TG Telegram Group Link
Channel: گاه‌نقد آیینه
Back to Bottom
گاه‌نقد آیینه
درود و سلام و عرض ادب و احترام به پیشگاه اهالی آستان جانان و درودی ویژه تقدیم به شاعر ارجمند غزل این هفته آستان با غزلی یازده بیتی مواجه هستیم که شاعر گویا میلی به پایان دادنش نداشته است که موضوع را موضوعی در جریان و ممتد و زنده می‌داند. غزل ما در بحر رجز…
...دلیل ضعف تالیف است و نمی‌توان همواره آن را بر ویژگی زبانی شاعر دلالت کرد)از همین دست موارد می‌توان به درهم کردن و جابجایی ارکان جمله، حسب عادت و زبان شعری شاعر نیز اشاره کرد (که ممکن است تحت تاثیر ضرورت وزنی باشد)البته این کار برای ابراز تاکید شاعر بر رکنی از جمله نیز انجام می‌شود اما نمی‌توان منکر تاثیر زبان شخصی شاعر در این جابجایی‌ها باشیم (برای مثال در غزل ما، در سه موقف، مصرع با قید زمان آغاز شده است که در یک مورد آن هیچ تاکید خاصی بر زمان وجود ندارد(این‌جا حصار قلعه شب بس بلند است)و طبیعتا باید تاکید بر بلندی باشد که به نظر می‌رسد شاعر در جابجایی ارکان از عادت زبانی خود پیروی کرده است.)اما اینکه به جای خان/خوان هفتم، شاعر از ترکیب "خان هفت"بهره برده است به نظر می‌رسد کاملا در الزام عروضی اسیر آمده. حال که درباره نحو زبان سخن می‌گوییم، کاملا در پیوند است اگر نگاهی به بیت مقطع نیز بیفکنیم.

در اهمیت بسیار زیاد مطلع و مقطع در غزل فراوان شنیده‌ایم و نیازی به تکرار نیست که چرا باید این دو بیت را قدرتمند ترسیم کرد! اما در مصرع دوم مقطع این غزل شاعر به ضرورت وزن، در ساختار یک ضرب‌المثل شناخته شده دستی برده است که بیت را مصدوم ساخته، اگر به ساختار آن جمله مشهور توجه کنیم، شیوه ساخت اینگونه است؛ رومیِّ روم/ زنگیِّ زنگ
و روم رومی/زنگ زنگی که شاعر به کار برده دارای ایراد معنایی است و زبان، معنایی غیر آنچه شاعر خواسته است، افاده می‌کند.

زبان این غزل به هیچ عنوان پیچیده و غامض نیست و به نظر می‌رسد یکی از توفیقات شاعر، در عین رعایت سادگی زبان، فرو نیفتادن در دام ساده‌نویسی مبتذل معاصر است و اینجا شاعر توانسته با استفاده از برخی واژگان(تعبیر، شرنگ، کام، ناخلف، حصار، تیمور، دیو و...)که واژگانی مهجور و بدون کاربرد هم نیستند، از ساده نویسی مبتذلی که پیش از این بارها آن را توصیف کرده‌ام، بگریزد. می‌توان حدس زد که شاعر محترم در ساختن ترکیبات مختلف تواناست و آوردن مجموعه‌های ترکیبی چون "حریر برگ گل‌ها"،"حصار قلعه‌ی شب"و "ناخلف فرزند نسل نامیان" این توانایی را نمایش داده است.(درباره تتابع اضافات و کاربرد منفی و مثبت آن در شعر در برخی نقدهای مکتوب، پیش از این مواردی را متذکر شده‌ام و تکرار نمی‌کنم اما در این غزل من به عنوان یک مخاطب و نه منتقد، "نشانِ شیرِ سنگی" را بدون هیچ مکثی می‌پذیرم اما آوردن یک در ابتدای این ترکیب، برایم هیچ توجیهی ندارد!)

از آنجا که نمی‌خواهم درباره این اثر سخن بیش از این به درازا بکشد(به دلیل عرصه و مجال یک گروه تلگرامی) با ذکر این موضوع که پراکندگی عاطفه و بی مرجع ماندن آن و همچنین ضعف روند منتج اندیشگی در شعر را ناشی از تنگ بودن قالب غزل برای محتوای مورد نظر شاعر می‌دانم، نکاتی را درباره برخی ابیات یادآور شده نقد را به پایان می‌رسانم.

-در بیت اول، مصرع دوم در شرح "فقدان آنچه باید باشد" موفق است، اما مصرع نخست این توفیق را ندارد و شاعر ظرفیت این مصرع را با اشاره به نام دو ساز عود و چنگ، از دست داده است. فقدان نغمه عود، می‌تواند فقدان دیگر سازها را نیز بیان کند و نیازی به تکرار همین نفی در حق چنگ نیست و شاعر می‌توانست فقدان دیگری را به گزارش خود در مطلع اضافه کند.

-در بیت دوم تشخیص مرجع ضمیر َش کمی دشوار است و مخاطب باید حدس بزند که این ضمیر به ایران و سرزمین آرش باز‌می‌گردد و البته این ارجاع به شکل طبیعی در ذهن مخاطب انجام می‌شود اما آنچه شاعر مد نظر داشته است، حد و حریم اهریمن بوده و آرش در این بیت تیر خود را به سرحدات اهریمن می‌زند! این بیت علاوه بر ایرادی که گفته شد، از توصیفی نابجا نیز رنج می‌برد و آن وصف دشمن در این داستان اساطیری به اهریمن است! باید توجه داشت که انیرانی بودن الزاما به معنای اهریمنی بودن نیست(تا چه رسد به اهریمن بودن) و ایرانی بودن نیز الزاما به معنای اهورایی بودن نمی‌باشد! اگر به شیوه توصیف بزرگانی چون فردوسی در این زمینه توجه کنیم، درمی‌یابیم که بدی و خوبی امری منتشر نزد آدمی‌ست و شخصیت‌ها بنا بر تورانی یا ایرانی یا رومی و...بودن به خوب و بد تقسیم نمی‌شوند.

-در بیت چهارم استفاده از مصدر نمودن در دو معنای (زین)کردن و جنگی را ایجاد کردن، همراه با حذف"نماید" به قرینه لفظی قدری پیچیدگی پیش آورده است و در نظر نخست مخاطب را سردرگم می‌سازد(رستمی نیست که اسب خود را زین نماید و جنگی را ...ایجاد کند) از نظر سلیقه شخصی این صورت‌بندی را می‌پسندم ولیکن پسند سلیقگی یک مخاطب، معیار نیست و گمان می‌کنم باید برای این سردرگمی چاره اندیشید.

-کنار هم قرار گرفتن پدیده عینی غرش شیر و ببر(اینجا نیز شاعر ورجاوند ما ظرفیت مصرع را با گزارش نبود غرش شیر و ببر، ضایع کرده است و می‌توانست پس از نبود غرش شیر، به مصداق دیگری از فقدان اشاره می‌کرد و نه نبودن غرش ببر)...

#نقدشعرآستان‌جانان
@gahnaghd
گاه‌نقد آیینه
...دلیل ضعف تالیف است و نمی‌توان همواره آن را بر ویژگی زبانی شاعر دلالت کرد)از همین دست موارد می‌توان به درهم کردن و جابجایی ارکان جمله، حسب عادت و زبان شعری شاعر نیز اشاره کرد (که ممکن است تحت تاثیر ضرورت وزنی باشد)البته این کار برای ابراز تاکید شاعر بر رکنی…
...در کنار پدیده ذهنی و انتزاعی " ارتفاع ماه در ذهن پلنگ" دست به تلفیقی خطیر در امر توصیف زده است(نفس کنار هم قرار دادن پدیده‌های عینی و انتزاعی خطیر و در صورت توفیق بسیار موثر است)و موفق بوده است و علت این موفقیت نیز یگانگی بستر توصیف(درندگان) در بیت است، توضیح اینکه با این روش می‌توان توصیف را عمق و گستره بیشتر و توام بخشید.

-بیت ششم و هفتم و دهم را می‌توان نمونه‌هایی کامل از به ثمر نشستن زبان شعر شاعر دانست که صلابت و رسایی کلام را با یکدیگر همراه کرده است و بدون تردید تکرار چنین ابیاتی برای این شاعر دشوار نیست کما اینکه دیگر ابیات این غزل نیز با قدری چکش‌کاری به این اوج خواهند رسید اما اجازه می‌خواهم این موضوع را تکرار کنم که ما با (مثنوی یا)قصیده‌ای "غزل شده" مواجه هستیم که در این فرایند تبدیل شاعر به اجبار دست به حذف و خودسانسوری ادبی(و نه سیاسی) زده و شعر را تا حدود زیادی ابتر کرده است.(جزیرگی ابیات نیز به همین دلیل است و به نظر نمی‌رسد شاعر در پی ارائه ابیات مستقل در بافت غزل بوده باشد.)

-در بیت هشتم استفاده از "نامیان" دو معنا را متبادر می‌کند(نام‌آوران و نامی‌ها به معنای گیاهان)که ناشی از ناآشنا بودن جمع بستن نامی با "ان" است و گمان می‌کنم آوردن جانشین مناسب برای این واژه لازم است و چندان هم دشوار نیست.

غزل مورد بررسی را به قلم شاعری توانمند ارزیابی کرده‌ام که کوشیده است در قالب غزل، روایتی را بگنجاند که جز در مثنوی و قصیده امکان پذیر نیست و اثر مورد بررسی را اگرچه ارزشمند دیدم ولی این تجربه تبدیلی را موفق نیافتم. برای شاعر ارجمند و قلم توانای ایشان آرزومند موفقیت و کامیابی در عرصه‌های زندگی و دانش و هنر هستم.

