TG Telegram Group Link
Channel: حمید رستمی
Back to Bottom
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۱۶ اسفند ماه سال ۱۴۰۲

جهان با من برقص!

#حمید_رستمی

بخش اول:

۱- امسال سال #سروش_صحت بود کسی که با سریال دیدنی "مگه تموم عمر چند تا بهاره؟ علاقمندانش را سورپرایز کرد و بلافاصله فیلم "صبحانه با زرافه ها" پرتماشاگرین فیلم جشنواره را ارائه کرد و در فیلم "بی بدن" در نقش پدر درمانده و مچاله شده که ماههاست تنها دخترش گم شده و شواهد و قرائن از به قتل رسیدنش خبر می دهند. "صبحانه با زرافه ها" همان دنیای خاص و آدمهای خاص تر سروش صحت هستند که این بار ترکیبی سمی تر درست کرده و موفق می شوند با #هوتن_شکیبا ، بیژن بنفشه خواه، #پژمان_جمشیدی ، بهرام رادان و #هادی_حجازی_فر چنان کاری با تماشاگر بکنند که از خنده روده بر شوند. این حجم از یله گی و دنیا را به هیچ انگاشتن را فقط باید در این دنیای خاص کارگردان جستجو کرد و با هیچ متر و معیارهای شخصیت پردازیهای معمول سینمای ایران ارزیابی نکرد .  پنج بازیگر اصلی همه خوبند اما هادی حجازی فر از کلیشه همیشگی مرد عصبانی و همواره طلبکار خارج شده و تبدیل به دکتری همیشه مست شده که هیچ شباهتی به پزشک ندارد و به زور روی پای خود می ایستد و بیژن بنفشه خواه هم بعد از سه دهه حضور در تلویزیون توسط صحت بازکشف می شود و از سریال پژمان به این طرف پای ثابت آثار تلویزیونی اش است و اینجا بدون استفاده از ری اکشنهای فوق العاده همیشگی اش درخشان است اینکه آدمها چنان در روزمرگی ها و خواسته های عادی زندگی خود غرق شوند و شرایط آدمهای اطراف را به هیچ بگیرند که حتی به هم خوردن عروسی رفیقشان و مردن رفیق دیگر هم باعث نشود که گرسنگی را از یاد ببرند و همواره سعی کنند با خوردن صبحانه با قوت بیشتری با مشکلات روبرو شوند.
کاری که در سریال‌های قبلش هم انجام داده و در "مگه تموم..." به اون می رسد فضای طنز منحصر بفردی که با تجربه‌های مبتنی بر رئالیسم اجتماعی مختص طبقات پایینِ #رضا_عطاران و ذهن فانتزی و خیال پرورِ #مهران_مدیری متفاوت است و حتی به رئالیسم جادویی پهلو می‌زند و رد پای آثار وودی آلن، بیلی وایلدر، فدریکوفلینی و حتی امیر کاستاریتسا را می‌شود به خوبی دید.

۲- جمله معروفی ست که می گوید "شهر خوب یافتنی نیست، ساختنی است‌"؛ و برقراری یک وضعیت متمدنانه و اخلاقی در گستره عمومی، مشارکت تک تک شهروندان برای بهبود شرایط در حوزه های عمومی و خصوصی را می‌طلبد. #سامان_سالور در "سه کام حبس" دقیقاً انگشت روی این معضل گذاشته است و با نگاهی جامعه شناسانه آدم های قصه اش را زیر ذره بین برده است.
طراحی شخصیت‌ها و شیوه انتخاب شان، به گونه یی که هر یک طیفی فراگیر از شهروندان جامعه امروز را نمایندگی کنند با این هدف انجام شده که تماشاگر بخشی از عادتها و باورهای روزمره خود را در آینه تصویر کشف کند و درباره بعضی شباهتها به فکر فرو برود. سالور با شخصیت پردازی دقیق و انتخاب هدفمند آدمهای داستان ، ویژگی های اخلاقی و رفتاری شان را پیش چشم مخاطب به نمایش در می آورد و تصریح می‌کند که هر کدام در لایه های پنهان شخصیتی شان پنچری های ریزی دارند که برخی همچون سیگار کشیدن بازتاب منفی شخصی دارد و برخی چون قاچاق دارو پیامدهای گسترده و عمیق اجتماعی. و چنین می شود که جامعه تشکیل یافته از این دسته از آدم ها، یا بیمارستانی ست که همواره در حال تعمیر است و یا خانه ای در حال ویرانی که فاضلاب و کثافت هایش از لوله آشپزخانه پس زده و کل خانه را گرفته و نشانه یی آشکار از برافتادن پرده و فاش شدن رازهاست.
جامعه ای که در آن نسیم ( #پریناز_ایزدیار ) به عنوان معصوم ترین شخصیت داستان دزدکی سیگار می کشد و فیلترهای آن را در لوله فاضلاب آشپزخانه می اندازد تا در صحنه یی هشدار دهنده زنگ خطر را به صدا درآورد و لوله کشی که خود را چون دکتر قلب می شناساند و فنر زدن به لوله را هم اندازه فنر زدن به قلب معیوب آدمها می پندارد نسبت به این کار واکنش نشان دهد و از دفعه بعدی بگوید که در صورت تکرار باید کل خانه را شخم زد و لوله های جدید نصب کرد؛ یک پیشگویی شبه عارفانه که خیلی زود به شکلی دیگر رنگ واقعیت به خود می گیرد.
سایر شخصیت‌های داستان هم چنین ضعف هایی دارند، سربازی که آشکارا برای چشم بستن و دستگیر نکردن نسیم طلب رشوه می کند و او با دادن حلقه های ازدواج به پیشواز فروپاشی زندگی اش می رود یا صاحب کارگاه که بعد از سالها نمی‌تواند از گم شدن چهار عروسک پلاستیکی بگذرد و غرامتش را تمام و کمال از نسیم می گیرد ...

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲

اتفاقهای فرهنگی خوب سال

#حمید_رستمی

بخش دوم

یا پرستاری که مُرفین های بیمارستان را دزدیده و در بازار سیاه خیابان ناصرخسرو می فروشد و پزشکی که بی توجه به سوگندنامه طبابتش، در پی کسب درآمد بیشتر، مریض را وادار به انجام عمل جراحی در مطب شخصی خود می کند یا خدمه بیمارستان که شهادت دروغ می دهد و خانم جلسه ای که برای پسر معتادش در خیابان دنبال شیشه و آمفتامین است. مثلث بازیگران فیلم تنابنده ، ایزدیار و سمیرا حسن پور اتمسفر وحشتناکی که بازتابنده محیط پیرامون است خلق می کنند.
۳- تاتر اجتماعی در ایران بدلیل بایدها و نبایدهای حاکم بر رفتار سیاستگذاران فرهنگی همواره دچار ناملایمات بسیاری بوده و تصویر منعکس شده از جامعه بر صحنه‌های تئاتر، به دلیل سلیقه های متفاوت افراد موثر در پروسه تولید نمایش ، مطابقت چندانی با واقعیت های جاری نداشته و در بهترین حالت تصویری کاریکاتوری و کج و معوج از رخدادهای اجتماعی را بر صحنه های نمایش شاهد بوده‌ایم که نویسندگان و کارگردانان را مجاب کرده برای تسهیل شرایط هم که شده، به سمت غیر واقع گرایانه ترین برداشت‌های ممکن از تئاتر اجتماعی در حرکت باشند اما حسین کیانی در "کافه کات" مسیری خلاف جریان آب را برای شنا کردن انتخاب نموده و در طراحی شخصیت ها و رخدادهای داستان از سیمای واقعی جامعه امروز ایرانی وام گرفته و برخلاف ساختار روایی غیر خطی که در کارگردانی دارد، تک تک شخصیتهای قصه سرراست و آشنا بوده ، ما به ازای خارجی داشته و مخاطبان می توانند از هر جنس و سن و سالی که باشند با کاراکترهای نمایش احساس همزادپنداری کرده و خط ارتباطی خود با جهان نمایش را از ابتدا تا انتها حفظ کنند و از این منظر "کافه کات" فرزند زمانه خویش است. زمانه یی که اتفاقات ریز و درشت اجتماعی، فضای کوچه و خیابان را تحت تاثیر خود قرار داده و بستر اصلی روایت داستان می شوند. بازی بازیگران #ساناز_روشنی، #مریم_ندایی و بهروز پناهنده این رنج و اندوه بی پایان را بی خوبی بر صحنه جان می بخشد.
۴- نمایش همکارها نوشته جان هاج و به کارگردانی پریسا محمدی آذر داستان زندگی نویسنده بزرگ بولگاکف را روایت می کند ته ستیزی هماره با سیستم فرهنگی سیاسی بسته دوران کمونیسم و شخص استالین داشته و آثار ارزنده یی به گنجینه ادبی جهان افزوده ولی حالا از طرف اداره امنیت برخلاف میلش مامور نوشتن زندگی نامه استالین شده و حالا در جنگ علنی با خود قرار گرفته از طرفی نمی تواند آرمان‌هایش را بی خیال شود و از طرف دیگر تهدید جانی عزیزانش تاب و توان از او ستانده. داستانی پر تکرار در نظام های مستبد که می خواهد نویسندگان و هنرمندان را به فرمان خود درآورد و از سوی دیگر نمی تواند مقابل خروج گروه‌های وفادار با آرمان‌هایش بایستد. بازی رامین سیار دشتی و وحید نفر بشدت تاثیرگذار است.
۵- چیزی شبیه به رمان ماندگار ۱۹۸۴ که بارها کتاب را شروع کرده و نیمه کار گذاشتم و حتی فیلمش را هم بعد از نیم ساعت نتوانستم ادامه دهم اما نسخه صوتی اش که ماه آوا منتشر کرده با صدای علی عمرانی چنان جذاب است که تا انتها پایش می نشینی . عمرانی با سالها تجربه بازیگری صرفا کتابخوانی نمی کند بلکه برای تک تک آدمها طراحی شخصیت و صدا و لحن دارد و انگار یک نمایش رادیویی طولانی را شاهد هستی!

