافی ندارم و مسیر کاملا عمودی است. به کمک یک همنورد که پایین ایستاده است و با اعتماد به هر آنچه می‌گوید، پاهایم را، بي‌آنكه ببينم، در جاهایی می‌گذارم و پایین می‌آیم. اعتمادبه‌نفسم کم شده است. نگاهی به مسیر طی ‌شده می‌اندازم و وحشت می‌کنم، اما دیگر راه برگشت نیست، ادامه می‌دهم تا به یک دیواره دیگر می‌رسم. نه پاکوب دارد و نه مسیر مشخصی. هیچ کس آنجا نیست و من به سمت قسمت کوتاهی می‌روم که بر اثر آب شدن برف‌ها کمی خیس است. آرام گیره‌ها را امتحان می‌کنم و تصمیم می‌گیرم بالا بروم. کمی که بالا می‌روم، ترس برم می‌دارد. کافی است دست یا پای من بلغزد و از ارتفاعی دو، سه متری سقوط کنم. کسی هم نیست که مرا ببیند. نمی‌دانم حس مسوولیت است یا جان‌ عزیز بودن، که برمی‌گردم پایین و دنبال مسیر دیگری می‌گردم. سرانجام در دل سنگ یک مسیر به پهنای دست و به اصطلاح یک تاقچه پیدا می‌کنم. با احتیاط بالا می‌روم و قله را از دور می‌بینم. دیگر خیالم راحت شده است و برخلاف همیشه که با دیدن قله سرعت می‌گیرم، این دفعه نرم و بی‌شتاب بالا می‌روم. بعد از حدود 5 ساعت به قله می‌رسم. کمی شلوغ است و همه مشغول عکاسی و بگوبخند هستند. چند عکس می‌گیرم و همانجا چند لقمه‌ای صبحانه می‌خورم. 

بازی ابر و باد حیرت‌انگیز است، اما فرصت ماندن نیست و باید برگردم. سریع راهی پایین می‌شوم و به یک دیواره سنگی می‌رسم، یعنی همان که تازه از آن بالا آمده بودم. همه صف ایستاده‌اند تا یکی‌یکی بروند پایین. نگاه می‌کنم به مسیر برگشت، وحشت‌زده پا پس می‌کشم. باور نمی‌کنم که خودم از این مسیر بالا آمده باشم. معمولا هنگام صعود دقیقا متوجه دشواری مسیر نمی‌شویم، چون دید بهتری داریم و احساس تسلط می‌کنیم، اما در برگشت است که متوجه نقاط کور خود می‌شویم. چاره‌ای نیست و باید از همین مسیر برگردم. با احتیاط و دقت پایین می‌آیم. اما بنیاد اعتمادبه‌نفسم یکسره ویران شده است. در همین حال با کوهنوردان در حال گفت‌وگو هستم. به یکی می‌گویم که این سنگ‌ها برق می‌زند و انگار سنگ‌آهنی چیزی باشد. تایید می‌کند و می‌گوید: «شاید هم نقره باشد!»پاسخ می‌دهم: «اگر نقره بود، تو الان اینجا نبودی!» می‌گوید: «راست میگی، آخوندا همه را برده بودند!» بعد دیگری وقتی می‌فهمد که از قم آمده‌ام، می‌گوید: «سلام مرا به آیت‌الله‌ها برسان!» پاسخ می‌دهم: «خودت بیا و برسان!» می‌گوید: «نه، بهتره که اصلا نزدیک‌شان نشم!» 
در میانه راه گروهی را می‌بینم که از مسیر دیگری می‌روند. با آنها همقدم می‌شوم و کمی گفت‌وگو می‌کنیم. سرانجام بعد از 14 کیلومتر مسافت و 10 ساعت پیمایش به نقطه شروع برمی‌گردم. خسته‌ام اما شاداب. یک برنامه خودآزارانه دیگر را به پایان بردم و باید خود را برای جنونی تازه آماده کنم.

  https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/215711/


سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳

instagram: @eslamiardakani
@hassan_eslami
HTML Embed Code:
2024/04/19 01:46:54
Back to Top