با احترام
یزدان رحیمی

#نقدشعرآستان‌جانان
@gahnaghd
گاه‌نقد آیینه
نه نغمهٔ عودی، نه آوازی، نه چنگی نه بر حریر برگ گل‌ها آب ورنگی نه آرشی تا اهرمن را پس نشاند حدّ و حریمش را زند تیر خدنگی نه شیر مردی تا پس از مرگش بسازم روی مزارش یک نشان ِ شیر سنگی نه رستمی تا رخش خود را زین نماید بادیو‌های بعد خان هفت، جنگی نه غرّش…
درود و عرض ادب و ارادت خدمت شاعر ارجمند و دوستان و استادان آستان نشینم

اجازه می‌خواهم تا تنها با تکیه بر شکل ذهنی شعر به داوری آن بنشینم.

مفهوم کانونی غزل بیان ملامت و مرارت اجتماعی- سیاسی زمانه است و شاعر دیگر گویی امیدی به تغییر در اوضاع آن نمی‌بیند. به قول خانم سایه اقتصادی‌نیا چنین مفهومی را می‌توان در طیف مفاهیم «سیاه» گنجاند که بیانگر مرگ و زوال و ناامیدی‌اند.

یکی از مفاهیم کلیدی غزل قید نفی «نه» است که شاعر در راستای تصویرسازی‌ها و بیان فضایی حاکی از اندوه و تاریکی از آن به درستی بهره برده‌است، اما بیانی این‌چنینی که در مفهوم خود از برانگیزانندگی تهی باشد، به زعم بنده، نوعی کاستی در رسالت هنری به شمار می‌رود. زیرا هنرمند و شاعر از واقعییات زمانه است که به سوی حقیقت خیز بر‌می‌دارد. در این غزل، به لحاظ مفهومی، دایرهٔ بسته‌ای رسم شده که راه برون‌شد از آن، غیرممکن فرض گردیده‌است. از این رو، نمادهای جانداری که به خدمت گرفته شده‌اند به جای والایی، شکوه و هیبت، از درون تهی و به شیران بی یال و دم مبدل شده‌اند. «آرشی نیست»، «نه رستمی» و ... گویی دیگر فتحی نیست... آیا نمی‌توان گفت: «من ماهیم، نهنگم، عمانم آرزوست» که البته یادآور می‌شوم، از آوردهای مفهومی در این راستا، بیت: «دریا اگر بر خویش می‌پیچد ز درد است / موج است می‌جوید نشان نهنگی»

چنانکه پیداست، پیکرهٔ غزل، ساختار مفهومی یکدستی دارد، اما نبود حس برانگیزانندگی کاستی کار به شمار است. از این رو، می‌توان گفت، روساخت هر بیت به طور طبیعی متغیر و متنوع است، اما ژرف‌ساخت آن‌ها دوری و دایره‌ای است.
از غزل‌تان لذت بردم. برخی ابیات را به لحاظ اندیشگی واقعا درخور تحسین‌ یافته‌ام : «همواره رفتن نیست تعبیر رسیدن / گاهی است راز قصه محتاج درنگی»
و نیز آزادگی‌تان را می‌ستایم.

(دکتر بهروز آقابابایی رودباری)

#نقدشعرآستان‌جانان
@gahnaghd
گاه‌نقد آیینه
نه نغمهٔ عودی، نه آوازی، نه چنگی نه بر حریر برگ گل‌ها آب ورنگی نه آرشی تا اهرمن را پس نشاند حدّ و حریمش را زند تیر خدنگی نه شیر مردی تا پس از مرگش بسازم روی مزارش یک نشان ِ شیر سنگی نه رستمی تا رخش خود را زین نماید بادیو‌های بعد خان هفت، جنگی نه غرّش…
بادرودی گرم  محضردوستان وبزرگواران گروه
وباسپاس فراوان از بانوآستانه ارجمند وراحله بانوی گرامی که درکار هماهنگی وخوانش برنامه‌ی نقد یاریگر بودند
به صرف این که شاعر این شعررامی شناسم وسخت ارادتمندم،امیدوارم آن واین، اندک تاثیری در نگاه و قضاوتم ایجاد نکند
احمد دبّاغی وشعرش عین همند؛هم از نظر سادگی وروانی و هم از جهت صداقت وراستی.ومن که عمری بااو هم محل وهمکار ودوستم ،این دو(صداقت وسادگی)رابه حقیقت دریافته ام ؛وکمترجایی درشعرش دیده ام که خودِ خودش نباشد.
احمد،شعررا به خوبی می شناسد ،به همان اندازه که من اورا.امّاباتمام قدم وقلم زدن هایش درقالب های متنوّع،غزل و او بیشتربه هم می آیند وبه دلیل دلبستگی هایش به موضوعات ومقولات فرهنگی،اجتماعی وتاریخی ، دربیشتر غزل هایش، پیوند ِاین موضوعات دیدنی است.
دراین غزل، شاعرتمنّاهای درونی اش رابازبانی ساده ونرم امّا با وزنی سنگین بیان می کند.
خودِ حقیقی ِ شاعر باپیوندِ مفاهیمِ تاریخی وفرهنگی ،فراتر می رود وبعدِ اجتماعی ِ (خود)ش را نمایان می کند
اگرچه  در بیت ِ آغاز باانتخاب واژه ی"نه" وسپس بی هیچ قرینه ی مناسب با واژه‌ی "عود" موافق نیستم وشاعرمی توانست به جای عود از (ساز)بهره ببرد .به ویژه که با واژه‌ی "آواز"هم تناسب وپیوند معنایی وآوایی بیشتری ایجاد می کرد.

▫️دربیتی ازغزلی خود،اززبان کویر، آورده ام :
نه اوازی،نه پروازی،نه سازی
مگرمن غیرازاین دنیای پیرم ...

نغمه ی حروفی که به واسطه‌ی واجِ"ن" درمصراع نخست ایجاد شده ،به زیبایی معنای نفی ونبودن رامی رساند ،و به همان اندازه واج های "ر/گ"نرمی ولطافتِ نداشته‌ی آب ورنگ را در ترکیبِ زیبای "حریر برگ گل ها .
ازنظر ساختار دستوری ،اگرچه  واژه های(عود،آواز،چنگ،رنگ) مختوم به (ی)نکره هستند ،امّا مفهوم عام وکلّی ازآنها دریافت می شود .ضمن این که مصراع دوّم ،ضعفِ زبانی ِ مصراع نخست راپوشانده و حتّی می توانست جای مصراع ها عوض بشود و شاید(به زعم بنده) آن وقت  دلیلِ آوردنِ  عود وچنگ وآواز  منطقی تر می شد

دربیتِ دوّم ودرادامه ی ذکرِ مصیبتِ نبودن ها،شاعر منِ وجودی اش را ازبیت دوّم فراتر می برد وبا تلمیحی اگرچه مکرّر در شعردیروز وبه ویژه امروز،چشم به راه آمدنِ آرشی دوخته تا اهرمن راپس نشاند و باتیری حدّوحریمش را مشخّص کند .
اگرچه عرض کردم، این مضمون درشعر بسیاران آمده و ازآن دست تلمیحات ِ زود دریافتی‌‌ست که باپیوند(تیرو اهریمن و آرش)برای شنونده ومخاطب نمایان است ؛دراین بیت نیز جدای ازروانی و بیانِ ادامه‌ی شعر ،وپیونِدِ معنایی بابیت نخست،عملا اتّفاق شاعرانه ی دیگری صورت نگرفته است .
مصوّتِ بلند ( آ )به خوبی توانسته نقش بلندیِ خودرا دراین مصراع ودرکلّ ِ بیت ایفا ‌کند.
▫️یک نکته به زعم بنده‌ی مخاطب  می توانست ضعفِ زبانی ِ واژه ی (نه)را که از مطلع شروع شده بود،بپوشاند وآن استفاده از واژه ی پرسشی ِ (کو)به جای (نه) بود
کوآرشی تااهرمن راپس نشاند
حدّوحریمش رازند تیرخدنگی؟
وبه سببِ پرسشی شدنِ  وجه کلِ بیت ،زبان وشیوه‌ی بیان و درنتیجه دریافت نیز بهتر می شد
وحتّی این شیوه ی استفهامی به بیت سوّم نیز می توانست بکشد :
(کو) شیر مردی تاپس از مرگش بسازم
روی مزارش یک نشان شیرِ سنگی ؟
که بااین اتّفاقِ به ظاهر کوچک وتغییر لحن و وجهِ بیت، مفهومِ دریغ و حسرت از نبودنِ شیرمردی سزاوارِ سنگ مزاری شیرین نمایان تر می شد.
استفاده از واژه‌ی نکره سازِ (یک)درکنارِ اسم نکره‌ی (مردی)نوعی محدودیت معنایی ایجادکرده وشاعر می توانست شاعرانه تر به کاربپردازد و به جای ضمیر پیوسته‌ی (ش)درمزارش ودرنقش مضاف الیه، از ضمیر جدایِ (او )و با همان نقش بهره ببرد :
"روی مزارِ  او نشانِ شیرِ سنگی  .