۶- #شیوه در میان خیل عظیم برنامه های گفتگو محور و مناظره یی قبل از انتخابات یک استثنای تمام عیار بود که بیشتر امتیازاتش بر می گشت با مهمانان صاحب وزن و سالها محروم از تریبون و مجری گری #عطاالله_بیگدلی که بر خلاف سایر مجریها نه اظهار فضل الکی می کرد و نه میان حرف مهمان می پرید و نه با جانبداری از سیاست‌های کلان تلویزیون مهمانان مخالف را با کمک مهمان موافق به گوشه رینگ می برد بلکه با سعه صدر به حرفها گوش می داد و با معلومات کافی خود آن را خلاصه کرده و در چند جمله به‌مخاطب منتقل می کرد و در مقابل حرفهای منطقی مخالف سیاست های کلان براحتی همذات پنداری کرده و خیلی مواقع آنها را تایید می کرد.

۷- #مهدی_حسینی‌نیا کشف بازیگری سینمای ایران بود او که ابتدا در برادران لیلا نقشی مکمل ولی تاثیر گذار داشت در فیلم مصلحت نقش حاج آقا لشکری که معاون دادستانی ست را بازی کرد و بلافاصله در سریال‌های رهایم کن و یاغی و نقش نخست سریال حیثیت گمشده را به عهده گرفت تا مخاطبان کم کم یادشان بیاید قبلا از او فیلمی چون متری شیش و نیم دیده اند که نقشی کوتاه ولی تاثیرگذار و کاملاً متفاوت داشت. در کنار او #بهزاد_خلج هم پله پله بالا آمد تا از قالب مامور وظیفه شناس نیروی انتظامی در سریال پوست شیر بیرون آمده و در حیثیت گمشده نقش یک خلافکار خرده پای با مرام را بازی کند و متعاقب آن در نخستین ساخته #جواد_عزتی (تمساح خونی) نقش منفی سمج و کاریزماتیک را بر روی پرده داشته باشد و برای سال‌های آینده خود را نامزد همه جور نقشی کند.
Forwarded from عکس نگار
نگاهی به مستند روایتی #مجمع_عقلا

#حمید_رستمی

فیلم‌ها و مستند های سفارشی ارگانهای مختلف برای روشن کردن زوایای پنهان اتفاقات دهه شصت هم کلمات را از معنا تهی می کنند و هم تاریخ را دستخوش تغییرات دلبخواهی و اثبات اینکه تاریخ را فاتحان می‌نویسند. اینکه جمعی سی نفره از فعالین سیاسی دهه شصت را جوری نشان دهی که به مجمع ابلهان شباهت بیشتری دارد و انگار در طی یک بازه زمانی ۱۶ ساله هیچکدام حتی یک کار مثبت در کارنامه نداشته و تمام تلاششان را برای نابودی مملکت به کار گرفته اند به نوعی عقده گشایی در مورد آدم‌هایی مثل #مهندس_موسوی، #هاشمی ، #روحانی ، #خاتمی ، #ظریف ، #ولایتی و....است چرا که فقط املای نانوشته غلط ندارد و مطمئنا کار سیاسیون همیشه در معرض مشاهده که قابل انتقاد است ولی تقلیل دادن مسولیت تمام تصمیمات غلط آن برهه به آن آدمها بدون هیچ اشاره یی به اشخاصی - ولو در مخالفتشان- که امروز هم نظر کارگردان هستند مشروعیت و صداقت فیلم را بشدت زیر سوال می برد.
چه بخواهیم و چه نخواهیم اگر در این تاریخ نزدیک به نیم قرن جمهوری اسلامی دو تا اتفاق مهم بیفتد یکی قبول قطعنامه و پایان جنگ است و دیگری برجام اما برخی نوآمدگان همیشه طلبکار در این مستند سفارشی چنان تصویر تیره و تاری از این آدمها ارائه می کند که انگار همه دست نشانده موساد بودند و عامل اسراییل برای خاتمه جنگ. در حالیکه کسر عظیمی از ملت ایران هم در سال ۶۷ از پایان جنگ استقبال کردند و هم امروز هیچ خسرانی از آن بابت احساس نمی کنند که اگر خسرانی هم باشد به خاطر تداوم جنگ پس از آزادی خرمشهر است نه چیز دیگری. اینکه مهندس موسوی حاضر نشده بیش از ۱۷ درصد بودجه مملکت را به جنگ اختصاص نداده نشان بی لیاقتی و بی توجهی اش به جنگ نیست بلکه به خاطر درک صحیح از شرایط پیچیده و بغرنج مردم خسته پشت جبهه بود که برای پیدا کردن یک کیلو قند باید به بازار سیاه می رفتند. در حالیکه همان نخست وزیر هم اکنون مغضوب از چنان محبوبیتی در بین رزمندگان برخوردار بود که طی چند مرحله تا دو قدمی عزل و معرفی نشدن به مجلس پیش رفت اما رهبر انقلاب آن را به مصلحت جنگ ندانست همان کسی که به خاطر شکست در عملیات کربلای چهار حکم اعدام دو تن از فرماندهان بلند پایه را داد تا درس عبرتی برای سایر فرماندهان باشد و جوانهای مردم را الکی به کام مرگ نکشند.
قضیه خاتمه جنگ درست شبیه برجام امروز هست که تمام راستگرایان امضای آن را محکوم کردند و تمام تلاششان را برای نقض آن انجام دادند در حالیکه امضای نهایی از سوی رهبری صورت گرفت و وقتی هم که ترامپ آن را پاره کرد طلبکارانه گفتند ما که گفتیم شما عرضه مذاکره ندارید و اگر ما بودیم اجازه خروج آمریکا از برجام را نمی دادیم و در پایان دولت روحانی که مذاکرات با تیم بایدن نتیجه داد و منتظر بازگشت قریب الوقوع آمریکا به برجام بودیم تمام تلاششان را برای به تعویق افتادن و خوردن قرعه فال به نام خود کردند و در دوران یکدستی قدرت هم هر چه التماس کردند به جایی نرسید تا همیشه در وضعیت پارادوکسیکال طلبکارانه قرار بگیرند یک روز آن را فاجعه ملی بدانند و یک روز خروج آمریکا را مصیبت جلوه دهند. پایان جنگ هم شبیه به همان است و بعد از ۸ سال جنگ فرسایشی نسخه قابل ارائه برای فرجام جنگ‌ندارند ؟ آیا باید نا آخرین قطره خون ادامه پیدا می کرد؟

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۲۴ اسفند ماه سال ۱۴۰۲

پیام هایی که به مقصد نرسیدند

#حمید_رستمی

بخش اول

رضا را اوایل در روزنامه فروشی آقای #موسوی می دیدم که تقریبا از تمام مجلات و نشریات موجود یک نسخه می خرید و لوله کرده و سربالایی را بالا می رفت.یک پسر همسن و سال خودم که تپل بود و سفید و با آن عینک ضخیم انگار خلق شده بود که بخواند و بخواند و بنویسد. تک فرزند بود و سوگلی و پدر شریف و کارمندش از نظر مالی همه جوره ساپورتش می کرد تا هر کتاب و مجله یی که دلش خواست بگیرد و بخواند. آنها که دیده بودند می گفتند در آن سن و سال یک اتاق دارد که تمام دیوارهایش کتابخانه است و آکنده از کتاب. سال اول دبیرستان که به حکم شانس و اقبال همکلاسی شدیم ردیف اول کلاس می نشست و بی سر و صدا بی آنکه با کسی داد و ستدی داشته باشد و حرفی برند گوشه کلاس حضوری آرام و مطمئن داشت که فقط سوال پرسیدنهای های معلم و می توانست روزه سکوتش را بشکند و او را به حرف درآود. فقط کافی بود یک بار کتاب درسی را مرور کند و مثل بلبل جواب سوال را پشت سر هم ردیف کند. همیشه هم لای کتاب هایش در آن کیف چرمی چند شماره از مجلات جوانان ، اطلاعات هفتگی، دانشمند و ....را می توانستی بینی و البته مجلات جدول همچون کتیبه را ! جدول حل کردن برایش همچون خوردن آب روان بود . انگار می خواست مشق بنویسد . سوال را نخوانده جوابش را می نوشت. تنها درسی که او را با مشکل مواجه می‌کرد ورزش بود و امتحانات آمادگی جسمانی از قبیل دراز و نشست ، بارفیکس و دویدن که همواره نمراتش لب مرزی بود و آن هم از صدقه سر معلمان ورزش که وقتی نمرات دروس دیگر را می دیدند شرم می کردند نمره تک برایش منظور کنند و در مدرسه بپیچد که فلانی تجدید شده آنهم در درس ورزش! چیزی شبيه مجید در #قصه_های_مجید! همان سال بود که فرصت را غنیمت شمردم و نزدیک اش شدم. نشستن کنار دستش تجربه بدیعی بود اینکه باید با منقاش از دهانش حرف بکشی بیرون . اینکه با جوابهای تک کلمه یی اش قانع نشوی و سوال دیگری بپرسی . اینکه بفهمی دنیایش چه رنگی است؟ در زمانه وفور اولاد یک تک فرزند چگونه در خانه حوصله اش سر نمی رود ؟ همه اینها سوالاتی بود که از رضا می پرسیدم و در نهایت با یک لبخند و جوابهای کوتاه دست به سرم می کرد. کار نوشتن و مطالعات رضا به این ها ختم نشد و خیلی زود سر از صفحات شعر و داستان مجلات معتبری چون جوانان و اطلاعات هفتگی در آورد. تقریبا در هر شماره یک داستان کوتاه و یا شعری جدی و طنز می توانستی از او سراغ بگیری. در زمانی که چاپ شدن اسامی آدمها در صفحه نامه های یک نشریه یی برای خودش کلاس محسوب می شد و آن را به تک تک آدمهای اطراف نشان می داد رضا در سکوت و آرامش و بی ادعا کار خودش را می کرد و اصلا تفاخری به آثارش نداشت و من به جای او از لذت بی حد و حصر کیفور می شدم و اینکه زیر هر شعر و داستان اسم رضا قهرمانی را ببینم و فردا با شور و شوق در کلاس از آن حرف بزنم برایش چندان جذابیتی نداشت. اما آنچنان هم اذیت نمی شد که واکنشی منفی نشان دهد. روزگار خوشی باهم داشتیم و علاقه مشترکمان توانسته بود که یک پل ارتباط حداقلی بین مان ایجاد کند. حالا دیگر وقتی جمعه ها با پدرش دوتایی راهی حمام عمومی می شدند
سلام و علیک کوتاهی می کردیم و او حتی تا سالها بعد از نوجوانی هم در حالیکه ساک حمام در دست پدر بود با سطلی در دست که حاوی مواد شوینده ،کیسه و شانه بود با نیم تر فاصله از پی اش روان می شد و همه محله از این حجم از رفاقت پدر و فرزند انگشت به دهان می ماندند. همیشه به میزان مطالعه و اطلاعات و نوشته هایش غبطه می خوردم و احساس می کردم سال‌های بعد که نویسنده معروفی شد از این خاطرات همکلاس و هم کلام بودن برای بالا بردن پرستیژ خودم استفاده خواهم کرد و مفتخر خواهم شد که با این نویسنده بزرگ رفیق بودم تا اینکه روزی از روزها پرستویی خبر آورد که رضا در همان بیست سالگی مزدوج شده و قاطی مرغها! آرام آرام سرش گرم زندگی شد و کمتر خبری توانستم از زندگی ادبی اش بگیرم.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۲۴ اسفند ماه سال ۱۴۰۲

پیام هایی که به مقصد نرسیدند!

#حمید_رستمی

بخش دوم

تا ده سال بعد که در جشنواره ای طنز چند روزی با #رضا_رفیع همنفس شدیم که در آن دوران دبیر سرویس شعر و ادب مجله جوانان بود و از صفحه طنز و سرگرمی و اشعار داغ شاطرخانه اش حرف ها زدیم و شاعرانی که در آن صفحه شناخته و معرفی شدند و شعرا و نویسندگان شهرستانی چقدر از این فرصت برای معرفی خود و آثارشان استفاده کرده اند.
وقتی اصالتم را پرسید و گفتم #شهر_گرمی در #استان_اردبیل. بدون هیچ مکثی پرسید "اون همشهری اتون چکار می کنه؟ #رضا_قهرمانی !" از تعجب چشمانم گرد شد که چگونه بعد از این همه سال در ذهنش مانده و فصلی مشبع از امتیازات نوشته هایش گفت و منی که دیگر مدتها بود از رضا هیچ خبری نداشتم.
چند سال بعد که سردبیر یک نشریه محلی در اردبیل بودم در یک عصر غم انگیز پاییزی بصورت کاملا اتفاقی رضا را در پیاده رو دیدم که تقریبا همان هیکل و اندام را داشت با سبیلی پر پشت و موهایی که گرد پیری رویشان نشسته و سیگاری در دست. آشنایی که دادم انگار از عمیق ترین لایه های ذهنی اش تصویر رنگ و رو رفته یی از پسرکی لاغر اندام و زردنبو را بیرون کشید که زمانی کوتاه با هم همکلام شده بودیم. چشمان خسته اش به زور لبهای غنچه شده اش را یاری کرد تا کمی ذوق کرده باشد.فقط پرسید چکار می کنی؟ با ذوق و شوق گفتم که همان علاقه مشترکمان را دنبال می کنم و نشریه دارم و اینها . باز هم فقط گوش کرد. بی آنکه بدانی اصلا رغبتی برای شنیدن دارد یا نه؟ رسما درخواست کردم که برایم بنویسد از هر آنچه دوست دارد از شعر و داستان یا هر چیزی که خودش می خواهد فقط می خواهم که باشد.گفت که کارمند اداره دارایی ست و سال‌هاست دیگر فضایی که من گفتم را نمی شناسد. هر چه اصرار کردم کمتر روی خوش نشان داد و پکی عمیق به سیگارش زده و خداحافظی کرد و در پیاده روی غمگین بین ده‌ها نفر گم شد. انگار که از اول نبوده و تمام آن سال‌های ابری را در خواب دیده ام. کاش می شد از آن معلومات بی انتها نسخه پشتیبان بگیری و بعدها بی دلواپسی از خراب شدن و از بین رفتن نسخه اصلی از آن استفاده کنی!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : مجله ##فیلم_امروز شماره ۳۷ فروردین ماه سال ۱۴۰۳
نگاهی به فیلم #تمساح_خونی ساخته #جواد_عزتی

کارگردانی متولد می شود

#حمید_رستمی

بخش اول

اصطلاح "تمساح خونی" به بازنده ای اطلاق می شود که دیگر چیزی برای از از دست دادن ندارد و بزرگترین ریسکش را انجام می دهد تا برای آخرین بار شانسش را امتحان کند و باختهای قبلی را جبران کند یا برای همیشه به زمین گرم بخورد اما جواد عزتی در مقام مت کارگردان و بازیگر کاری میکند که در انتها یک برنده تمام عیار تلقی شود؛ چه در بازیگری و چه کارگردانی!

تمساح خونی اصلاً شبیه کار نخست یک ستاره گیشه پسند نیست که حالا در ادامه رویا پردازی هایش خواسته طبعی آزموده و حوزه دیگری را تجربه کند. اتفاقاً در #سینمای_کمدی ایران نوید تولد کارگردانی خوش فکر و جاه طلب را میدهد که به حداقلها راضی نیست یک کمدی اکشن قصه گو و روایتگر که شباهتی به کمدیهای سردستی با قصه های دوخطی و شخصیتهای تکراری ندارد که از پشت هم ردیف کردن لطیفه های شبکه های مجازی و شوخی های جنسی و شلنگ تخته انداختن به جای رقص با ساختاری شلخته در سالهای اخیر پرفروش هم شده اند. عزتی سعی دارد با بهره گیری از همان بازیگران و قصه ای با بن مایه آشنا سطح کمدی فیلمش را لااقل در ساختار و شیوه ارائه و روایت داستان قدری بالاتر ببرد.
فیلم از همان لحظه شروع و تیتراژ و روایت گویی متفاوتش هم سعی در معرفی شخصیتها دارد و هم با وجه معماگونه خلاقانه اش قلابش را برای گیر انداختن مخاطب به کار میگیرد. در ادامه با تکامل خطوط اصلی ،داستان، فضا و شخصیتها شفاف تر معرفی میشوند و با ورود سریع به قصه و موقعیتهای ،پیاپی لحظه ای مخاطب را به حال خود وانمی گذارد تا در ادامه یک کمدی اکشن جذاب شکل بگیرد که با رعایت قواعد ژانر و طراحی ریتمی متوازن هم لحظه به لحظه با موقعیتهای خنده دار صحنه های بامزه خلق میکند و هم با سکانسهای تعقیب و گریز اتومبیل ها در خیابانها و بزرگراههای تهران در ساعات پایانی شب تماشاگر را به هیجان می آورد.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : مجله #فیلم_امروز شماره ۳۷ فروردین ماه سال ۱۴۰۳

نگاهی به فیلم تمساح خونی ساخته جواد عزتی
کارگردانی متولد می شود

#حمید_رستمی

بخش دوم

موش و گربه بازی هایی که این بار بین قطب مثبت و منفی و خیر و شر داستان در جریان نیست، بلکه مبارزه بین شر و شرتر است و مخاطب به سادگی با قطب شر ماجرا همذات پنداری می‌کند!