درادامه‌ی بیانِ نبودن ها وتحسّری که از این راه نصیب شاعر شده ،همچنان پیشنهادِ آورده شده دربیت های قبل وجایگزینی ِ واژه ی (کو)به جای (نه) را به این بیت نیز  ارایه می دهم (تاچه درنظر افتد)
دلیلِ این جایگزینی دراین بیت نیز اسم های نکره وخاصِّ(رستم ورخش)است  که چون (آرش) دربیت های پیشین، باپرسشی کردنِ وجه جمله ،ازنظر حسّی  بهتر دریافت می شود.وبااین واژه‌ی(کو)اندک معنایی ازامید وپیداشدن نیز به شعرودرنتیجه به ذهن وگوش مخاطب می رسد که :(شاید پیداشود)
امّا واژه ی (نه)از ریشه، امیدِ آمدن وظهور آرش ورستم و مردی دیگر را نفی می کند واین ناامیدبودن مطلق درشعر ،مقداری می تواند شخصیّت  شاعر را ازنظرِ زاویه‌ی دید و خوش بینی وامیدو امیدواری  آسیب بزند.
دیگراین که فعلِ (کند/نماید )که بعداز واژه‌ی جنگ  به قرینه ‌ی لفظی حذف شده است،بااین تغییرِ وجه بیت ،شاید بهتر دریافت شود

#نقدشعرآستان‌جانان
@gahnaghd
گاه‌نقد آیینه
بادرودی گرم  محضردوستان وبزرگواران گروه وباسپاس فراوان از بانوآستانه ارجمند وراحله بانوی گرامی که درکار هماهنگی وخوانش برنامه‌ی نقد یاریگر بودند به صرف این که شاعر این شعررامی شناسم وسخت ارادتمندم،امیدوارم آن واین، اندک تاثیری در نگاه و قضاوتم ایجاد نکند احمد…
بیت پنجم :بهترین جایگاه واژه‌ی(نه)بعدازبیت نخست ،مربوط به این بیت است .زیرا هم سخنِ شاعر در بیانِ نبودن ها به انتها رسیده وهم بیت چون حلقه ای‌ست برای پیوند با منِ (خویش)که از بیت ششم زبان به گفتن بازکرده است .
اگرچه واژگانِ متناسبِ (شیروببرو پلنگ)درمقام استعاره به ظاهر پیوندی بی نقص خورده اند امّا واژه ی (ببر) نتوانسته مفهوم بزرگی و وشجاعت وعشقبازی را آنگونه که شیروپلنگ اند ،برساند ،ومی شد واژه‌ی (بیشه) رادرکنار( غرش / شیر)وباتکیه برتناسب معنایی و واج (شین)به هم پیوندداد با مضمونی تقریبا این گونه که :(غرّش ِشیری ازبیشه نمی آید ...)
درباره ی ماجرای ماه. پلنگ هم ،مضمون اگرچه یادآورمضمونی پرکاربرداست ،امّا واژه ی (ارتفاع)جدای ازاینکه واژه ای شعری نیست، به خوبی توانسته  درمصراع ودرکلّ بیت بنشیند .
بیت ششم  :تشخیصِ زیبایی ست به "خودپیجیدنِ دریا ازدرد "
امّا باتمام شدنِ این علّت ،مصراعِ
"موج است می جوید نشانی از نهنگی  ،رابطه اش بامصراع قبل قطع می شود وهردوجمله بادونهادِ (دریا وموج)جزایفای نقشِ دستوری خویش ،پیوندی معنایی بابیت ودرنتیجه باکلِِّ شعر ایجادنمی کنند .ومی شد این بیت را با (واو)ِ ربط ودر قالب یک حمله ی مرکّب به هم پیوندداد به گونه ای که ازاین درد وبه خودپیچیدنِ دریا موج زاییده می شود و باتمام وجود برای مبارزه ،سراغ ازنهنگ می گیرد.
دربیت هفتم بلندیِ "حصارِ قلعه ی شب"به زیبایی بیان شده به خصوص که برای تیمور  که دراین جا جدای از خونریزی وصفت های منفی اش  پرداخته شده و واژه ی "لنگ" توانسته جدای از مفهوم صفتِ همیشگیِ تاریخی برای موصوفِ "تیمور"،معنای ضعیف وناتوان رانیز درپی داشته باشد .
این بیت دلیل تمامِ نبودن ها وناکامی ها (عود،چنگ،آواز ،مرد،آرش،رستم،)راغلبه‌ی بلندی  وظلمتِ "شب" ‌(اندیشه های تاریک )
می داند که باید به فتحش همّت گمارد.
بیت هفتم :
شاعردراین بیت به نکوهش خودمی پردازد وباآگاهی ازاین که(بمیری به نام ونمانی به ننگ ...)وبه عنوان یکی از کلّ ِ جامعه ی اسیر حصار شب، کردار وعملِ خویش وجامعه را باعث افتادن دردام ننگ و ذلّت می داند
وبا▫️ضایع کردنِ نام نیک رفتگانی که به حقیقت خوش نامان(نامیان)بودند به گرفتاری دراین دام اعتراف می کند  چراکه به دل می داند : فرزند هنر زنده ‌کند نام پدر
امّا دراین جا ورق برگشته است ازایرانیان ...
وبایاداوری غمنامه ی رستم وسهراب ودامن زدن به حدیث وماجرای نوشدارو ،زیرکانه همه ی دردها ومصیبت های این ملّتِ دچاربه دست ِ ننگ تاریخی را،پشت پازدن به هویت تاریخی وملّی می داند وبااین گریز رندانه ،سهراب راکه نماینده ی انسان ِ زن ومردِ ایرانی ست مسئول می داند وبیت دیگر رادرتکمیل آن می آورد که:
همواره رفتن نیست تعبیر رسیدن
ورازِ اصلی زندگی دریافتن راهنر بزرگ می داند که بایدبرآن آستان درنگ کرد و ازنو خواند
بیتی بسیارزیبا که به حقیقت شاه بیت این غزل دریافتمش.
کاش شاعر بااین بیت ،غزل رابه پایان می برد وباهمان اتدیشه ی زیباکه ذکرش گذشت ختمِ غزل می کرد
چراکه دربیت آخر  به سیم آخرزده وانگارآن چه راکه از ابتدا تااین جا گفته ازیادمی برد
ودریک آن می گوید :
بالاترازرنگ سیاهی هم که باشد
یارومِ رومی می شوم یازنگ زنگی  ...
جای سوال است :
باآن همه دریغ وحسرت ودردکه گفته شد آیا تن دردادن به این منطقِ که :
▫️هرجی می خواهد بشود
یا
▫️ماکه رسوای جهانیم ...
یا:
▫️بالاترازسیاهی رنگی نیست ...
یا:
▫️یارومیِ روم یازنگی ِ زتگ ...
را چگونه می توان باابیات پیشین جمع کرد؟ شاید هم به حقیقت ،آنِ  دیگری دراین بیت پنهان است که من درنیافتم.
ارادتمند روی ماهتانم

(سعید رحب خوانساری)

#نقدشعرآستان‌جانان
@gahnaghd
گاه‌نقد آیینه
نه نغمهٔ عودی، نه آوازی، نه چنگی نه بر حریر برگ گل‌ها آب ورنگی نه آرشی تا اهرمن را پس نشاند حدّ و حریمش را زند تیر خدنگی نه شیر مردی تا پس از مرگش بسازم روی مزارش یک نشان ِ شیر سنگی نه رستمی تا رخش خود را زین نماید بادیو‌های بعد خان هفت، جنگی نه غرّش…
درود بر دوستان عزیز و سپاس از شاعر محترم که شعر خود را در برنامه نقد این جلسه قرار دادند
با غزلی با یازده بیت با وزنی روان و خوش ساخت روبرو هستیم
در تقسیم بندی های فرمی و محتوایی،  غزل شعری متعهد ، جامعه نگر و معنا گرا بر آورد می شود
عنصر اصلی شعر ارائه های ادبی سنتی بر پایه تلمیح است و استعارات در لایه بعدی قرار دارند
محتوای شعر ، بیانی اعتراضی است از نوع دغدغه های کف جامعه و گلایه از بی تفاوتی ها و سردی و سکون
فرم بیرونی و درونی اثر غزل کلاسیک نیز سنتی در نظر گرفته شده است که در آن شاعر محترم نخواسته یا نتوانسته است از ظرفیت های فرمی شاعرانه استفاده لازم را ببرد

زبان شعر
زبان شعر ساده ، روان انتخاب شده است، در این اثر زبان صرفا به عنوان ابزار انتقال پیام عمل کرده است که این انتقال پیام نیز به ضرورت موسیقی و آهنگ مورد نظر و به علت حذف برخی  از نشانه ها  حروف اضافی لازم با تعقید لفظی و گاه معنائی مواجه شده است، حذف چندین فعل اگرچه نزدیک به قرینه معنوی است اما در شاعرانگی اثر تاثیر منفی گذاشته است، زبان در این شعر اسیر سبکی قافیه است وتکلیف  انتخاب واژه ها را معنا مشخص کرده است ، به نظر می رسد هرچند محتوای شعر ، اعتراضی است ولی واژه گان انتخابی صلابت لازم را برای انتقال این هدف ندارند و بسیار سرسری در محور همنشینی قرار گرفته اند که باید به عنوان نمونه به، دوم ، چهارم ، ششم، هشتم و... اشاره کرد
تکرار برخی واژگان به الاخص  ، نه ،ملال آور است
در یک نگاه کلی مصراع های اول قوی تر از مصاریع دوم است


موسیقی
موسیقی شعر نیز صرفا منحصر به وزن شعر در عنصر لفظ است و شعر تقریبا از موسیقی معنوی بی بهره است باز هم قافیه ها تاثیر منفی به سزایی در موسیقی وارد نموده اند ، کشش های متفاوت صوتی حروف الحاقی قوافی نقطه ضعف عمده موسیقی شعر است، اشباع های غیر ضروری نیز مخل آهنگ طبیعی کلام است
متاسفانه عدم وسواس در انتخاب قوافی کل شعر را چه از نظر زبان و چه موسیقی و حتی هسته معنایی با مشکل عمده مواجه کرده است

صور خیال
تصاویر خیالی بر پایه تلمیح است که به علت کثرت استفاده در انواع قالب ها ، خاصیت بدیع بودن را اساسا از دست داده است، نمادها کاملا رو  و استعاره ها نیز به نوعی نخ نما هستند ، در شعر امروز جا دارد به جای تملیحات تکراری به سمت ارجاعات درون متنی و بیرون از متن رفت تا عمق هنری اثر شاعرانه تر شود
شاعر با توضیحات اضافی ملال آور،  حق شرکت دادن مخاطب در اثر ضایع کرده است و شعر را به شعار تبدیل کرده است

نو آوری
شعر فاقد نوآوری خاص است و نمی تواند در جایگاه یک شعر موفق خود را معرفی کند

عاطفه شعری

شعر به علت موارد فوق شاید بتواند کمی تا قسمتی مخاطب عام را اقناع کند ولی نمی تواند مخاطب خاص را متوجه خود کند

با آرزوی موفقیت بیشتر برای شاعر محترم
(دکتر ح. عبادیان)