عزتی در چینش درست و بازی گیری مناسب از گروه بازیگرانش موفق عمل می کند و برخی از آن ها یکی دو پله بالاتر از کارنامه بازیگری شان ظاهر میشوند مثلاً #عباس_جمشیدی_فر که سال ها به عنوان بازیگر مکمل نقش های تلویزیونی در پله ای ثابت ایستاده بود. در این فیلم به عنوان زوج بازیگری جواد عزتی چنان درخشان است که انگار تازه کشف شده است. بده بستانهای حسی و کلامی با هومن در کنار بدبیاری های تمام نشدنی و حس عاشقانه ای که نسبت به دختری از طبقه متمول دارد، از پیمان شخصیتی با نمک و در عین حال ترسو ساخته که مهم ترین کار زندگی اش تلاش برای مجاب کردن هومن برای قورت دادن قورباغه اش است. در کنار او جواد عزتی با علم کامل به پتانسیلهای بازیگری اش بدون این که لحظه ای از کنترل خارج شود با فراغ بال بدون کمترین اضافه کاری یا شهوت دیده شدن و تمام عوامل را به خدمت خود گرفتن نقش هومن را مؤثر اجرا می کند. این نقش تفاوتهای اساسی با سایر نقشهای طنزش دارد در حالی که چیزی به نام لودگی و به زور خنده گرفتن از مخاطب جایی در فیلم ندارد و شرایط بغرنج هومن و پیمان در مواجهه با گردن کلفتها و چماق داران فرید است که موقعیت کمیک ایجاد می کند

#سعید_آقاخانی که در سالهای اخیر با نقش مرد میان سال خوش مشرب و بذله گو (نورالدین خان زاده ) برای همه جا افتاده این بار ایفاگر نقش بیوک گرداننده یک مرکز خرده پای شرط بندی است که شرکت کنندگان باید تا توان خوردن دارند از حریف سیلی بخورند و پولی برنده شوند تا بخش اندکی از پول برده شده به آنها برسد آقاخانی در قامت مردی پولکی که در ازای مبلغی حاضر به همکاری برای فراری دادن هومن و پیمان شده پرده دیگری از استعدادهای بازیگری اش را به نمایش می گذارد که در کنار شیرینیهای خاص خودش خباثت و مال دوستی اش بلایی به سرش می آورد که چند بار مرگ را به چشم ببیند و بعد با مبلغی اضافه باز در متن حادثه و کتک کاریها باشد. #الناز_حبیبی هم پس از سالها هم بازی شدن در سریالهای مختلف با عزتی که شیمی رابطه شان را پذیرفتنی کرده
حضوری مؤثر در پیش برد داستان دارد.
در قطب مخالف این مثلث #بهزاد_خلج (فرید) قرار دارد که یکی از کشف های بازیگری یکی دو سال اخیر است و سماجت و پشتکارش برای گیر انداختن رقبا و گرفتن پولها هر لحظه او را در موقعیتی جالب قرار میدهد خلج توانسته کاریزمای خاص فرید را همراه با دورویی و ریاکاری اش توأمان به خوبی نشان دهد و تبدیل می شود به آدم بد ماجرا تا در انتهای فیلم مخاطب از ضایع شدن و خراب شدنش نزد صاحب شرکت حسابی لذت ببرد.
ریتم یک دست و نماهای کوتاه و موجز همراه با موسیقی متناسب با حس و حال صحنه ها که با فیلم برداری استاندارد #سامان_لطفیان همراه شده ضرباهنگ و انسجام بصری خاصی به فیلم بخشیده، به خصوص اجرای ترو تمیز صحنه های تعقیب و گریز و اکشن فیلم را چند رده بالاتر از رقبا قرار داده است. در کنار آن هویت محیطی بدیعی که فیلم از طریق ارائه تصویری نادیده از دنیای مخفی و زیرزمینی شهر همچون باشگاه سیلی خوری و کازینوی خانگی ارائه میدهد و حضور سخت و پردنگ و فنگ در آن که یادآور مناسک حضور #تام_کروز در مهمانی شبانه چشمان تمام بسته استنلی کوبریک است و به شکل پارودی گونه ای داشتن کتاب قورباغه ات را قورت بده مجوز ورود به آن جمع پررمزوراز و مافیایی در نوع خود بامزه است. این موضوع نشان دهنده کار جدی و با برنامه عزتی برای ورود به دنیای فیلم سازی بوده و این که برای سرگرم کردن سینماروها تمام تلاشش را صرف کرده تا بدون افتادن در دام ابتذال شلختگی و سرهم بندی صحنه ها و دست کم گرفتن مخاطب با فکر روی جزییات، حتی تیتراژ پایانی را هم جذاب از کار درآورد. تا جایی که حتی برای صحنه های پوکر بازی از #پژمان_جمشیدی ، #کامبیز_دیرباز ، #مهران_غفوریان و مهدی حسینی نیا استفاده کرده که هم سطح بازی ها افت پیدا نکند و هم تعلیق لازم برای صحنه ها به بهترین شکل درآمده باشد.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@filmemrooz_official
... کارگردان: جواد عزتی
نگاهی به «تمساح خونی»👇
حمید رستمی
@filmemrooz_official ... کارگردان: جواد عزتی نگاهی به «تمساح خونی»👇
حمید رستمی🖋... «تمساح خونی» (جواد عزتی) اصلا شبیه کار نخست یک ستارۀ گیشه‌پسند نیست که حالا در ادامۀ رؤیاپردازی‌هایش خواسته طبعی آزموده و حوزۀ دیگری را تجربه کند. اتفاقا در سینمای کمدی ایران نوید تولد کارگردانی خوش‌فکر و جاه‌طلب را می‌دهد که به حداقل‌ها راضی نیست. یک کمدی-‌اکشن قصه‌گو و روایتگر که شباهتی به کمدی‌های سردستی با قصه‌های دوخطی و شخصیت‌های تکراری ندارد که از پشت هم ردیف کردن لطیفه‌های شبکه‌های مجازی و شوخی‌های جنسی و شلنگ‌تخته انداختن به جای رقص با ساختاری شلخته در سال‌های اخیر پرفروش هم شده‌اند. عزتی سعی دارد با بهره‌گیری از همان بازیگران و قصه‌ای با بن‌مایۀ آشنا سطح کمدی فیلمش را لااقل در ساختار و شیوۀ ارائه و روایت داستان قدری بالاتر ببرد.
فیلم از همان لحظۀ شروع و تیتراژ و روایت‌گویی متفاوتش، هم سعی در معرفی شخصیت‌ها دارد و هم با وجه معماگونۀ خلاقانه‌اش قلابش را برای گیر انداختن مخاطب به کار می‌گیرد. در ادامه با تکامل خطوط اصلی داستان، فضا و شخصیت‌ها شفاف‌تر معرفی می‌شوند و با ورود سریع به قصه و موقعیت‌های پیاپی، لحظه‌ای مخاطب را به حال خود وانمی‌گذارد تا در ادامه یک کمدی-‌اکشن جذاب شکل بگیرد که با رعایت قواعد ژانر و طراحی ریتمی متوازن، هم لحظه به لحظه با موقعیت‌های خنده‌دار صحنه‌های بامزه خلق می‌کند و هم با سکانس‌های تعقیب‌وگریز اتومبیل‌ها در خیابان‌ها و بزرگراه‌های تهران در ساعات پایانی شب تماشاگر را به هیجان می‌آورد. موش‌وگربه‌بازی‌هایی که این بار بین قطب مثبت و منفی و خیر و شر داستان در جریان نیست، بلکه مبارزه بین شر و شرتر است و مخاطب به‌سادگی با قطب شر ماجرا همذات‌پنداری می‌کند!...
«تمساح خونی» نشان‌دهندۀ کار جدی و بابرنامۀ عزتی برای ورود به دنیای فیلم‌سازی بوده و این‌که برای سرگرم کردن سینماروها تمام تلاشش را صرف کرده تا بدون افتادن در دام ابتذال، شلختگی و سرهم‌بندی صحنه‌ها و دست‌کم گرفتن مخاطب با فکر روی جزییات، حتی تیتراژ پایانی را هم جذاب از کار درآورد. تا جایی که حتی برای صحنه‌های پوکربازی از پژمان جمشیدی، کامبیز دیرباز، مهران غفوریان و مهدی حسینی‌نیا استفاده کرده که هم سطح بازی‌ها افت پیدا نکند و هم تعلیق لازم برای صحنه‌ها به بهترین شکل درآمده باشد...*
@filmemrooz_official
*متن کامل این نقد را در صفحات 70و71 سی‌وهفتمین شمارۀ «فیلم امروز» بخوانید.

#فیلم_امروز #فیلم #نقد_فیلم #تمساح_خونی #جواد_عزتی

کانال یوتیوب فیلم امروز
youtube.com/@filmemrooz
#هفت_صبح ۱۴۰۳/۱/۱۶

چشمه های جوشان هنر

#حمید_رستمی

بخش ۱

۱- #راضیه_برومند را اولین بار در سریال گرگ‌ها ( #داوود_میرباقری ) درک کردیم. هرچند که قبل از آن در چند کار عروسکی و داستانی حضور داشت ولی در ذهنمان چندان ثبت نشده بود. حتی سریال مهجور "حکایت آن مسافر گمنام" هم چنان در هاله‌ای از مه در خاطره‌ها جا خوش کرده بود که نمی‌توانستیم به یادش بیاوریم اما نقش دختر حکیم در "گرگ‌ها" با آن ملاحت خاص چهره‌اش و صدایی پر از مهر و خنده‌ای که همیشه به لب داشت و مادرانه برای پدرش هم دختر بود هم همدم و دستیار و هم آشپزی که چندان هم هنر آشپزی ندارد، حسابی به دلمان نشست. از ریشه اسم کوچکش می‌دانستیم که حتماً نسبتی با مرضیه برومند کارگردان "مدرسه موش‌ها" دارد که کارگردانی که هنوز آرایشگاه زیبا را نساخته بود، هنوز خودرو تهران ۱۱ را نساخته بود، هنوز خیلی از سریال‌های نوستالژیک بعدی را نساخته بود. بعدها فهمیدیم حدسمان بی راه نبوده و خواهر هم بوده‌اند اما زمان زیادی طول کشید تا بفهمیم خواهر بزرگتری به اسم "احترام" داشته اند که قبل از انقلاب مجری برنامه کودک بوده و حالا دوران عسرت و بیکاری را سپری می‌کند و وظیفه همسری یکی از مهم‌ترین بازیگران سینما و تئاتر و تلویزیون ایران را برعهده دارد. #داوود_رشیدی نامی نبود که به این راحتی‌ها بتوان از آن عبور کرد کسی که نقش‌های مهمی چون مفتش شش انگشتی (هزاردستان) را کار کرده بود و در همان سریال گرگها یک حاکم جبار رو به زوال را به تصویر می کشید و آن روزها محروم از پرده سینما بیشتر در تلویزیون بود و نقش نخست بسیاری از سریال‌ها، که یکی از بهترین‌هایش "عطر گل یاس" و برادر رنج کشیده و دور افتاده از دیگر برادری که در جوانی علی رغم مهری عمیق و الفتی بی بدیل به جور زمانه بریده بود و سی چهل سال بعد دلش برای لحظه ای دیدار می‌تپید. هنوز #مرضیه_برومند "زی زی گولو" را نساخته بود تا از خواهرزاده‌اش لیلی رشیدی رونمایی کند تا بفهمیم که هنر در این خاندان در خونشان جاریست و فقط کافیست که میدانی برای ابراز لیاقت‌هایشان پیدا بکنند. دیری نگذشت که پی بردیم همین راضیه خانوم همسر #بهرام_شاه_محمدلو دیگر بازیگر جذاب و تو دل بروی دهه شصت تلویزیون است که با "آقای حکایتی" در برنامه کودک از ما دلبری می‌کرد هنوز نمی‌دانستیم که هامون در گرگ‌ها با آن سر تاس و جملات نیش دار که خود را کچل بچه یی یتیم معرفی می‌کرد همان آقای حکایتی خودمان است و مدتی هم طول کشید تا بفهمیم که سال‌ها پیش توسط برادرش به صحنه‌های تئاتر راه یافته! برادری که هیچ نام و نشانی از او در هیچ تئاتر و سریالی نبود و یک روز راضیه خانم مهر این راز را گشود و از #جهانگیر_صمیمی_فرد که "میرشب" در سریال گرگ‌ها بود رونمایی کرد. کسی که برادر ناتنی آقای حکایتی بود و در دهه ۵۰ به واسطه حضور برادر راهی به صحنه یافته بود. هنوز کلاه به زمین زدن های میرشب و به "خشکی شانس" گفتن هایش مثل روز جلوی چشمانمان رژه می‌رود که شاید بارها و بارها آن بد اقبالی های سریالی را در زندگی تجربه کرده‌ایم!
۲ - شاید خود #علی_مصفا هم فکر نمی‌کرد که بعد از حضور در دو فیلم ضعیف امید (حبیب کاوش) و همه دختران من (اسماعیل سلطانیان) ستاره اقبالش بدرخشد و به زودی تبدیل به یکی از مهمترین بازیگران ایران شود و با چنان مداومتی کار کند که هنوز بعد از گذشت سه دهه از نخستین حضور تصویری‌اش باز هم بتواند براحتی وزن خود را به فیلم تحمیل کند. او که با فیلم پری جدی گرفته شد بعدتر "برج مینو" را با ابراهیم حاتمی‌ کیا کار کرد ولی سیمای کامل بازیگریش با فیلم لیلا (داریوش مهرجویی) شکل گرفت که همراه با رونمایی از دختر یکی از بزرگترین کارگردانان سینمای ایران بود کسی که قبلاً در کودکی در فیلم‌های پدر حضوری گذرا داشت ولی زوج بازیگریش با علی مصفا چنان دلپذیر بر پرده نشست که تا سال‌های سال بعد هم به کرات هم بازی شدند و براحتی موفق شدند لطافت رابطه در بازی دونفره شان را به مخاطب منتقل کنند. #لیلا_حاتمی خیلی زود با علی مصفا ازدواج کرد و هر چقدر نام #علی_حاتمی و زهرا خوشکام در کنارش سنگینی می‌کرد خیلی‌ها از اصل و نسب مصفا چیز زیادی نمی‌دانستند. در غیاب شبکه‌های مجازی آرام آرام خبرهایی به گوش سینما دوستان رسید که او نوه شاعر بزرگ امیری فیروزکوهی است و هنوز زمان لازم بود تا بدانیم که پدرش مظاهر مصفا استاد تمام رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران است و شاعر و مصحح متون و مادرش امیر بانو کریمی نیز استاد ادبیات فارسی و متخصص سبک هندی و صائب شناسی! همه این آدم‌ها چنان وزنی به خانواده مصفا می‌دادند که دیگر بازیگر و کارگردان شدن علی مصفا اتفاقی کاملا عادی تلقی می‌شد و آنچنان هم که شاهدان گواهند تا پایان عمر پرافتخار پدر در معیتش دست به زانو نشسته و سعی در برآورده کردن خواسته‌هایش و جلب رضایت والدین داشته باشد.
بقیه در بخش ۲
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۱۶ فروردین ماه سال ۱۴۰۳