#نقدشعرآستان‌جانان
@gahnaghd
گاه‌نقد آیینه
نه نغمهٔ عودی، نه آوازی، نه چنگی نه بر حریر برگ گل‌ها آب ورنگی نه آرشی تا اهرمن را پس نشاند حدّ و حریمش را زند تیر خدنگی نه شیر مردی تا پس از مرگش بسازم روی مزارش یک نشان ِ شیر سنگی نه رستمی تا رخش خود را زین نماید بادیو‌های بعد خان هفت، جنگی نه غرّش…
درود
مدیر گران قدر
دوستان گرامی
شاعر محترم

غزل مورد نقد امروز
با مطلعی عاطفی و اعتراض آمیز شروع شده که فضای کل شعر را برای مخاطب مشخص می کند و این در نوع خود یعنی مخاطب را مستقیم وارد فضای شعر کردن از جهاتی خوب است
در بیت دوم سریع و بدون تامل وارد اصل موضوع که همان اعتراض است می شود اگر یکی دوبیت دیگر مثل بیت مطلع گلایه حزن آلود ادامه داشت و بعد سراغ آشکار کردن اصل مطلب می رفت بهتر بود
ابیات بعدی تا بیت ۵ همه و همه از یک موضوع حکایت دارد و تا اندازه ای یک دست است بهتر بود فراز و فرودی داشت
در بیت ۶ تغییر لازم انجام داده شده است اما مصرع دوم آن به ویژه قافیه چنگی به دل نمی زند
بیت ۷ را در خوانش اول زیبا یافتم اما با تاملی متوجه شدم که تیمور لنگ که شخصیت منفی دارد را برای محصوران در قلعه گرفته که این در حصار قلعه ها در واقع مردم بی چاره اند
در بیت ۸ کلمه نامیان شاعرانه نیست و شاید کار برد درستی هم در این جمع نیست
کلن شعر متوسطی است و آن چه باید بشود نشده است فقط از جهت اعتراضی بودن دوست داشتم
موفقیت بیشتر شاعر را آرزومندم

(استاد رضا جلالی)

#نقدشعرآستان‌جانان
@gahbaghd
آسیب شناسی نقد ادبی(شماره ۲)
قوانین نانوشته(۲-۳)
خیانت

اگر قدری با انصاف بیشتر به این یادداشت توجه کنیم، و البته در کارگاه‌ها و محافل ادبی نه عزلت‌نشینی باشیم که پس از مدت‌ها خواسته یا ناخواسته به جمع روی آورده است و نه نوآموز، بلکه از اعضای قدیمی آن کارگاه یا محفل بوده یا حتی بیشتر از این، اداره کننده، مربی و آموزگار یا منتقد ادبی باشیم، احیانا پس از خواندن این سطور خویش را کم یا زیاد در حال خیانت به آن دو دسته خواهیم یافت(قطعا استثناء فردی فراوان دارد ولی حکایت این است که خیانت در اینجا، برآیندی از رفتار جمعی اعضاست و موارد بسیار اندکی دیده می‌شوند که یک فرد آنچنان بدطینت و شریر باشد که یک تنه بار خیانت را بر گرده گرفته در انتظار برآیند هم نماند. البته موجود بودن یک تن خائنِ خودخواسته و شریر در یک انجمن ادبی موجبات خیانتی دو چندان را فراهم خواهد کرد، نخست خیانتی که یک تنه انجام می‌دهد و دویم بالا بردن بار منفی آن برآیند رفتار جمعی که خیانتی بزرگتر خواهد ساخت!)
نتیجه اینکه بسیاری از نوآموزان و همچنین عزلت‌نشینان در محافل ادبی دچار آسیب‌های جدی می‌شوند! اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهند، در سیر تعالی و رشد و پیشرفت شعر خود با خلل مواجه می‌شوند، دچار خودکمتر بینی می‌شوند، شجاعت ارائه آثار خود را درمی‌بازند و همچنین بسیاری از آن نوآموزان عطای شعر را به لقایش می‌بخشند و بیشینه عزلت‌نشینان نیز پس از مدتی به گوشه انزوا و عزلت خویش باز‌می‌گردند!

قصد ندارم با ورود به مبحثی اخلاقی و سیاهه کردن رذائلی که موجب ایجاد چنین فضاها و رفتارهای مسموم و آسیب‌زا می‌شوند، به گونه‌ای بنگارم که یادداشتم در پایین‌ترین دامنه سودمندی قرار گیرد زیرا گذشته از بی‌رحمی و شقاوت گروهی انسان‌ها( همان خُلقِ از دوران پارینه سنگی مانده که غریبه و تازه‌وارد به گروه را محترمانه سرویس می‌کنیم)هر کدام از مخاطبان این نوشته می‌دانند، تکبر و غرور، بخل و حسد و خودبرتر‌بینی عمده‌ترین علل چنین رفتارهایی هستند. می‌خواهم فقط گزارش‌گونه‌ای ارائه دهم تا بدانیم چه می‌کنیم و به کدامین سو می‌رویم!؟ و بدانیم با رفتارهای گروهی و فردی ناپسند خود در محافل ادبی، استعدادها و توانایی‌های فراوانی را نابود کرده‌ایم.

مهربانوی شاعری را می‌شناسم که اکنون نزدیک به ده سال است غزل می‌نویسد اما درگاه ورود او به شعر، غزل و شعر کلاسیک نبود بلکه او با شعر سپید این راه را آغاز کرده است، امّا از بخت بسیار خوبش در یک محفل ادبی مورد توجه شاعری قدرتمند و منصف قرار می‌گیرد و شاعر متوجه می‌شود آن بانو توان و قوه شاعری دارد و اگر سپید می‌نویسد از سر ندانستن عروض و قافیه و نکات فنی اولیه است، نه از سر عبور از قواعد کهن! لذا با چند اشاره، مقادیری تشویق و ارشاد، طولی نمی‌کشد که آن بانو نخستین غزل خود را می‌نویسد و اکنون در زمره شاعران شناخته شده با آثاری قابل توجه است و اگر هنوز ولی گاه به گاه سپید می‌نویسد، این سپیدنویسی کجا و آن یک کجا؟

تصور کنید آن بانو دچار بی‌مهری جمعی شده یا به جای نزدیک شدن به آن شاعر خوب و منصف با شاعری سپید‌نویس از جنس سپیدنویسانی که راه را بریده‌اند! و یا شاعر و منتقدی بخیل و خودپسند، مواجه شده می‌کوشید از این دو تن چیزی بیاموزد! که اگر از آن فضای مسموم گريزان نمی‌شد یحتمل به لاطائلات نویسی خو می‌کرد و شاید برای همیشه قید شاعر شدن را می‌زد.

از آنجا که پیش از این نوشتن، اجازتی را از دوستی گرفته‌ام تا درباره‌اش بدون ذکر نام بنویسم، می‌خواهم سرگذشتش را برایتان بازگو کنم که بی تردید بیشینه ما(و جمع دوستان و عزیزانی که در چند محفل ادبی مخرج مشترک حضور دارند) نقش پررنگی در بازگشت او به انزوای مرگ‌بوی ایشان داشته‌ایم!

نویسنده برخی مطبوعات دهه هفتاد بود، نخستین گزیده داستانش را در سال ۱۴۷۴ به دست نشر سپرده بود(یعنی کتابش از برخی حضرات سالمندتر است)، تحصیلکرده در عالی‌ترین مقطع یکی از رشته‌های گروه علوم انسانی‌ست و به دلیل عدم حضور در محافل ادبی و محدود بودن مطالعاتش تا دوران واسوخت و وقوع و نهایتا سبک هندی، شعرش به شدت رنگ و بوی قرون ماضی را داشت! دیگر از جایگاه اجتماعی او در گذشته‌اش نمی‌گویم و فقط اشاره می‌کنم که حرمت و شوکتی که برخی تا پنجاه سالگی جستجو می‌کنند و نمی‌یابند او در دهه بیستم زندگی‌اش تجربه کرده بود!
از بخت ناساز، او که در اثر یک رخداد خیلی ساده متوجه می‌شود هیچ فهمی از شعر نیما به این‌سو ندارد، سر از محافل ادبی درمی‌آورد و فرایند نابود‌سازی فعال می شود و دو سالی تاب آورده می‌گریزد!

او در ابتدای دهه هشتاد یکبار از اجتماع و سیاست به انزوایش گریخته بود و اکنون از آفت شاعران و زهر محافل شعری به همان عزلت می‌گریزد! عزلتی که وی را اینبار خواهد کشت!(هر چه خواندید فراموش کنید! فقط مهربان باشید! همین!)

يزدان رحیمی

#آسیب‌شناسی‌نقد‌ادبی‌در‌ایران
@gahnaghd
شبی که شعر ندارد، شبی که عاشق نیست
شبی که از ته دل با دلم موافق نیست

شبی که اخترکان را به شیر می‌پرورد،
چنین نبود؛ که با صبح نیز صادق نیست!

چه فصل‌ها که تو محبوبهٔ شبم بودی
چرا در این دلِ شب، عطرِ آن دقایق نیست؟

در این زمان که جنون را به عشق نسبت هاست
دگر محبتِ عذرا گناه ِ وامق نیست

به ‌انفجار مگر راه بیستون کندن
رفیق! تیشه‌زنی، کارِ این خلایق نیست

برای عشق دریغا چه خون‌دل خوردم
در این چمن که کسی شاهد ِ شقایق نیست !

اگر چه شوقِ سفر هست، مردِ ره چه کند،
نسیمِ شرطه که در بادبانِ قایق نیست!

تکلمِ دلِ عاشق، مَجازِ توحید است
میان ِ باورتان جای این حقایق نیست؟

کدام گوشهٔ این تیرهْ‌بام بنشینم ؟
که روحِ دربدرم بر حضور واثق نیست

در این مبارزه در کارِ عقل واماندم،
که هر چه چاره برآرد، به جهل فائق نیست

نمرده‌ای و نخواهی که مُرد، ای عاشق!
به‌مرگ زنده شو؛
                 آن‌کس که مُرد،
                                        عاشق نیست...

درود بر دوستان بزرگوار
سرودۀ یکی از شاعران عزیز گروه تقدیم نگاه عالمانه و ادیبانۀ شما برای برنامۀ #نقد_شنبه_تا_ساعت_۲۳

سپاس از دوستانی که قلم رنجه می‌کنند و بهره می‌رسانند.