خانواده خوب یا

چشمه های جوشان هنر

#حميد_رستمی

بخش دوم

۳- #علیرضا_داوودنژاد وقتی فیلم مصائب شیرین را ساخت یکی از نخستین فیلم‌هایی بود که مهر اکران درجه‌بندی به پیشانی اش خورد و مناسب کودکان و نوجوانان تشخیص داده نشد. همه می‌دانستند که داوود نژاد فیلم را خانوادگی ساخته و خیلی‌ها نقش خودشان را بازی می‌کنند. تا قبل از آن فقط برادرش محمدرضا به عنوان بازیگری شناخته شده در سینمای ایران فعالیت می‌کرد و سیمای شناخت شده‌ای از آدم‌هایی به ظاهر دلسوز و در باطن ریاکار را به نمایش می‌گذاشت اما فیلم مصائب شیرین حکایت دلدادگی دو نوجوان که از کودکی با هم بزرگ شده اند و در بازی‌های کودکانه فامیل گوششان با "عروسم" و "دامادم" پر شده و حالا خاطرخواه هم شده‌اند در حالی که خانواده‌هایشان رضایتی به این وصلت ندارند. فیلم همراه با معرفی #رضا_داوودنژاد و مونا داوودنژاد بود که در کنارشان احترام حبیبیان مادر کارگردان هم حضور داشت و البته شجاع حبیبیان! موفقیت فیلم باعث شد که داوود نژاد این ویژگی را تبدیل به امضای خود کند و بعدها به کرات از حضور خویشاوندان دور و نزدیکش از پسرخاله و شوهر خواهر گرفته تا دایی و پسر و دخترش در فیلم‌هایش استفاده کند و در بیشتر اوقات هم نتیجه مثبت بگیرد. این ویژگی هم باعث معرفی بازیگران جدید به سینمای ایران می‌شد و هم هزینه فیلم‌سازی داوودنژاد را به شدت پایین می‌آورد و می‌توانست با چند تا دورهمی خانوادگی فیلمی تدوین و راهی سینماها کند. رضا که در کودکی در فیلم بی‌پناه بازی کرده بود با این فیلم رسماً وارد سینمای ایران شد کمی بعد #زهرا_داوود نژاد با فیلم :بچه‌های بد" به سینمایی ایران معرفی شد و بعدها در فیلم شماره ۱۷ سهیلا (محمود غفاری) در نقش دختری که از سن ازدواجش گذشته و این موضوع به شدت آزارش می‌دهد درخشید. احترام حبیبیان هم که در مصائب شیرین، بهشت از آن تو و بچه‌های بد حضور داشت در "هوو" یکی از بهترین بازی‌های سینمایی اش را تجربه کرد. داوود نژاد در فیلم "مرهم" نقش پیرزن فیلم را به بازیگر دیگری داد که حسابی غوغا کرد بعدها مشخص شد که کبری حسن‌زاده زن بابای داوود نژاد است که او گشاده دستانه برای بالا بردن کیفیت فیلمش حتی از اقدام به عملی غیر معمول در جامعه سنتی ایران هم ابایی ندارد.
۴- خاندان #موذن_زاده همیشه برای اردبیل که نه، حتی برای کل ایران هم غنیمتی هستند. اعجازی که در صدای این خاندان به صورت موروثی ، نسل به نسل و فرد به فرد تکثیر می شود و یکی زیباتر از دیگری با حنجره طلایی خود مخاطبان را به سیر آفاق و انفس می‌برند به واقع کیمیاست. مردم اردبیل هر یک دست کم در برهه یی از زندگی خود شیفته این صداهای قدسی بوده اند و در کنج دل خویش با آنها بسیار گریسته و حتی شوق لذت را چشیده اند. "داوود" که کوچکترین برادر بود در دهه هفتاد جوانمرگ شد و بعد از آن هم "حاج رحیم" و همین اواخر هم "حاج سلیم". ولی خب سرچشمه زاینده حنجره موذن زاده ها هنوز به همان قوت برقرار است و حالا "ودود" وارث این اعجاز است و شهروندان دلباخته صدای او، که البته بیشتر موسیقی سنتی آذربایجان و ایران را در اولویت کاری خویش قرار داده و در کنار آن در سایر هنرها از جمله نقاشی و مجسمه‌سازی هم تبحر ویژه‌ای دارد و نقل است که #حیدر‌_علی_اف رئیس جمهور فقید جمهوری آذربایجان یک بار در نمایشگاه نقاشی "ودود" در باکو حاضر شد و بعد از دیدن تابلوهای خلق شده توسط این هنرمند ، چندان به وجد آمد که به شوخی حتی گفت که : "اگر به جای تو بودم موسیقی را کنار می گذاشتم و فقط می‌رفتم دنبال نقاشی!" ولی "ودود" در کنار هم، همه این هنرها را ادامه داده و هر سال چندین بار کنسرت هایش می تواند انبوه مشتاقان را به سالن کشانده و آنها را شادمان و راضی به خانه بفرستد.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۳۰ فروردین سال ۱۴۰۳

در جستجوی شکوه از دست رفته

#حمید_رستمی

بخش اول:

۱- #پاکو_خمس وارد #تبریز که شد کمتر هواداری سابقه طولانی بازی کردنش در تیم‌های بزرگی چون دیپورتیو لاکرونیا، رئال ساراگوسا ، رایو والکانو و تیم ملی اسپانیا خبر داشت ولی خیلی زود موتورهای جستجوگر به کار افتاد تا سابقه مربیگری اش در تیم‌های متعدد از جمله گرانادا، لاس پالماس و رایوالکانو هم رو بیاید و نوید ساخت یک تیم منسجم از #تراکتور خسته از ناکامی را به هواداران آذربایجانی بدهد. او خیلی زود تاثیرات اش را بر تیم گذاشت و یک فوتبال شناور، تکنیکی و همراه با پاسکاری‌های زیاد دوباره نام تراکتور را سر زبان‌ها انداخت. همه این‌ها تاثیرات حضور خمس بود تا جایی که در برهه‌ای حتی پچ‌پچه‌های حضورش بر روی نیمکت مربیگری تیم ملی هم شنیده شد اما هرچه بود فصل با باخت تلخ و باورنکردنی هفت بر یک در ورزشگاه آزادی برابر آبی پوشان پایتخت به پایان رسید اما این امر باعث ناامیدی مدیران نشد و به او اطمینان کردند تا تیفوسی‌های یادگار برای فصل بعد هم رویا پردازی‌های خود آغاز کنند.
فصل نقل و انتقالات مثل همیشه برای تراکتور همراه با گرد و خاک زیادی بود تا با خریدهای بزرگ و دستمزدهای کلان بتوانند با دو خریدار بزرگ بازار یعنی #سپاهان و #پرسپولیس رقابت کنند اما مثل همیشه هیچ کدام از این ستاره‌ها نتوانستند آنچنان که باید خودی نشان دهند تا مرد خوشتیپ زاده جزایر قناری بار و بندیلش را ببندد و دست همکارانش را گرفته و به خانه‌اش برگردد. واقعیت این است که با رویه پیش گرفته شده توسط مالک تیم، در طی چند سال اخیر سناریویی تکراری همه ساله با نقش آفرینی افراد مختلف روی پرده می‌رود و فصل با امید و آرزوی بسیار برای هواداران پرشمارش آغاز شده و در بزنگاه‌های مختلف و حساس چنان به زمین می‌خورند که فوتبال دوستان توان هضم آن را ندارند. با کمی دقت در نوع مربیگری و تاثیر ملموسش در روند حرکتی و بازی تراکتور می‌شد به این نتیجه رسید که این مربی به جز تبریز در هر شهر و هر باشگاهی حضور داشت نتایج به مراتب بهتری می‌توانست کسب کند ولو با بازیکنان کم نام و نشان تر! روند حاکم بر باشگاه تحت مالکیت "زنوزی" در طی این سال‌ها، نشان داده که مشاورانش شیوه درست فعالیت در ورزش ایران را یا نمی‌دانند یا مشورت‌های صحیحی ارائه نکرده‌اند که این باشگاه از صدر تا ذیل از افرادی استفاده می‌کند که سابقه چندان روشن و مثبتی در پستی که در اختیار گرفته‌اند ندارند و صرفاً با جذب نام‌های بزرگ که البته بیشتر بازیکنان مازاد سرخابی هستند به ریخت و پاش پرداخته و ذهن هواداران را از ناکامی‌ها پرت کنند و تیم را از آن روح سلحشوری مورد انتظار تیفوسی‌هایی که کیلومترها بیرون از شهر تپه نوردی می‌کنند تا به ورزشگاه برسند خالی کرده تا اندازه‌ای که یکی از بازیکنان جوان در ابتدای فصل به صورت کاملاً واضح و روشن اعتراف کرد که تعداد زیادی از همبازیانش صرفاً به میدان می‌روند تا وظیفه خود را انجام داده و ثانیه شماری می‌کنند تا بازی تمام شود بروند دنبال کار و زندگی‌شان!
سوگمندانه باید پذیرفت که پاکو خمس قربانی فضای حاکم بر باشگاهی شد که بسیاری از ارکانش نتایج تیم‌های دیگر لیگ برتر را تعقیب می‌کنند و بازیکنان بزرگش هنوز حواسشان در پی بازی‌های تیم‌های قبلی ست و درست به همین دلیل در بازی‌های بزرگ بازگشتی ذهنی کرده و همواره شکست خورده و تحقیر شده از زمین خارج می‌شدند و این با تراکتور دهه ۷۰ #واسیلی_گوجا که بازیکنانش سر و صورت جلوی توپ می‌گذاشتند بسیار متفاوت است. تیمی که #کریم_باقری ، #احد_شیخ_لاری ، #حسین_خطیبی ، #ستار_همدانی و.... را داشت که از زمین‌های خاکی عباسی و باغمیشه به زمین چمن باغشمال رسیده بودند و نمی‌خواستند این موقعیت را به سادگی از کف بدهند و پیراهن تیم را چون جا نماز مادرانشان مقدس می‌دانستند.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۳۰ فروردین ماه سال ۱۴۰۳