❗️لطفا روزهای شنبه پیام غیر مرتبط با برنامه ارسال نکنید، با عرض پوزش، پاک می‌شود.

سپاسگزار همراهی و مهرتان
(شعر از م.ل.کی‌نژاد)
گاه‌نقد آیینه
شبی که شعر ندارد، شبی که عاشق نیست شبی که از ته دل با دلم موافق نیست شبی که اخترکان را به شیر می‌پرورد، چنین نبود؛ که با صبح نیز صادق نیست! چه فصل‌ها که تو محبوبهٔ شبم بودی چرا در این دلِ شب، عطرِ آن دقایق نیست؟ در این زمان که جنون را به عشق نسبت هاست دگر…
ویژگی هنر مطلوب برای بنده هنری است که در انتهایش روشنی سپیده دمان پدیدار باشد . روزی یک عزیز ترانه ای از داریوش را برای من فرستاد و من به خاطر او آن را شنیدم، نظرم را پرسید گفتم ببین من در صدای استاد شجریان یا در شعر حافظ یا سعدی یا خیام یا فردوسی یک چیز را دوست دارم که در پایانشان روشنی نمایان است اما این ترانه مرا در ظلمت رها می کند !در میان تاریکی ها، نور امید مغتنم است و گاه کیمیا ،ما بایدچراغ فرهنگ را برافروزیم. این غزل به قصیده می ماند، هرچه در ذهنم کاویدم که مانند کدام شاعر شعر سروده اند؟ ذهنم فقط به سوی علی معلم رفت در آن فضای نگاه ویژه اش، این گونه بیانی مرا به یاد او انداخت؛ البته شاعر فاضل است اما مرا در ظلمت رها می کند و روشنی در پایان شعرش نیست. یک بیت" انفجار کوه "و ساختن تلمیحی بدیع را دوست داشتم . برخی دوستان کهن سرایند اما از شر زبان سخت نیما رها نمی شوند کدام گوشه این تیرهْ‌بام بنشینم ؟
که روحِ دربدرم بر حضور واثق نیست" جملۀ (( به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را)) که اخوان از او تضمین کرده است در این بیت نمود دارد شاعر خودآگاه یا ناخود آگاه به سوی نیما رفته است. برای بیانی روایی و نجیب ،بحر جویباری و روان مجتث مثمن مخبون محذوف ،خوب انتخاب شده است . در همه زمانها جنون به عشق یا برعکس منسوب بوده است ؛اما وامق و عذرا در داستانشان شوریدگی هست وجنون نیست. هرچند تنگنای قافیه در میان است!!اما بادبان معمولاً به کشتی تعلق دارد نه قایق.

(نقدی به قلم جناب آقای دکتر قنبری)
گاه‌نقد آیینه
شبی که شعر ندارد، شبی که عاشق نیست شبی که از ته دل با دلم موافق نیست شبی که اخترکان را به شیر می‌پرورد، چنین نبود؛ که با صبح نیز صادق نیست! چه فصل‌ها که تو محبوبهٔ شبم بودی چرا در این دلِ شب، عطرِ آن دقایق نیست؟ در این زمان که جنون را به عشق نسبت هاست دگر…
■~شاهد شقایق(واکاوی شعر)

با درود به سراینده ی مسیحا دم ، مدیر فاضل و دوستان لبیب و  صورتگر

هر سروده داری سه لایه است: زبان، تصویر، معنا

این سرود در تصویرسازی، خلاقیت ندارد در معنا سازی ،پیرو گذشتگان است  و زبان هم صلابت سروده های کهن ادبی را ندارد
این جملات بدان معناست که شاعر عزیز ما
مطالعات عمیق در ادب گذشته دارد ، آگاه به
سنت ادبی است،  شعر شناس است،  وزن و قافیه  و دیگر ملزومات یک شعر را به خوبی
دریافته است

انتخاب قافیه دربیت اول و سپس اجبار در
گزینش های مابعد ، وی را ناچار به ، کاربرد
کلماتی چون واثق و فایق کرده است
بی راه نیست که بگویم قافیه، افسار توسن
خیالش را در دست دارد و حرکت خیالش  را
قافیه تعیین کرده است

●_معنا : روایتی است از حسب حال عاشق در یک شب ، شبی که شرار عاشقی زبانه می کشد
تداعی معانی ها ، شعر را مطنطن کرده است
مغازله ی با معشوق ، بیانی تازه ندارد

•●~زبان : ترکیبات و مفردات ، عشوه گری نمی کنند از سوی دیگر ملالت بار هم نیستند
تنها ترکیب گیرا، تیره بام ( ترکیب وصفی مقلوب است ) سازه ها ، جملات ِ ادبی ِ خاطرفریب نمی سازند ،اما رسایند

●~تصویر : زیباترین تصویر "شاهد ِ شقایق" است
شاهد در ادب گذشته در معنای ثانویه ، زیبا رو و معشوق است  . در همنشینی با شقایق که هم نام گل است  و لفظ استعاره ، ذوق را سیراب
می کند
تلمیحات به وامق و عذرا ، شیرین و فرهاد
هم عطری ویژه دارد
تضمین از نوع اشاره ی تلویحی به مصراع ها
وابیات شاعران کهن مثل حافظ هم ،لبخند خرسندی بر لب اشتیاق می نشاند :

الف )کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
ب) هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ج) بر او که عاشق نیست، نمرده به فتوای من نماز کنید

نوشته ی راقم، متنی است ذوقی
و رنه شاعر را ساحت ، بسی  بلند است

برای شاعر ، بالندگی آرزومندم

#باقرپسند_محمود[ پنجم خرداد ۱۴۰۳]
گاه‌نقد آیینه pinned «شبی که شعر ندارد، شبی که عاشق نیست شبی که از ته دل با دلم موافق نیست شبی که اخترکان را به شیر می‌پرورد، چنین نبود؛ که با صبح نیز صادق نیست! چه فصل‌ها که تو محبوبهٔ شبم بودی چرا در این دلِ شب، عطرِ آن دقایق نیست؟ در این زمان که جنون را به عشق نسبت هاست دگر…»
گاه‌نقد آیینه
شبی که شعر ندارد، شبی که عاشق نیست شبی که از ته دل با دلم موافق نیست شبی که اخترکان را به شیر می‌پرورد، چنین نبود؛ که با صبح نیز صادق نیست! چه فصل‌ها که تو محبوبهٔ شبم بودی چرا در این دلِ شب، عطرِ آن دقایق نیست؟ در این زمان که جنون را به عشق نسبت هاست دگر…
با درود به شاعر گرامی، نقد بدون پی ورزی و زیاده -کمی می تواند نقد خوب باشد اما به شوند نبودن نقد هزاره و چگونگی پذیرش آن ،گاه نگرانم از اینکه نکند  هموند ارجمندی آزرده شودو  از جانبی بانو دکتر آستانه از مدیران زحمت کش گروه است خجل می شویم اگر پاسخ به پرسش ایشان ندهیم و...در باره این غزل بایدگفت که ساختار غزل کلاسیک را دارد و نو آوری هایی در قافیه و درونمایه ی برخی از بیت ها و...بگونه ی کلی تر باید بگویم وکشور ما مهد غزل است با قله هلی پیموده شده ؛ ما قله های مانند حافط و سعدی و...را داریم پس توقع مان بیشتر می شود در گزینش غزل و نو آوری و برگی به ادبسار افزودن در حوزه ی غزل ،امر مهمی است و...در این غزل با شبی گاه مجازی و گاه حقیقی روبروییم که در سه بیت نخست دیده می شود بیت چهارم از وامق و عذرا می گوید که به گمان بنده دیگر استفاده از استوره های کهن مانند آدم و حوا ونوح و هابیل و  لیلی و مجنون و...و...چندان مجاب کننده نیست چرا که شعررا به کلیشه و گذشته می برند و فضای تازه ی شعر را بهم می ریزند مکر اینکه آنها را در ترکیب و محتوای تازه بکار ببریم و بیت پنجم تا حد زیادی معنای تازه را به خود می گیرد اگرچه کافی نیست در بیت شیشم رابطه ی خون دل و شقایق خوب است اما یاد گویه های گذشته را زنده می کند و ما ذخیره های بسیاری برای تولید متن نو داریم بیت هفتم خوب بکار بسته شده است اما " مرد ره"و "  نسیم شرطه "باز ما را به فضای شعر های گذشته می برد .بیت هشتم نوعی گویه ی اندرزی است که از شاخصه های کلاسیک است و اگر این بیت نمی بود هم چیزی از غزل  نمی کاست بیت نهم ما را به شب آغاز،پیوند می دهد و از این دیدگاه بد نیست اما رابطه ی حضور و غیاب یک رابطه ی کلاسیک و گفته شده است بیت دهم نیز اکر چه از عقل و عاطفه نمی گوید و از عقل و جهل می گوید اما باز نشانه های کلاسیک را به ذهن می آورد و شاعرانگی چندانی تدارد  وبیت پایانی اگرچه شاعرانگی دارد اما چیز تازه ای نیست و...غزل بین نو آوری و شناخته های کلاسیک، معلق است و فرم غزل های کلاسیک را دارد وبه  نگر بنده ،همانگونه که پیشتر گفتم در غزل ،قافیه ها و ردیف های نو می توانند کلیت غزل را به تازگی بنشانند و...شاعر ارجمند به چند و چون گویش غزل اشراف دارد و این چیز کمی نیست ولی نو آوری بیشتری را باید تجربه کند و همانگونه که پیشتر گفتم در کشور غزل ،این کار بسیار مهمی است چون هم درازنای تاریخی این نوع شعر را در پشت سر داریم و اعجوبه های غزل را و نیز بسامد این نوع گویه بسیار است در زمان ما  و در این بسیاری شاخص شدن امر مهم است و  محالی نیست و شاعر ارجمند می تواند به قله های روشنی برسد .سپاس .


۱۴۰۳/۳/۵


جلیل قیصری
گاه‌نقد آیینه
شبی که شعر ندارد، شبی که عاشق نیست شبی که از ته دل با دلم موافق نیست شبی که اخترکان را به شیر می‌پرورد، چنین نبود؛ که با صبح نیز صادق نیست! چه فصل‌ها که تو محبوبهٔ شبم بودی چرا در این دلِ شب، عطرِ آن دقایق نیست؟ در این زمان که جنون را به عشق نسبت هاست دگر…
درود و مهر به پیشگاه شاعر ارجمند این هفته و سلام و عرض ادب به محضر آستان‌نشینان نازنین

با غزلی یازده بیتی مواجه هستیم در وزن مجتث مثمن مخبون محذوف و قافیه مختوم به قاف از قرار عاشق، موافق، صادق، دقایق، وامق، خلایق، شقایق، قایق، حقایق، واثق، فائق و تکرار عاشق در بیت مقطع که کلیت غزل از نظر وزن عروضی و قافیه سالم و بدون ایراد است.

به نظر می‌رسد که این وزن بسیار مورد توجه شاعران سبک عراقی بوده است و استفاده از آن در سبک هندی نیز پر بسامد است.(با توجه به پژوهش محمد حسین کرمی و محمد مرادی با عنوان "بررسی گونه‌های وزن در غزل شاعران بزرگ سده‌های دهم و یازدهم و دوازدهم"بحر مجتث در ردیف چهارم اوزان مورد استفاده قرار گرفته است و اگر در آثار شاعران شاخص سبک عراقی مانند حافظ و سعدی بنگریم بسامد مورد اشاره از این میزان پایین‌تر و نسبت به گذشتگان ایشان بالاتر است)دلیل چنین استفاده‌ای را می‌توان در رخدادهای قرون هفتم به بعد دانست که وضعیت مستقر شده قرون پیش‌تر را ندارد(یعنی قرن‌های سوم تا ششم هجری که سرزمین ایران از پس حوادث دهشتناک دو قرن نخست به آرامشی نسبی رسیده است)امروزه نیز اقبال به بحر مجتث تقریبا پرشمار است که علل آن را باید در پژوهش‌هایی مستقل دریافت. این وزن برای
بیان رنج و اندوه رسوب شده و مصائب و مراثی و درد و حسرت قابلیت بالایی دارد و با ضربآهنگی سنگین معنا را منتقل می‌کند و شاعر ارجمند ما نیز در پی چنین زمینه‌ای و برای بیان مفاهیمی از این دست وزن غزل خود را برگزیده است اما درباره قافیه باید گفته شود که شاعر می‌توانست با همین شیوه ابیات خود را امتداد داده و از لحاظ ظاهری به یک قصیده دست یابد، قصیده‌ای که قصد ندارد از مغازله بیرون آمده و تا پایان بر معنای غزل باقی بماند و این حالت در همین مقدار ابیات نیز هویداست و غزل را به قصیده مانند کرده است. همچنین و به تعبیر دیگر این قافیه گنجایش بیش از شش، هفت بیت برای غزل را ندارد و پیش‌تر رفتن، شاعر را در اسارت خواهد آورد، اسارتی که معنا را قافیه دیکته خواهد کرد!

مجمل اینکه غزل مورد بررسی می‌تواند با حذف دو یا سه بیت از شائبه چپ‌نویسی رسته تسلط قافیه بر شاعر را تداعی نکند(به هیچ وجه چپ‌نویسی را ایراد کلی نمی‌دانم بلکه از گفتگوی با شاعران برمی‌آید که در موارد پرشمار بیت به شکل جوششی از مصرع دوم آغاز می‌شود اما ردپای چپ‌نویسی ارادی و خودخواسته معمولا آشکار و ناخوشایند است)به هر روی شاعر ارجمند ما در همین ظاهر اثر توانسته است به مخاطب ابلاغ کند که با شاعری مسلط بر قواعد و معاییر ادبی روبه‌روست که احیانا شعر کهن را به خوبی خوانده است(تلمیحات شاعر به ابیاتی از شاعران بزرگ گذشته علاوه بر عواملی چون گزینش واژگان و زبان مورد استفاده این امر را نمایش می‌دهد)و با الزامات غزل‌سرایی آشناست و همچنین دچار گسست از زمانه خود نیست و می‌کوشد مفاهیم مورد نظرش را در قالب زمان خود طرح کند.

معمولا در نگارش نقد چنانچه نیم نگاهی به محتوی داشته باشم آن را در گستره نقد پراکنده می‌کنم اما اینبار پس از بیان کلیاتی که گذشت، می‌خواهم پیش و بیش از هر بیانی به محتوای این غزل بپردازم.(و این سخن به نادرستی معمول گشته را که منتقد نباید به محتوی کاری داشته باشد، مورد انتقاد جدی قرار دهم، سخنی که جایگاه منتقد را تا حد کارشناس ظروف عتیقه یا ظروف کاربردی جدید فروکاسته این گمان را دامن می‌زند که خواننده شعر هیچ هدفی جز التذاذ ادبی ندارد و گمان می‌کنم همین نگرش است که در عرصه موسیقی نیز گوش را از ناحیه سر به حوالی کمر منتقل کرده است)

غزل در بستر واقعی یک شب و در آیینه خیال تصویر آن شب نزد شاعر منعقد می‌شود شبی که عشق در آن مفقود است و رفتار آن چنان شب‌های عاشقی نیست، شاعر در مهیا کردن زمان-مکان یا فضای شعر یعنی دو بیت نخست، موفق است و ذهن مخاطب را به خود جلب می‌کند اما دیگر تا پایان غزل جز در دو موقف، خبری از آن فضا سازی نیست که یکی از آن دو بسیار رقیق‌ست و تابع ساخت تیره‌ی بام!
"دل شب" و "شبم" نیز در بیت سوم بسیار ناشیانه به کار رفته است و پیوندی ناموفق با بستر فراهم شده دارند یعنی شاعر در بیت سوم می‌خواهد فقط با آوردن این دو به مخاطب بقبولاند آن فضا سازی اولیه کارکرد دارد اما سپس‌تر این اصرار رها می‌شود اما در متن این توفیق(دو بیت نخست)نیز گونه‌ای ناهمگونی معنایی احساس می‌شود، و این ناهمگونی از جمله ایجابی در مصرع اول بیت دوم(شبی که اخترکان را به شیر می‌پرورد)و نفی بلافاصله آن ایجاد می‌شود. زیرا شاعر یک مصرع تمام را به کاری از جانب شب اختصاص می‌دهد(پرورش ستارگان)که در تخالف با مطلع است و برای رفع این مشکل بلافاصله در ابتدای مصرع دوم از بیت دوم، سخن خود را نقض می‌کند تا به یکپارچگی معنا در این دو بیت صدمه وارد نشود ولی این کار در ذهن مخاطب پیچشی می‌سازد که از آن به عنوان ناهمگونی معنایی یاد کردم...
گاه‌نقد آیینه
درود و مهر به پیشگاه شاعر ارجمند این هفته و سلام و عرض ادب به محضر آستان‌نشینان نازنین با غزلی یازده بیتی مواجه هستیم در وزن مجتث مثمن مخبون محذوف و قافیه مختوم به قاف از قرار عاشق، موافق، صادق، دقایق، وامق، خلایق، شقایق، قایق، حقایق، واثق، فائق و تکرار عاشق…
در بیت سوم شاعر گذشته‌ی پیش از آن شب را به تمامی می‌‌ستاید و گله‌مند شبی‌ست که آن گذشته در آنجا به پایان می‌رسد و سپس تمام زمان پس از آن شب بدون تمایز به تباهی می‌رسد و این نحوه نگاه به زمان بیانی کامل از تصور یک عاشق دچار هجران است که در بیانی موفق اجرا شده است و شاید بتوان با این طرز نگاه آن ناهمگونی پیش‌گفته را توجیه کرد.

پس از این تا پایان شعر، محتوایی عاشقانه و در شرح فراق و هجران و گلایه‌ای همه‌جانبه داریم که گریبان دیگران(غیر از معشوق)را نیز می‌گیرد اما به طور کلی گمان می‌کنم شاعر توانسته است محتوای مورد نظر را به مخاطب منتقل کند اما از جمله عوامل ایجاد مزاحمت در این مسیر همان شائبه اسارت توسط قافیه است که خواه ناخواه ایجاد شده است.

دیگر اینکه بیت پنجم را چندین بار خواندم اما متوجه نشدم چرا شاعر از مصدر "کندن" استفاده کرده است و احتمال می‌دهم در تایپ شعر "کندند" به کندن گشته است! اما از لحاظ محتوایی اینجا ایرادی احساس می‌شود و آن اینکه در بیت چهارم شاعر نسبت داشتن جنون به عشق را محدود به زمان حال می‌کند در حالیکه چنین نیست و عشق همواره شعبه‌ای از جنون است و همچنین اگر بپذیریم که امروزه و فقط امروزه جنون با عشق نسبت یافته است گمان می‌کنم با انفجار راه بیستون را گشودن به عاقل بودن نزدیک‌تر است تا هموار کردن بیستون با تیشه که شاعر دقیقا خلاف این را باور دارد!

از نظر زبانی می‌توانم شعر را سالم ارزیابی کنم که ابیات در تعقیدات زبانی گرفتار نیستند و معانی به درستی افاده می‌شوند و مخاطب برای ادراک نیازی به کنکاش و توقف و حدس و گمان ندارد! و این اگر در دیگر آثار شاعر محترم ما به تکرار دیده شود می‌توان گفت این شاعر توانسته است با حفظ طبیعت زبان در حصار عروض و قافیه از بیان‌ دارای کژتابی و تعقید و خطاهای نحوی به سلامت عبور کند.
اگرچه رسیدن به این حد از سلامت در زبان شعر کاری دشوار است اما گمان دارم این دشواری و زحمت برای رسیدن به آن هدف، تمامی رسالت شاعری در بخش زبان نیست و شاعر باید بتواند با خطر کردن و حتی نفی گاه و بیگاه همان معاییر نحوی و زبانی هم در زبان شعر امضای خاص خود را تثبیت کند و هم گستره نحو سالم را به تعاریف پیشینی محدود نسازد(توضیحی می‌طلبد که از حد این مجال بیرون است)

غزل مورد بررسی از لحاظ ترکیب سازی و خلاقیت و نوآوری در این زمینه تقریبا تهی‌ست به جز آوردن مقلوب بام تیره که خوش ترکیبی‌ست اما کلیت مصرع تداعی کننده سطری از نیماست و البته که شاعر در این غزل چندین بار به شکلی استادانه ذهن مخاطب را به آثاری از شاعران بزرگ پیوند زده است و در مجموع این اشارات منسجم را نوعی تفاخر مقبول از جانب شاعر می‌دانم که حاصل تسلط او بر آثار ادبی‌ست.