مربیان بزرگ ناکام در ایران

#حمید_رستمی

بخش دوم

۲- این همان گردابی بود که پیش ترها مربیان بزرگی چون #مصطفی_دنیزلی را که رکورد قهرمانی با سه تیم مهم و مختلف ترکیه یعنی گالاتاسرای ، فنرباغچه و بشیکتاش در سوپرلیگ این کشور را در کارنامه داشت به کام خود کشید و فقط توانست ۱۳ بازی روی نیمکت بنشیند و نحسی این عدد مصطفی پاشا را گرفت تا چمدانش را بسته و به کشورش برگردد هر چند که نتایجش در این حضور کوتاه مدت چندان هم بد نبود و فقط سه باخت را متحمل شد ولی باخت تحقیر کننده با چهار گل مقابل تیم #استقلال #استراماچونی که تا آن بازی، نمایش چندان درخشانی نداشت و بالعکس تراکتور با تماشاگران بی شمارش که کیپ تا کیپ در ورزشگاه نشسته بودند و انتظار یک برد بزرگ را می‌کشیدند و وقتی با گل زود هنگام محمدرضا آزادی مهاجم جوانش از آبی پوشان پیش افتادند همه چیز برای یک آتش بازی اساسی مهیا بود که ناگهان #شیخ_دیاباته ظهور کرد و با هت تریک خود مقدمات پیروزی چهار بر دو تهرانی‌ها را فراهم آورده و پایه‌های صندلی مربیگری دنیزلی را به لرزان کرد. این همان دنیزلی بود که بعد از یک حضور موفق در پاس تهران و ارائه بازی‌های چشم نواز و تماشاگر پسند در یک قدمی فتح جام در هفته‌های آخر به خاطر مسائل مالی به اصفهان نرفت تا با باخت تیمش از جام دور شود و بعدتر دو بار در عرض ۵ سال به پرسپولیس بیاید و تلاش کند تا کشتی به گل نشسته سرخ‌ها در آن روزگار را به ساحل آرامش برساند که البته هر دو بار علی رغم بازی‌های زیبا و تماشاگر پسند نتوانست کارش را تداوم بخشد و بار اول در ۳۰ بازی ۱۴ برد و ۵ باخت کسب کرد و در برهه دوم بعد از کسب ۹ باخت از ۲۴ بازی از سرخ پوشان جدا شد.
۳- #رولند_کخ هرچند هیچ وقت تجربه سرمربیگری نداشت ولی سال‌های سال دست راست کریستوف دام در #بایر_لورکوزن بود که در آن روزگار موی دماغ بایرن مونیخ در بوندسلیگا بود و رقابتی پایاپای با این تیم بر سر کسب عنوان قهرمانی داشت اما در حساس‌ترین برهه هر بار کم می‌آورد تا به مقام دوم قناعت کند و حسرت قهرمانی این تیم در بوندسلیگا سال‌های سال بعد هم پابرجا بماند تا فردی مثل ژابی آلونسو پیدا شود و موفق شود که در فصل حاضر ۵ هفته مانده به پایان رقابت‌ها غول همیشگی آلمان را به حاشیه رانده و خود شاهد پیروزی و جام قهرمانی را به آغوش بکشد. کخ مغز متفکر باشگاهی در این سطح بود که توسط #علی_فتح_الله_زاده جایگزین منصورخان دل شکسته شد که نخستین دوره لیگ برتر ایران را در حالی در انزلی با شکستی غیر قابل باور از دست داد که حتی #علی_پروین سرمربی وقت پرسپولیس هم انتظار چنین تعارفی از سوی رقیب را نداشت و یقین داشت که دست کم آبی پوشان یک تساوی از قوهای سپید انزلی کسب کرده و جام را به تهران خواهند آورد اما چنین نشد تا منصورخان برای همیشه عطای مربیگری را به لقایش ببخشد و گوشه‌ای بنشیند.
تمرینات مدرن رولند کخ امید را در دل هواداران زنده کرد تا یکی دو ماه بعد از آن فاجعه بزرگ دوباره سر پا بایستند و برای قهرمانی بجنگند از طرفی فتح الله زاده با حفظ بهترین بازیکن فصل قبل یکی دو بازیکن هم جذب کرد تا کخ در هر پستی دو بازیکن درجه یک داشته باشد. همه چیز بر وفق مراد پیش می‌رفت مسابقات دوستانه پیش فصل با عنوان جام اتحادیه با قهرمانی آبی‌ها همراه شد و در دو بازی نخست لیگ برتر چنان کلاس بالایی از بازی فوتبال را به نمایش گذاشتند که حتی بدبین‌ترین افراد هم در موفقیت مرد قد بلند آلمانی شک نداشتند اما خیلی زود خزان آبی‌ها از راه رسید و اختلافات درون تیمی و باخت‌ها و تساوی های پشت سر هم عرصه را روز به روز به رولند که نخستین تجربه سرمربیگری اش را از سر می‌گذراند تنگ کرد تا او بعد از کسب ۴ باخت و هفت تساوی در ۱۸ بازی لیگ برتر و حذف زود هنگام از رقابت‌های جام حذفی لیگ قهرمانان آسیا برای همیشه با نفر اول بودن خداحافظی کرده و به همان دستیاری قناعت کند.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۶ اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳

راویان کم نام و نشان شیرین گفتار!

#حمید_رستمی

بخش اول:

۱- پدر یک روایت گر بالفطره بود. در شب‌های دراز پاییز و زمستان که نه تلویزیون و رادیو بود و نه برق، چراغ زنبوری بر سقف آویزان می‌شد و همه تن گوش می‌شدیم تا سیر تا پیاز مسافرت‌های کوتاه و خاطرات تمام نشدنی اش از دوران کودکی و جوانی را با ترسیم تمام شرایط محیطی ، جغرافیایی و حتی آب و هوایی تعریف کند و هر نیم ساعت یکبار با تلمبه ، باد چراغ زنبوری را تنظیم کرده و از آن روز سرد برفی بگوید که روس‌ها برای دستگیری مخالفانشان بازگشته بودند و "سُرخای" نوجوان چوپانی که به خاطر یک خرده حساب شخصی کودکانه، یکی از فامیل‌های نزدیکش را به سالداتها لو می‌داد و التماس مرد متواری و جمله‌های "سرخای! جان من داد نزن! دورت بگردم آخه من دایی اتم !" و سرخای به توجه به تمناهای مرد بیشتر داد می‌زد :" آهای سالدات اونجاست... اونجاست!" یا وقتی که از دوران جبهه و چگونگی رفتن از مبدا تا مقصد و اینکه شب را کجا سر کرده‌اند و چه خورده اند و با کی بودند و چه‌ها کرده‌اند همه را ریز به ریز تعریف می‌کرد و از آنجا که هیچ خرده برده و کار پنهانی نداشت و نه اصلاً اهل نشئجات بود نه خمره جات و نه زن بازی، با خیال راحت تمام جزئیات اتفاقات روزمره خود را هم هر شب نقل می‌کرد و حتی گاه خواب‌هایش هم اتفاقی جالب محسوب می‌شد و از آن عصری می‌گفت که به روستایی جهت دیدار رفیق جانی رفته و وقتی در برابر تعارف زنانی که بر سر تنور نان می‌پختند قرصی نان گرفته و سق زده بود و شبانه تا چشم روی هم می‌گذاشته دستی پر مو با بچه گربه‌ای یک روزه ، در تاریکی شب از در داخل می‌شده و بچه گربه را دم دهانش می‌گذاشته و مجبور می کرده بخوردش و او از شدت اشمئزاز از خواب می‌پریده و لیوانی آب خورده و دوباره می‌خوابیده و دوباره همان دست و همان بچه گربه و دوباره و چند بار از خواب پریدن و اضطراب و نگرانی که تا پایان عمر تبدیل به یکی از بدترین خاطراتش شده بود و می‌گفت به گمانم تا خود صبح آن بچه گربه را کامل و تا آخر خوردم و همیشه به آن قرص نان مشکوک بود که شاید صاحبش راضی نبوده و یا مالشان قاطی داشته است چنانکه بعدها هم دیگر هیچ وقت با گربه جماعت سر سازگاری نداشت و هر وقت در حیاط و کوچه تعداد گربه‌ها از یکی دو تا بیشتر می‌شد طی مراسمی خاص یک گونی به دست گرفته و آنها را داخلش می‌انداخت و می‌برد تا در محله‌ای دیگر ایز گم کند. این شدت بی‌ علاقگی به حدی بود که "عمه زری" هم وقتی داخل حیاط گربه‌ای چیزی می‌دید می‌گفت زود از حیاط بیرونش کنید که پدرتان خوشش نمی‌آید! حالا کجایی ببینی که مهدی پنج شش گربه قد و نیم قد را در صدر و ذیل خانه مهمان کرده است؟!
۲- هر چقدر که عمو ابراهیم در توصیف از قدرت واژه‌ها و صناعات ادبی بهره می‌جست و برداشت خودش را از روایت با کمی دستکاری زیباشناسانه به مخاطب ارائه می‌کرد و با جملات وزینش اعجاب شنونده را بر می انگیخت پدر صداقت در روایت و امانتداری و داستان گویی سر راست را الگو قرار داده بود و نگاهی رئالیستی به اتفاقات داشت. در دوران جنگ و در کردستان به خاطر تبحری که در شکسته بندی داشت و اهالی منطقه از آن آگاه شده بودند ، مهمان خانه یی شده و برای جا انداختن پای طفلی در روستا همت گمارده بود و در پی ابراز لطف صاحبخانه به همراه جعفر آقا مجبور شده بود که شام را مهمانشان شود و در حین تناول شام یک دفعه در خانه به صدا درآمده و دو سه نفر از افراد مسلح کومله وارد خانه شده و با دیدن دو مهمان با لباس ژاندارمری شاخ بر سرشان سبز شده بود. پدر این‌ها را که تعریف می‌کرد رنگ از رخسارش می‌پرید و خود را کاملاً در وضع آن شب قرار می‌داد که با جعفر آقا اشهدشان را خوانده بودند ولی صاحبخانه پادرمیانی کرده و گفته بود مهمان منند و کسی نمی‌تواند کاری با آنها داشته باشد و کومله ها هم تا آن حد جوانمرد بودند که به حرمت صاحبخانه راهشان را کج کرده و بروند پی کارشان و شاید این روابط عمومی بالایش بود که بعدها یکی از عمیق‌ترین روابط خانوادگی را با آقای فتحی رقم زد که کرد سنی از کامیاران بود که تا به امروز هم ادامه داشته و گاه احوالی از هم می‌پرسیم .
۳- شاید یکی از دلایل اصلی ارتباط برقرار نکردن پدر با #تلویزیون همین نکته بود که با آمدنش، مرجعیت پدر در روایت و قصه‌گویی را زیر سوال برد. حالا دیگر هرکس دنبال فیلم و سریالی بود که آن شب از شبکه اول یا دوم پخش می‌شود از #اوشین و #هانیکو گرفته تا آیینه و #سلطان_و_شبان‌. و پدر همواره با نگاهی پر از ابهام این حجم از عطش امان برای تماشای تلویزیون را درک نمی‌کرد و در بیشتر اوقات یا در اتاق دیگری با هم سالانش می‌نشست و از قدیم و جدید حرف می‌زدند و یا پشت به تلویزیون می‌نشست.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354
در نظرش تنها بخش قابل پیگیری تلویزیون اخبار بود و آن هم ماقبل آخرش و اطلاعیه ستاد بسیج اقتصادی در مورد اعلام شماره کوپن سهمیه قند و شکر و روغن و بقیه به کفر ابلیس هم نمی‌ارزید و وقتی در خاموشی‌های گسترده برق در دهه ۶۰ فرصتی پیش می‌آمد و چراغ لامپای نفتی به اجبار همه را در نقطه‌ای از خانه دور هم جمع می‌کرد، پدر گل از گلش می‌شکافت به یاد ایام قدیم شروع به روایت می‌کرد و یکی دو ساعتی حال خوش به جمع می‌داد که استرس وصل نشدن برق از دست رفتن سریال را داشتند و به محض روشن شدن لامپ‌های خانه با عجله صلواتی فرستاده و به سمت تلویزیون سیاه و سفید یورش برده و منتظر روشن شدن صفحه و ارزیابی خسارت وارده از بابت از دست دادن دقایق سریال می‌شدیم و روایت در دهان پدر می‌ماسید و آشکارا دل آزرده می‌شد و این جعبه جادو بیش از پیش برایش غیر قابل تحمل می‌گشت چرا که او تا ۴۰ سال بعد هم تلویزیون را با سلطان و شبان و بع بع گفتن علیرضا خمسه جوان در یک تئاتر تلویزیونی به نقش چوپانی که گوسفندها را بالا کشیده بود و حالا در پاسخ قاضی و صاحب گله فقط بع بع می‌کرد به یاد می‌آورد.
۴- مش نورالله یکی از نخستین بقال‌هایی بود که در عمرم دیده بودم و با آن ریش همیشه اصلاح شده و چاقی مفرط به دل می‌نشست. سال‌ها بعد که دیگر چوب از دستش افتاده و مغازه‌اش تقریباً خالی از اجناس شده بود برای گذران روزگار هر صبح به مغازه می‌آمد و تا شب می‌نشست و با هم سن و سالانش می‌گفت و می‌خندید و در طی روز شاید چند سطل ماست و چند کیلو شیر و سیب زمینی و پیاز می‌فروخت ولی شکر خدا می‌گفت و خم به ابرو نمی‌آورد در آخرین تجربه‌های اقتصادی ام چند سالی در نوجوانی به شغل شریف بقالی اشتغال پیدا کردم و شدم همسایه دیوار به دیوار مغازه مش نورالله که با صد و چند کیلو وزن انبانی پر از متل‌ها و مثل ها و خاطرات درجه یک با خود داشت و عصرهای تابستان که آفتاب مستقیم به داخل مغازه می‌زد لاجرم می‌رفتیم آن سوی خیابان و در نیمکتی چوبی کنار هم می‌نشستیم و از دانش ذاتی‌اش بهره‌مند می‌شدیم و از پسر خردسالی می‌گفت که در دوران قحطی از گشنگی و ضعف در حال موت بود و گاهی چشمان رنگ پریده‌اش را باز می‌کرد و از پدر تکه یی نان طلب می‌کرد و پدر عاجز از تامین نان التماس می‌کرد که تو را خدا آب بخواه... آب ‌! می گفت و اشک در گوشه چشمانش حلقه می‌زد یا از آن روزی می‌گفت که واعظ محل برای پررونق شدن مجلسش همه را دعوت می‌کرد تا پای وعظش بنشینند و چگونگی غسل و وضو را آموزش می‌داد مش نورالله از پایین خنده کنان و به مزاح می‌گفت " آره خوبه این مسائل را همین دوران کودکی یاد بگیریم تا در آینده به کارمان بیاید! مرد حسابی ما همه بالای ۷۰ سال سن داریم و تمام غسل‌ها و وضوهایمان را گرفته‌ایم!" یا آن خاطره بامزه‌اش که بچه ۷ ساله آمده بود دم مغازه‌اش و صدایش می‌کرد بیاید داخل مغازه و مش نورالله که در سایه عصر تابستان اینور خیابان لمیده بود اصرار می‌کرد که هر چه می‌خواهی بگو چون احتمال زیاد ندارمش و کودک می‌گفت بیا تا بگویم پیرمرد با آن وزن بالا مجبور می‌شد بلند شود و عرض خیابان را طی کرده و برود داخل مغازه‌اش تا کودکی اسکناس ۲۰ تومنی مچاله شده یی از جیب درآورده و بگوید پول خرد می‌خواهم! بیچاره مش نورالله باید جواب منفی می‌داد و باز آن مسیر را طی می‌کرد و برمی‌گشت و با همان خنده‌های جادویی‌اش می‌گفت که اینجا هرکس جنس بخواهد می‌رود مغازه رستمی‌ها ولی وقتی پول خرد می‌خواهند مشتری من می‌شوند.
۵ -رضا پسر کپل و تو دل برویی بود که یک سال بیشتر از من داشت و در تمرینات تئاتر با هم صمیمی‌تر شده بودیم تا جایی که پی برده بودم صدایی خوش در آواز دارد ولی به دلیل کم رویی ذاتی و حجب و حیایش نه کسی از این توانایی اش خبر دارد و نه اصلاً حاضر است پیش کسی بخواند. گاهی با هزار جور ناخنک و تهیج و تحریک مجبور می‌شد یک دهان بیاید و بعد ما را تشنه در لب جویی ول کرده و برود و هی از من اصرار و از او انکار که صدایم بلند است و الان کسی می‌شنود و آبرویم می‌رود تا اینکه یک روز با هزار تمنا و خواهش بر بالای کوهی در بیرون شهر تمام شرایط آماده شد و گفتم حالا بخوان نه کسی صدایت را می‌شنود و نه چیز دیگر، این کوه و این تو! باز هم خواست بهانه بگیرد و گفتم رضا جان! آمدی نسازی‌ها، ناسلامتی تو می‌خواهی بازیگر شوی من که می‌دانم صدایت فوق العاده است! قبلا هم خوانده‌ای حالا کمی بیشتر بخوان فقط! گفت نه اینجوری نمی‌شود باید آهنگ هم کنارش باشد گفتم رضا جان من اینجا میان این تخته سنگ‌ها از کجا مشکاتیان و موسوی بیاورم که برایت بزنند و بخوانی؟ بعد از کلی نازش را کشیدن بالاخره چشمانش را بست، نفسی عمیق کشید و شروع کرد: "دوش دور از رویت ای جان ...!"چه می‌خواند رضا و چه می‌کرد با دل آدم در آن طبیعت زیبا! حیف که دیگر نخواند حیف که دیگر بازی نکرد حیف که فقط ازدواج کرد و شد یک مرد ایده ال زندگی!
HTML Embed Code:
2024/04/25 19:12:04
Back to Top