نکات پرشمار دیگری نیز مد نظر داشتم اما به همین مقدار بسنده می‌کنم و فقط در پایان کلام عرض می‌کنم که شرطه نمی‌تواند صفت نسیم باشد که هیچ نسیمی کشتی یا حتی قایقی را به حرکت مداوم در مسیر وانمی‌دارد.

با احترام
یزدان رحیمی
گاه‌نقد آیینه
شبی که شعر ندارد، شبی که عاشق نیست شبی که از ته دل با دلم موافق نیست شبی که اخترکان را به شیر می‌پرورد، چنین نبود؛ که با صبح نیز صادق نیست! چه فصل‌ها که تو محبوبهٔ شبم بودی چرا در این دلِ شب، عطرِ آن دقایق نیست؟ در این زمان که جنون را به عشق نسبت هاست دگر…
سرودن شعر(نقدی بر قافیه‌اندیشی)

شمس قیس رازی در سرودن شعر بر آن است که: «... و باید کی جون ابتداء شعری کند و آغاز نظمی نهد، نخست نثر آن را بیش خاطر آرد و معانی آن بر صحیفه‌ی دل نکارذ و الفاظ لایق آن معانی ترتیب دهذ و وزنی موافق آن شعر اختیار کند و از قوافی آنج ممکن کردذ و خاطر بذان مسامحت کند بر ورقی نویسذ و هر جه از آن سهل و درست باشذ و در آن وزن جای‌گیر و متمکن آیذ انتخاب کند و شایگان و معمول بذان راه ندهذ». (رازی، ۱۳۸۷: ۴۴۸).
این‌که شمس بر آن است که شاعر قوافی موافق را برگزیند، با قافیه‌اندیشی متفاوت است. من فکر می‌کنم که اگر شاعری قافیه‌ها را جلوی دست بگذارد و بگوید بر این اساس شعر بگویم، حتما دلیل بر قافیه‌اندیشی و کار ناموفق شاعر نخواهد بود. بستگی دارد به این‌که شاعر چگونه از پیچ و خم مضمون‌سازی‌هایش بیرون آید. گاهی این شاعر است که معانی را چنان موافق قافیه‌ها در می‌آرود که کسی نمی‌تواند بر او انگشت بنهد!
اما گاهی اوقات، این قوافی است که به شاعر دستور می‌دهد! این‌جاست که قافیه‌اندیشی نمود پیدا می‌کند و مذموم است.

زبان شعر
من به دفعات عرض کرده‌ام گام نخست در نقد شعر را زبان سالم می‌دانم: «گر کلمه یا کلام درست و روشن و استوار نباشد یعنی فصیح نباشد به دلایل متعدد نمی‌تواند بلیغ باشد، یعنی لفظ بیمار معمولا بستر معنای سالم نیست. اولا کلمات نادرست و گوشخراش یا زشت و جملات مغلوط(چه از نظر املا و چه از نظر انشا) نه تنها موثر نیستند بلکه تاثیر منفی دارند، مخصوصا اگر خواننده اهل ادب باشد. مرحوم علامه قزوینی به یکی از نویسندگان که کتابی برای مطالعه او فرستاده بود نوشت که من نخست به سرعت صفحات آن را تورق کردم و بعد از این که اطمینان یافتم که از اغلاط املایی و انشایی مبراست، به مطالعهٔ جدی آن مشغول شدم و توانستم از آن لذت ببرم.
بدیهی است که صرف و نحو یعنی وضع لغات و ترکیب(به هم پیوستن لغات) اگر درست نباشد کلام از عهدهٔ انتقال معنی به صورت صد درصد عاجز خواهد بود». (شمیسا، معانی و بیان، ۱۳۸۳،ص ۱۲۶).
به شخصه ترجیحم این است که شاعر از نظر زبانی و دستوری، شعری محکم ارائه کند و بعد سراغ تصویرسازی برود. شاعری که نتواند از عهدهٔ زبان استوار شعر برآید، تصویرسازی‌های احتمالی‌اش او را نجات نخواهد داد.

و اما شعر مورد نقد
قافیه‌اندیشی و زبان شعر را عرض کردم تا بگویم که شاعر در این دو زمینه خوب عمل کرده است. من نمی‌توانم از کنار سلاست زبان شعری این شاعر بگذرم. البته در بخش‌هایی در همین رابطه نقد دارم اما به طور کلی این زبان سالم ناگذشتنی است.
در ارتباط با قافیه‌های شعر نیز همینطور. قافیه‌هایی محکم. اگر چه ممکن است نقد کنند که برای سرایش شعرش به دنبال قافیه گشته است، اما من فکر می‌کنم حتی اگر چنین بوده، به خوبی از عهدهٔ آن‌ها در متن بر آمده است. قافیه‌های شعر تماما موسسه‌اند و الف تاسیسی که چندان ضرورت نداشته رعایت آن، در همهٔ قافیه‌ها وجود دارد. شاید ابتدائا چندان نکتهٔ مهمی به نظر نیاید، اما این مهم، در موسیقی کلام به طور قطع دارای اهمیت است. (این نکته اظهر من الشمس است که رعایت این قوافی نباید متکلفانه صورت بگیرد).

حروف اضافه
با کاررفت دو حرف اضافه چندان موافق نیستم!
یک: در این زمان که جنون را به عشق نسبت‌هاست
من فکر می‌کنم در این بیت به ضرورت وزن، به آمده و با درست‌تر به نظر می‌رسد. اینجا وزن شعر، سوار بر اندیشه می‌شود و از راه به‌ در می‌رود.
دو: که روح در بدرم بر حضور واثق نیست
شاید در این مصراع به جای بر، با قصیح‌تر باشد. اینجا مجال تغییر هم وجود دارد. البته اگر من اشتباه می‌کنم که هیچ، بر برِ شاعر بمانید.
ایهام تبادر/صنعتی ادبی با تراز بالا
بسیاری از اوقات با خودم فکر می‌کنم مگر مراعات نظیر چه حسنی دارد که آن را در ذیل صناعات ادبی بیاورم. البته نه این‌که به طور کلی منکر حسن آن بشوم، نه! اما حقیقتا آنقدر ادبیت به متن نمی‌دهد که بتوان بر آن تکیه داشت! با این‌حال معتقدم که ایهام تناسب، ایهام تبادر، ایهام تضاد و پارادوکس(که اگر بهتر بگویم ایهام تضاد و پارادوکس می‌توانند نمونهٔ سطح بالای صنعت تضاد محسوب شوند) شکل پیشرفته و سطح بالای این صنعت ادبی است.
شما تناسب شب، صبح صادق و تبادر صبح صادق را در بیت دوم ببینید. بسیار خوب و بدون تکلف ارائه شده است.
و یا در مصراع که روح دربدرم بر حضور واثق نیست، روح و حضور، احضار روح را به ذهن متبادر می‌کند!
باور کنید من حتی در بخش کار این خلایق نیست، ذهنم ناخواسته به سمت خلایق هرچه لایق نیز می‌رود!!
فکر می‌کنم کافی است. دیگر دوستان حتما بیشتر در رابطه با این شعر خواهند فرمود.

(دکتر امین ماریف)
گاه‌نقد آیینه
شبی که شعر ندارد، شبی که عاشق نیست شبی که از ته دل با دلم موافق نیست شبی که اخترکان را به شیر می‌پرورد، چنین نبود؛ که با صبح نیز صادق نیست! چه فصل‌ها که تو محبوبهٔ شبم بودی چرا در این دلِ شب، عطرِ آن دقایق نیست؟ در این زمان که جنون را به عشق نسبت هاست دگر…
درود بر اعضای محترم گروه و شاعر محترم اثر مورد نقد
شعر این جلسه غزلی است کلاسیک ، متعهد و علی القاعده معنا گرا
در این غزل یازده بیتی محور فرمی بر اساس استقلال ابیات و محتوا بر پایه معنا و هسته اعتراضی طراحی شده است، که البته شعر با موضوع شب با تصویر خیالی استعاره شروع و در پایان یک عشقبازی ناکام را به تص یر می کشد، در خوانش اول شعر می توان نظر مخاطب را جلب نمایید ولی در مرور دوباره ایرادات متعددی خود را نمایان می سازند از جمله ، ناهمگونی زبان، ضعف تصویر، تکرار مضمون که گاه به اطناب کشیده می شود، تعارض محتوایی و معنائی برخی از ابیات و از همه مهمتر عدم توفیق در بکار گیری قافیه ها که علی رغم توضیح دوستان بنده نیز به عنوان انجام وظیفه نکاتی را به استحضار می رسانم

زبان
زبان این شعر زبانی کهن گراست که در خلال آن به برخی واژگان با ساختی نو برمی خوریم، ولی این نگاه تازه به برخی از واژگان در این شعر نه تنها با زبان شعر همراه نیست بلکه ناهمگونی را رقم زده است، زبان کاملا معنا گرایانه و دستور زبانی استفاده شده است، بی توجهی به صنایع لفظی کاملا در اثر مشهود است، تعقید معنایی در مصرع سوم،  بیت چهارم دارای تعقید تصویر و محتواست و به نوعی در تضاد با معنای سایر ابیات است، بیت پنجم کلمه انفجار علی رغم نو بودن در ساختار زبان ننشسته است، که هرچه چاره برارد، به جهل فائق نیست، ایراد در استخدام حرف اضافه دارد و کاملا غیر زبانی است

موسیقی شعر،
موسیقی شعر از نظر وزن و قافیه سالم است ولی شعر فاقد موسیقی لفظی و نعنوی محسوس است
مهمترین ایراد موسیقی در عدم تناسب قافیه هاست، البته در این شعر باید قافیه ها را جدا کانه مورد تحلیل قرار داد ولی به واسطه عنصر موسیقی سازی  قافیه باید عرض کنم عدم تناسب قافیه ها با اغلب ابیات لذت موسیقایی آن تیز زایل شده است، جسارتا عرض کنم شعر کاملا قافیه اندیشانه سروده شده است ، اصرار شاعر بر بکار گیری تمام قوافی موجود، شعر را آ وجهه هنری خارج کرده است، قوافی وامق، واثق، فائق اصلا در خدمت شعر نیستند ، بقیه قافیه ها هم کم بیش یک لفظ هستند بدون داشتن ریشه در طول بیت

صور خیال
جز یکی دو تا تصویر هنرمندانه،  شعر از عنصر خیال انگیزی شاعرانه برخوردار نیست، و آنچه را که ملاحظه می کنیم ، تکرار تصاویر صدها بار گفته شده است

نو آوری،  شعر کلاسیک ، کهن گرا و بدور از کشف نو و تازه است

با عرض پوزش و آرزوی موفقیت بیشتر برای شاعر گرامی این اثر

(دکتر عبادیان)
درودبیکران براهالی آستان جانان ونیزشاعرگرامی

شعرامروز غزلی است بازبانی روان ونزدیک به زبان معیار وباهمه موزون بودنش به طبیعت کلام نزدیک است و قوافی شعرنیز به غیرازچندبیت پایانی طبیعی ودلنشین هستند

شعردربیت اول با شکوائیه شروع می شود "شبی که شعرندارد..." وازهمان آغازفضای احساسی شعرونگاه شاعرراتعیین می کند

دربیت دوم "شبی که اخترکان رابه شیرمی پرورد..." واژه اخترکان به صورت پنهانی موسیقی واژه دخترکان راباخوددارد که دررابطه با شیر وپرورش مادرانه زیباست وواژه "شیر" هم درارتباط بااخترکان اشاره پنهان وظریفی به کهکشان راه شیری دارد یا لااقل برای من این تداعی راداشت

دربیت سوم" چرادراین دل شب... " واژه" این" حضوری غیرضروری دارد

دربیت چهارم که ازرابطه بین عشق وجنون صحبت می شود، شبهه ای ایجادمی کند..شاعرمحترم می فرماینددراین زمان که جنون رابه عشق نسبت هاست درصورتی که عشق وجنون ازدیرباز همزاد هم بوده اند وانگهی دراین زمانه اتفاقا عشق ازجنون فاصله گرفته وبیشترباعقل آشتی کرده است. یکی ازمشخصه های عشق امروزه عاقلانه تربودن ومصلحت اندیشی است برعکس عشق دیروز که عاشق_ لااقل درآئینه ادبیات_ انسانی بوده عقل ودین ودل ازکف داده وجزمعشوق کسی نمی شناخته ومجنون که نماد عشق درروزگاران گذشته است ازدیدگاه انسان امروز فردی است مبتلا به بیماری هم_ وابستگی افراطی

بیت پنجم ازلحاظ مفهومی نقیض بیت قبل است

دربیت ششم عبارت"دراین چمن" کاملا ازشعربیرون می زند وبازبان امروزی شعر تناسبی ندارد

دربیت هشتم مصرع اول"تکلم دل عاشق مجازتوحیداست" واژه ها درهمنشینی خود تصویری کاملا انتزاعی ساخته اند که با تخیل شاعردربقیه ابیات هیچ تناسبی ندارد

قوافی دربیت نهم ودهم "واثق وفائق" چندان طبیعی وخودجوش به نظرنمی رسندالبته درقیاس با ابیات قبل. گویی شاعرگرامی از واژه هایی که درزبان طبیعی ومعیار ، رایج ترومأنوس تر هستند استفاده کرده و وقتی این کلمات ته کشیده اندبه سراغ واژه های کم کاربردترزبان رفته است

بیت پایانی شاعرانه وزیباست

باآرزوی بهترینها برای شاعرگرامی وسپاس ازاستادان فرهیخته گروه آستان جانان که همیشه از مطالعه نقد ونظریات ارزشمندشان بهره می برم🌺🙏

مهدی آقا احمدی
گاه‌نقد آیینه
شبی که شعر ندارد، شبی که عاشق نیست شبی که از ته دل با دلم موافق نیست شبی که اخترکان را به شیر می‌پرورد، چنین نبود؛ که با صبح نیز صادق نیست! چه فصل‌ها که تو محبوبهٔ شبم بودی چرا در این دلِ شب، عطرِ آن دقایق نیست؟ در این زمان که جنون را به عشق نسبت هاست دگر…
درود و عرض ادب و ارادت محضر استادان آستان نشین و نیز شاعر توانمند و ارجمند این هفته
برای پرهیز از تکرار فقط به چند مورد خاص اشاره می‌کنم:
یکی از نکات قابل توجه در برخی از ابیات غزل، استفاده بهینه شاعر از شبکه معنایی است که زیباترین و خلاقانه‌ترین آن، واژگان فصل، محبوبه شب و عطر است.

دیگر از نکات قابل توجه، به کارگیری تلمیحات اساطیری است که زیرساخت آن در هر دو مورد سازه‌های کوتاهی، مثل «وامق و عذرا» در بیت ۴ و «بیستون کندن و تیشه‌زنی» در بیت ۵ است، در حالی که شاعر در ایجاد شبکه معنایی چنانکه پیداست توفیق داشته‌است و می‌توانست، بیشتر از این‌ها از این فضا سود جوید. برای مثال در بیت زیر از منزوی سازه‌های واژگانی تشکیل دهنده تلمیح ۵ واژه فرق، خسرو، تیشه، شیرین، و فرهاد است.

به جای فرق خود بر ریشه خسرو زنم تیشه
اگرچه عاشق شیرینم و از نسل فرهادم (منزوی، ۱۶۸)
(البته یادآور می‌شوم که آنچه عرض کردم دلیل بر ضعف کار شاعر نبود.)

نکته دیگر در باب همین تلمیح، شیوه نوکرد آن است که شاعر در هر دو بیت سعی بر انجام این کار داشته که البته در مورد دوم؛ یعنی بیت پنجم موفق‌تر عمل کرده است.

آخرین نکته درباب قافیه بویژه در بیت «چه فصل‌ها که تو محبوبه شبم بودی ...» است که شاعر با همه خلاقیتی که در مصراع نخست داشته گویی در مصراع دوم اسیر قافیه شده‌‌است یا شاید آنطور که باید بدان نپرداخته‌است، حال آنکه این بیت از زیباترین ابیات غزل است.

تندرستی و شادمانی را برای همه دوستان بویژه برای شاعر عزیز آرزو دارم.

ارادتمندتان بهروز آقابابایی رودباری
Forwarded from یادداشتها
"هستش" در گفتگوی عامیانه

می‌توان محاوره، حوار یا مکالمه در میان کاربران عام یک زبان را عمده‌ترین بستر پذیرش زبانی دانست که در موارد پرشمار بی‌توجه به قواعد و قوانین دستوری به راه خود ادامه می‌دهد، واژه و ترکیب می‌سازد و به آثار ادبی نیز ابزار جدید داده ابزاری را می‌ستاند اما باید دانست که تمامی تصمیم‌های عام زبانی که در همین بستر اخذ می‌شوند، ماندگار و مورد پذیرش حتی در همان محاوره هم نیستند و گاه عبارتی، واژه‌ای، ترکیبی و...به سرعت مورد استفاده تعداد کثیری از کاربران عام یک زبان قرار می‌گیرد ولی با همان سرعت محو و ناپدید می‌شود و گویا تاریخ انقضاء بسیار کوتاهی دارد! برای مثال می‌توانم به میخ شدن، سه شدن، اسکل، بیغ، شاسگول، چتربازی، دولک و...(این مثال‌آوری کاری خطیر است و باید با دقت فراوان انجام شود تا این گمان پیش نیاید که منظور اصطلاحات عامیانه است بلکه منظور واژگانی هستند که با معنایی خاص رواج می‌یابند و سپس فراموش می‌شوند)گاهی اوقات این واژگان و ترکیبات در زبان برای خود جایی دست‌وپا می کنند ولی بخشی از آنها مورد نظر ماست که خیلی زود از میان می‌روند!
یکی از این موارد که با سرعتی بسیار زیاد در زبان عامیانه رشد کرد و امروزه به زبان برخی اهالی ادبیان نیز راه یافته است، "هستش" است در معنای "است"!
گذشته از تفاوت معنایی دو مصدر هستن و استن که در این کاربرد مورد توجه قرار نگرفته است و خود به قدر کافی آزارانده است، آوردن ضمیر متصل َش در انتهای آن، آزار مورد اشاره را به حدی از تهوع می‌رساند!

حدس می‌زنم که این هستش‌های پر تعداد از آن جمله مواردی هستند که به سرعت از متن محاوره کاربران حذف خواهند شد اما اگر اهالی ادبیات نیز بخواهند در یک پیروی بدون منطق این ترکیب را در گفتار و نوشتار خود وارد کنند، احتمالا گمان من نادرست خواهد بود و باید گوش و چشم را بر حضور این کاربرد زشت، عادت دهیم!
توجه بفرمایید:
این ماجرا برای من جالب هستش!
این باغ چقدر زیبا هستش!
او چه انسان با غیرتی هستش!
و پر شما مثال دیگر که به واقع شنیدن آنها تهوع آور است!
از دوستان ارجمند و استادان فرهیخته گروه می‌خواهم در صورتی که استدلال مورد اشاره در این متن(تفاوت معنایی هستن و استن و آوردن ش در انتها)را می‌پذیرند از به کار بردن "هستش"خودداری کرده نسبت به کاربرد آن به وسیله دیگران نیز تا حد امکان حساس باشند!

یزدان رحیمی
HTML Embed Code:
2024/06/01 00:14:10
Back to Top